روز هشتم - علي اكبر (ع)؛ اولين شهيد كربلا

علي ابن الحسين « علي اكبر » و ويژگيها 

« علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب »، در اوايل خلافت عثمان بن عفان به دنيا آمد. وي از جدش علي بن ابي طالب عليه السلام روايت نموده است: مادرش« ليلي» دختر« ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي » است.
علي اكبر، در گفتار و وجاهت و تناسب اندام و خلق و خوي همانند جدش رسول خدا بوده است.
روزي معاويه از اطرافيان خود پرسيد: به نظر شما چه كسي سزاوارتر است به خلافت؟ اطرافيان پاسخ دادند: تو. معاويه گفت: نه سزاوارترين مردم به خلافت علي بن الحسين است؛ چرا كه جدش رسول خداست و در وي شجاعت بني هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي ثقيف موج مي زند.
كنيه آن حضرت « ابوالحسن » و لقبش علي اكبر است. زيرا بنابر صحيح ترين اقوال درباره سن آن حضرت، وي بزرگترين فرزند امام حسين عليه السلام است. برخي سن مبارك ايشان در هنگام شهادت بيست و پنج سال نوشته اند. ولي اين قول مشهورتر است .
از بني هاشم علي اكبر اولين كسي است كه در كربلا به شهادت رسيده است.

خواب امام حسين عليه السلام و پرسش علي اكبر در توقفگاه قصر بني مقاتل، امام حسين عليه السلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به كاروان دستور حركت داد. امام همچنان كه بر روي اسب بود، اندك خوابي او را فرا گرفت و پس از اين كه بيدار شد، چند بار گفت:« انالله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين »
فرزندش علي اكبر پيش آمد و گفت:« اي پدر، چرا حمد خدا به جا آوردي و « انا لله و انا اليه راجعون » گفتي؟ »
فرمود:« پسرم. لحظه‌اي به خواب رفتم و در خواب، اسب سواري را ديدم كه مي‌گفت:« اين گروه مي‌روند و مرگ نيز به سوي آنها مي رود.»
دانستم كه او همان جان ماست كه خبر مرگ ما را مي‌دهد.»
علي اكبر گفت:« پدر جان! خداوند براي ما بدي پيش نياورد. مگر ما بر حق نيستيم؟»
فرمود:« چرا، سوگند به آن خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست، ما بر حق هستيم.»
علي اكبر گفت:« پس باكي نداريم از اين كه بر حق بميريم.»
امام حسين عليه السلام به او فرمود:« خدايت بهترين پاداشي كه فرزند از پدر خود مي برد به تو عنايت كند.»
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او عمري ستانم جاودان *** او زمن دلقي ستاند رنگ رنگ

مبارزات حضرت علي اكبر در روز عاشورا 

علي اكبر در روز عاشورا پس از آن كه از پدرش اجازه مبارزه گرفت، به سپاه كوفه حمله كرد، و چنين رجز خواند:« من علي، پسر حسين فرزند علي هستم. به خدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزديك تريم. آن قدر با نيزه با شما بجنگم كه نيزه ام خم شود.
از پدرم حمايت مي كنم و با شمشير بر شما ضربتي فرود مي آورم كه زيبنده جوان هاشمي علوي است. پسر زياد كجا و حكم‌كردن درباره ما كجا.»
وي چندين بار بر سپاه دشمن تاخت و بسياري از سپاهيان كوفه را كشت.
روايت شده است كه آن بزرگوار با اين كه تشنه بود، 120 نفر را كشت. آن گاه نزد پدر آمد و در حالي كه زخم هاي زيادي برداشته بود، گفت:« اي پدر، عطش مرا كشت و سنگيني سلاح مرا به زحمت انداخت. آيا جرعه آبي هست كه توان ادامه رزميدن با دشمنان را پيدا كنم؟» امام عليه السلام گريست و فرمود:«آه، پسرم! اندكي ديگر به مبارزه خود ادامه بده. ديري نمي گذرد كه جد بزرگوارت، رسول خدا، را زيارت كني، و او تو را از آبي سيراب كند كه هرگز احساس تشنگي نكني.»
برخي از مورخان نوشته اند امام عليه السلام به او فرمود:« پسرم! زبان خود را نزديك بيار!» و سپس زبان او را در دهان گرفت و مكيد، آن‌گاه انگشتري خود را به او داد و فرمود:« آن را در دهان بگذار و به سوي دشمن بازگرد. اميدوارم كه هنوز روز به پايان نرسيده، جدّت رسول خدا جامي به تو بنوشاند كه هر گز تشنه نگردي.»
علي اكبر به ميدان بازگشت و اين رجز را خواند:« جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مي سازد. درستي ادعاها پس از جنگ ظاهر مي‌شود. به خداي عرش سوگند، كه از شما جدا نگردم مگر آن كه تيغ‌هاي شما غلاف شود.»
و همچنان رزميد تا آن كه تعداد افرادي كه به دست او به هلاكت رسيدند به 200 نفر رسيد.

كيفيت شهادت حضرت علي اكبر

پس از حملات پي در پي علي اكبر به سپاه دشمن و كشته شدن بسياري از آنان، دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمده بود.
لشگريان عمر بن سعد از كشتن علي بن الحسين پرهيز مي كردند، ولي « مرة بن منقذ عبدي » كه از دلاوري هاي او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علي اكبر به او رسيد در حالي كه بر آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نيزه اي او رااز اسب بر زمين انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشير پاره اش كردند!
بعضي نقل كرده اند كه مرة بن منقذ ابتدا با نيزه به پشت او زد و بعد با شمشير ضربتي به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت، ولي اسب كه ظاهراً خون روي چشمانش را گرفته بود او را در ميان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد.
در اين هنگام بود كه فرياد زد: السلام عليك يا ابتاه! اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و او امشب در انتظار توست.
تو را سلام مي رساند و مي گويد: در آمدنت به نزد ما شتاب كن. و آن گاه فرياد زد و به شهادت رسيد.

امام حسين و خاندانش در سوگ حضرت علي اكبر

روز عاشورا پس از شهادت علي اكبر، امام حسين عليه السلام بر بالين فرزندش آمد، صورت به صورتش نهاد و گفت:« خدا بكشد گروهي را كه تو را كشتند، گستاخي را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنيا باد!» صداي گريه امام بلند شد، به گونه اي كه كسي تا آن زمان نشنيده بود.
آن گاه سر علي را بر دامان گرفت و در حالي كه خون از دندان‌هايش پاك مي‌كرد، بر صورتش بوسه زد و گفت:« فرزندم! تو از محنت دنيا آسوده شدي و به سوي رحمت جاودانه حق رهسپار گشتي. پدرت پس از تو تنها مانده است، ولي به زودي به تو ملحق خواهد شد.»
در اين هنگام زينب كبري با شتاب از خيمه بيرون آمد، در حالي كه فرياد مي زد:« اي برادرم، و اي پسر برادرم!» و خود را بر روي علي اكبر افكند.
امام حسين عليه السلام او را بلند كرد و به خيمه بازگرداند، و به جوانان دستور داد جسد علي را از ميدان بيرون ببرند. آنان پيكر علي اكبر را در برابر خيمه اي كه در مقابل آن مبارزه مي كردند بر زمين نهادند.
امام حسين عليه السلام محزون و دلشكسته به خيمه بازگشت. سكينه پيشش آمد و سراغ برادرش را گرفت. امام خبر شهادت او را به دخترش داد. سكينه در حالي كه فرياد مي‌زد، خواست از خيمه خارج شود. امام حسين عليه السلام اجازه نداد و فرمود:« اي سكينه! تقواي خدا پيشه كن و شكيبا باش!»
سكينه گفت:« اي پدر! كسي كه برادرش را كشته اند چگونه صبر كند؟!»
منابع:
قصه كربلا، ص 332
مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 31
نفس المهموم، ص 308
ابصار العين، ص 21
لهوف، ص 48
ذريعه النجاة، ص 128
ارشاد مفيد، ج 2، ص 107
الدمعه الساكبه، ج 4، ص 332.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد