راهبردهاي عاشورا

كمال خواهى و جامعيت دينى
نبىّ اللّه ابراهيم زاده
كمال گرايى در نظام هاى حكومتى
نگرش نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى به اهداف مديريت
هـر نظام سياسى و حكومتى ، اهداف و مقاصدى را در دستور كار خود دارد. روشن است اهداف هـر حـكـومـتـى مـبـتـنـى بر نگرش ها و بينش هاى كلى و كلان يك حكومت و طراحان و برنامه ريزان در آن حكومت است .
بر اين اساس ، نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى ، بر اساس نگرش و بينش خاص ‍ خـودشـان ، كـه عـمـدتـاً بـر نـگـرش مادى گرايى ، انسان محورى و دنياگرايى صرف استوار است ، نهايت هدفشان تاءمين رفاه مادى و آزادى هاى جنسى و دورى گزيدن از دغدغه هـا و مـسـئوليـت پـذيـرى هـاى رنـج دهـنـده و مـحـدود كـنـنـده مـى بـاشد و هرآنچه كه براى شـهـرونـدان خود خواستارند و در صدد تاءمين آن برمى آيند در همين نان و آب و آزادى هاى مـربـوط بـه زنـدگى دنيوى و تمتعات مادى و جنسى است و بس ؛ چون اين گونه مكاتب ، اسـاسـاً مـعـنـويـت و اخلاق الهى و دينى را بر نمى تابند و اگر هم از اخلاق و ارزش هاى اخـلاقـى و مـعـنـوى سـخـن مى گويند، اخلاقيات سكولاريزه شده و همراه با سود محورى و دنياطلبى است كه اصلاً مرزهاى ارزش هاى الهى و دينى را بر نمى تابد و تماماً در خدمت اهـداف مادى و منافع دنيوى و لذت جويى هاى جنسى و نفسانى است . نگرش اين نوع حكومت هـا (اخـلاق محورى ) و به تعبير جامع تر (خدا محورى ) نيست ، بلكه (انسان محور) و به بيان دقيق تر (سودمحورى ) يا (دنيا مدارى ) است .
بنابراين ،
اهداف حكومت و مديريت در نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى از اساس با اهـداف حـكـومـت و مـديـريـت در نـظـام هـاى مديريتى ـ الهى تفاوت مى كند. به اين بيان كه مـديران در حكومت هاى غير دينى و الهى ، براى مديريت ارزش و اعتبار آرمانى قائلند چون بـه چـيـزى غـيـر از تـاءمـيـن خـواسـته هاى مادى و رسيدن به لذايذ جسمانى و دنيوى معتقد نيستند و اگر هم اندك اعتقادى داشته باشند، هدف دوم و پايين تر آنهاست . اما در نظام هاى حكومتى دينى و الهى به ويژه در نظام حكومتى و مديريتى اسلام چنين نيست .
اهداف مديريت از نظر اسلام (1)
بـا مـطـالعه و بررسى متون اسلامى اين واقعيت آشكار مى گردد كه مديريت از نظراسلام مـطـلوبـيـت ذاتـى نـدارد. عـلاوه بـر ايـن انـسـان هـا را از پـذيـرش و قـبـول آن بـر حـذر داشـتـه انـد، زيـرا انـسان هاى مسئول بايد پاسخگوى همه تعديات و تجاوز هايى باشند كه در دوره مديريت آنان انجام شده است .
مـديـريـت از نـظر اسلام به عنوان ثانوى مورد توجه قرار مى گيرد و آن عناوين ثانوى عبارت اند از استيفاء حقوق مسلمانان و كمك رسانى و مساعدت در رفع حوايج آنان و غيره .
در كـشـورهـاى غربى مديريت ها بر اساس معيارهاى مادى مطرح مى گردد. شهرت طلبى ، درآمد بيشتر، برخوردارى از امكانات گسترده و وسيع و باندبازى و غيره از عواملى هستند كـه مـديـريـت را مـطـلوب قـرار مـى دهـنـد. روى هـمـيـن اصـل در غـرب بـراى وصـول بـه مـديـريـت هـا بـه جـنـگ و جـدال بـا يـكـديـگـر پـرداخـتـه و از بـذل جـان و مـال دريـغ نـمـى ورزنـد و حـال آنـكـه در اسـلام در آن هـنـگام كه مسلمانان گرداگرد على (ع ) جمع شده و او را براى زعامت انتخاب مى نمودند على مى فرمود:
دَعـُونـى وَ التـَمِسُوا غَيْرى وَ اعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ ما اَعْلَمُ (بحار، ج 32، ص 36)
مـرا رهـا سـازيـد و بـه جـاى من فرد ديگرى را گزينش كنيد زيرا اگر من خواسته شما را اجـابـت نـمـايـم بـه آنـچـه كـه خـود مى دانم عمل خواهم كرد و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش نخواهم داد.
مـعـلوم اسـت كـه انـگـيـزه مـديـريـت عـلى (ع ) هـوى پـرسـتـى نـبـوده اسـت و لذا از قـبـول آن شـانـه خـالى مـى كـرده اسـت . تنها عاملى كه او را از پذيرش زعامت تشويق مى نمايد مقاومت در برابر ستمگرى ستمگران و دريافت حقوق مظلومان و ستمديدگان است لذا در دوره حـكومت خود نيمه هاى شب حقوق مستمندان را به آنان داده در برابر ستمگران همانند معاويه و طلحه و زبير استقامت مى كرد.
عبداللّه نجاشى والى اهواز به امام جعفر صادق (ع ) نامه اى نوشته از او در امر ولايت سؤ ال مى نمايد. آن حضرت در پاسخش مى نويسد:
من از اين كار تو هم خرسندم و هم نگران .
امـا خـوشـحـالى مـن از ايـن جـهـت اسـت كـه شـايـد خـداونـد بـوسـيـله تو يكى از دوستداران آل محمد به پناه برسد و همچنين دردمند و گرفتارى نجات يافته به عزت و شوكت دست يابد.
امـا آنـچـه كـه مرا به نگرانى مى افكند اينست كه مبادا از طرف تو به دوستان ما كمترين بـى تـوجهى و كم لطفى روا گردد. بديهى است در اين صورت بوى بهشت به مشام تو نخواهد رسيد.
بـديـهـى اسـت بـا مـطـالعـه و تـعـمـق بـه دسـت مـى آيـد كـه از عـوامـل تـجـويزى قبول مديريت ها در همه دوره ها استيفاء حقوق مسلمانان و برآوردن حوايج آنـان مـى بـاشـد. عـلى بـن يـقطين كه وزارت هارون الرشيد را داشت در برابر امام موسى كـاظـم (ع ) پـيـمـان بـسـتـه بـود كه هرگاه از دوستداران امام (ع ) حاجتى داشتند و پيش او بـيـايـنـد عـلى بـن يـقـطـيـن او را مـحترم داشته حاجتش را روا گرداند. امام موسى كاظم (ع ) مـتـقـابـلاً تـعـهـدى بـه او داده بـوده كـه هـيـچـگـاه بـوسـيـله شـمـشـيـر بـه قتل نرسد و به فقر و فاقه مبتلا نگردد و به زندان در نيفتد.
در فـرصتى على بن يقطين كه در دربار هارون مقام وزارت را دارا بود دچار ترديد و شك شـده از امـام (ع ) اجـازه خواست كه به او رخصت دهد تا خود را از مقام وزارت بر كنار دارد. امام موسى كاظم (ع ) رخصت اين كار را به او نداده در پاسخش فرمود:
عـَسـى اَنْ يـَجـْبـُر اللّهُ بـِكَ كـَسـْراً وَ يَكْسِرَ بِكَ نائِرَةَ المـُخالِفينَ مِنْ اَوْلِيائِه يا عَلى كَفّارَة اَعْمالِكُم اَلاِحْسانُ اِلى اِخوانِكُمْ (بحارالانوار، ج 48، ص 136، بيروتى )
شايد در پرتو تو شكستى را جبران نموده شعله اى از آتش مخالفين به دست تو خاموش گـردد. اى عـلى كـفـاره اعـمـال و كـردار شما همان نيكى و احسان به سوى برادران دينى و ايمانى است .
بـديـهـى اسـت در دولت هـاى طـاغـوتـى احـسـان و نـيـكى مى تواند مجوزى براى شركت و هـمـاهـنگى در اعمال آنان باشد بطريق اولى در دولت هاى حق به عنوان كمك و مساعدت به برادران دينى و مؤ من تولى امور جايز و روا خواهد بود.
فلسفه نگرشى اسلام به مديريت و رهبرى
اسلام به عنوان آيين و مكتب جامع و كامل آسمانى براى مدير و رهبر جامعه ، جايگاه ويژه اى قـائل بـوده و نـقـش رهـبـرى را بـسيار تعيين كننده و سرنوشت ساز مى داند. در اين جا به جايگاه امامت و رهبرى در نگرش اسلام ، به لحاظ شخصيت حقوقى مى پردازيم .
نقش امامت و رهبرى در حفظ دين و رهبرى امت
نقش اعتقادى و فرهنگى امام و رهبر
پـيـامبر اسلام با عرضه دين كامل و جامع ، تحولى همه جانبه در جامعه آن روز پديد آورد كـه آثـار آن تـا بـه امـروز ادامـه داشـتـه و در حـال گـسـترش نيز هست . پيداست كه اگر تـعـليـمـات پـيـامبر (ص ) توسط افراد معصومى ادامه پيدا مى كرد و زمام امور جامعه به دسـت آنـان مـى افـتـاد، وضـع جـهـان امـروز، غـير از اين بود كه اكنون مى بينيم . در اينجا بـطـور فشرده عواملى را كه ممكن بود در به انحراف كشاندن دين و فرهنگ جامعه نوپاى اسلامى مؤ ثر باشد بررسى مى كنيم تا ببينيم امامت و رهبرى چه نقشى در حراست از دين و امـت دارد و اگـر جـامـعه آن روز رهبرى اهل بيت پيامبر (ص ) را پذيرفته بود، چگونه از انحرافات مختلف محفوظ مى ماند و در فهم دينى راه خطا نمى رفت .
عوامل مؤ ثر در انحرافات اعتقادى و فرهنگى
الف ـ بقاى رسوبات اعتقادى و فرهنگى زمان جاهليت :
هر چند پيامبر اسلام توانست مردم را از بت پرستى به خداپرستى در آورد و افراد زبده و مـمـتـازى تـربـيـت كـنـد، امّا پيداست جامعه اى كه سالهاى طولانى به بت پرستى عادت داشـتـه و بـه جـهـان بـعـد از مـرگ اعـتقادى نداشته و فرهنگ تفاخر به نياكان و امتيازات قبيلگى بر اذهان آنان حاكم بوده و... به اين زوديها دست از اين خرافات بر نمى دارد و مـمـكـن اسـت فـراد كـم ايـمـان يـا منافقانى كه به خاطر شرايط محيط، در ظاهر به اسلام گـرايـش پـيـدا كـرده انـد، اگـر هـم نـتـوانـنـد دوبـاره شعار بت پرستى را تجديد كنند، انـحـرافـات اعـتـقادى و فرهنگى ديگرى براى جامعه پديد اورده و فرهنگ جاهليّت را زنده كنند. شاهد بر اين مطلب آنكه در زمان خود پيامبر(ص ) نيز چنين افرادى ، بارها و حتّى در آخرين روزهاى عمر آن حضرت با پيامبر (ص ) مخالفت كردند.
ابـن عـباس نقل مى كند كه رسول خدا (ص ) (در ساعات آخر عمرش ) فرمود: لوح و دواتى بـياوريد براى شما نوشته اى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد پس (بعضى از افرادى كه آنجا بودند) گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد.(2)
ب ـ بازى كردن منحرفان با آيات قرآن :
قـرآن مـطـالب خـود را بـه صورت كلى عرضه كرده و اگر امام معصوم نباشد كه با علم الهـى خـود مـراد خـدا را تـبيين كند، هر دسته اى از مردم مى تواند براى خود عقيده و مسلكى اتـخـاذ كـنـد و بـراى اثـبـات صـحـّت آن بـه قـرآن اسـتـلال كرده و از آن براى خود كمك بگيرد و در نتيجه فرقه ها و مسلكهاى مختلفى پيدا مى شود كه خود پيامبر نيز از آن خبر داده است .(3)
امام به عنوان وارث علم و كمالات پيامبر (ص )، راه آن حضرت را ادامه داده مى تواند جلوى لغـزشـهـاى اعـتـقادى و فرهنگى جامعه بايستد، گمراهان را هدايت و بدخواهان را به كيفر خـود بـرسـانـد تـا جـامـعـه بـه سلامت در ساحل نجات پهلو بگيرد و به اهداف آفرينش ‍ برسد.
نـقـش امـام مـعصوم در حفظ عقيده و اخلاق امّت همانند طبيبى است كه با تزريق واكسن ، سلامت فرد را در برابر بيماريهاى واگير بيمه مى كند. جامعه اسلامى بعد از پيامبر (ص ) هر چـنـد با نپذيرفتن امامت و رهبرى اهل بيت رسول خدا (ص )، ضربه هاى جدّى خورد، امّا اگر همان تعليمات امامان نبود، انحرافات اعتقادى و فرهنگى بيشترى دامنگير مردم مى شد.
اسحاق بن عمار مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود:
بـحـقـيـقـت كـه زمـين هيچ گاه از وجود امام خالى نمى شود، براى اينكه اگر مسلمانها چيزى رابـه اسـلام افـزودنـد امـام آنـهـا را بـه اسـلام راسـتـيـن باز گرداند و اگر چيزى از آن كاستند، امام چهره تمام و جامع آن را بيان كند.(4)
هـمـانـنـد امـام صـادق (ع ) كـه در زمـان خـود با كافران (ماترياليستهاى آن زمان ) متكلمان ،صـوفـيـهـا و مـكـتـبهاى فقهى منحرف برخورد مى كرد و اسلام واقعى را تبليغ مى نمود. هـمـچـنـيـن حـضرت رضا (ع ) با پيروان مذهبهاى مختلف بحث و گفتگو مى كرد و همه را با برهان و استدلال مجاب مى كند. همين طور بقيه امامان طبق شرايطى كه برايشان فراهم مى شد، اسلام ناب محمّدى را تبليغ مى كردند.(5)
نقش سياسى امام
پـيـامـبـر اسـلام (ص ) بـنـيـان يـك حـكـومـت الهـى را پى ريزى كرد، پيداست كه اگر امام مـعـصومى رهبرى سياسى حكومت بعد از پيامبر (ص ) را به عهده نگيرد، اين موهبت آسمانى بـازيـچـه دسـت هـوسـبـازان و جاه طلبان گشته و دين و حكومت وسيله اى براى رسيدن به مقاصد دنيوى آنها مى شود. نقش امام در اين زمينه ، جلوگيرى از دستاويز شدن حكومت الهى پيامبر (ص ) توسط افراد پست و هدايت مردم و سازماندهى نيروها و استعدادهاى جامعه به سـوى يـك زنـدگـى شـرافـتـمـندانه و الهى است تا بيشترين استفاده را از امكانات موجود ببرند.
امام رضا (ع ) در اين زمينه چنين فرمود:
امامت ، زمامدارى دين و نظام مسلمانان و موجب صلاح دنيا و عزّت مؤ منان است ، تماميّت نماز و زكـات و روزه و حـج و جـهـاد بـه امـام اسـت و زيـادى فـى ء(6) و صـدقات (ماليات اسلامى ) و جريان حدود و احكام و منع مرزها و اطراف (كشور اسلامى از دستبرد ظالمان ) با وجود امام امكان پذير است .(7)
نقش امام در برقرارى عدالت اجتماعى
امام مسؤ ول برقرارى عدالت اجتماعى و توازن اقتصادى بين گروههاى مختلف جامعه و مسؤ ول مـبـارزه با هر گونه استثمار و فقر مى باشد. او بايد به تمامى افراد مملكت يكسان بنگرد و در توزيع بيت المال به كسى ظلم و اجحاف نكند.
وظايف امام را در برقرارى عدالت اجتماعى در امور زير مى توان خلاصه كرد:
الف ـ مبارزه با استثمار و هر گونه بهره كشى ظالمانه از مردم :
حضرت على (ع ) در مبارزه با كسبهاى حرام و روشهاى ظالمانه در تلاشهاى اقتصادى ، در نـامه اى به مالك اشتر، بعد از آنكه در مورد نيكى به تاجران و صنعتگران سفارش ‍ مى كند، چنين مى نويسد:
(با همه اين سفارشها كه درباره ايشان شد، بدان كه در بسيارى از آنان صفت سختگيرى بـى انـدازه و بـخل ورزى زشت و نكوهيده و احتكار اشياء براى گرانفروشى و به دلخواه نـرخ نـهـادن در فـروخـتـنـيـهـا وجـود دارد... پـس از احـتـكـار جـلوگـيـرى كـن كـه رسول خدا (ص ) از آن منع فرموده است . كسب و كار در ميان مردم بايد بر موازين عدالت و راسـتـى و نرخهاى مناسب اجناس ، استقرار يابد تا موجب اجحاف و ستم نسبت به هيچ يك از خريداران و فروشندگان نشود. پس هر كس كه بعد از ابلاغ و اخطار تو همچنان دست به احـتـكـار و اجـحـاف بـزنـد، او را بـه كـيـف بـرسـان ، ولى در كـيـفـر دادن از حـدّ اعتدال تجاوز نكن .(8)
ب ـ جمع آورى ماليات و توزيع عادلانه آن :
در اين زمينه نامه على (ع ) را به يكى از ماءمورين مالياتى اش بررسى مى كنيم :
بـا پـرهـيـزكـارى و تـرس از خداوند بى همتا، به سوى مردم حركت كن ... سپس بگو: اى بندگان خدا، ولىّ خدا و جانشين او امر به سوى شما فرستاده تا حق و سهم خدا از دارايى تـان را، از شـمـا بـسـتـانـم . آيـا در مـيـان امـوال شـمـا حـقى براى خدا هست كه به ولىّ او بـپـردازد؟ اگـر كـسـى از آنـهـا اظـهـار كـرد كـه در مال من حقى ـ زكات ـ نيست ، هرگز به بازرسى گفتارش اقدام مكن و اگر گفت در مال من حقى است ، بى آنكه او را بترسانى يا بـر او سـخـت بگيرى يا او را به دشوارى افكنى ، به همراهش برو و هرچه كه خودش از طلا و نقره به تو داد، بگير.(9)
در جاى ديگر مى فرمايد:
اگر بيت المال ثروت شخصى من هم مى بود، آن را به عدالت و مساوات تقسيم مى كردم ، تا چه رسد به اينكه مال خداست .(10)
ج ـ مبارزه با تبعيضها:
امـام مـسـؤ ول بـيـت المـال مـسـلمانهاست و بايد در مصرف آن كوچكترين تبعيضى روا ندارد. عملكرد حضرت على (ع ) در دوران حكومتش گواه اين مطلب است .
عـلى بـن ابـى رافـع كـه مـسـؤ ول بـيـت المـال بـود نـقـل مـى كـنـد كـه بـنـابـر در خـواسـت دخـتـر عـلى (ع )، گـردنـبـنـد مـتـعـلق بـه بـيـت المـال را بـراى سـه روز بـه عـنـوان عاريه مضمونه به او دادم كه پس از سه روز آن را برگرداند و امير مؤ منان (ع ) از جريان آگاه شد و مرا احضار كرد و فرمود:
(چـگونه بدون اجازه من و رضايت مسلمانها گردنبند را به دخترم دادى ؟ گفتم : اى امير مؤ مـنـان ، آن دخـتـر تـوسـت و آن عـاريـه اى اسـت كـه ضـمـانـت و بـرگـردانـدنـش را قبول كرده است . حضرت فرمود: همين امروز آن را برگردان و مبادا كه ديگر نظير اين كار از تـو سـر زنـد كه تو را كيفر مى دهم . اگر گرفتن گردنبند عاريه مضمونه نبود، او اوّل زن هـاشـمـى بـود كـه دسـتـش را بـه خـاطـر دزدى قـطع مى كردم . پس من گردنبند را گرفته و به جايش برگرداندم ).(11)
در مورد ديگرى با برادرش عقيل چنين برخورد مى كند:
سـوگـنـد بـه خـدا، كـه بـرادرم عـقـيـل را در شـدّت فـقـر ديـدم كـه يـك مـن گـنـدم از امـوال عـمـومـى از مـن در خـواسـت كـرده بـود و كـودكـان خـردسـال او را مـى ديـدم كـه از شـدّت فـقـر پـريشانند و موهايشان غبار آلود و رنگ چهره هـايـشـان چـنـان تـيـره اسـت كـه گـويـا بـه رنـگ سـيـاه آلوده انـد و عقيل خواسته خود را با تاءكيد و اصرارى هرچه تمامتر و با تكرار سخنان خود مطرح مى كرد و ن و گفتارش گوش فرا مى دادم . او گمان كرده بود كه من دينم را به او فروخته ام و از راه هـميشگى دست بر مى دارم و به دنبال او مى روم . پس تكه اى از آهن را براى او گـداخـتـم و سـرخ كـردم و آن را نـزديـك تـنـش بـردم تـا عـبرت بگيرد. پس همچون بيمار دردمـنـدى بـه نـاله آمـد و چـيـزى نـمـانـده بود كه كه از اثر آن بسوزد. به او گفتم : اى عـقـيل ، مادران جوان از دست داده در سوگ تو بگريند، از آهن پاره اى كه آدمها براى بازى كـردن سـرخ مـى كـنـنـد، فـرياد بر مى آورى ، در حالى كه مى خواهى مرا به سوى آتش سـوزانـى كـه خداوند قدرتمند به خاطر خشمش برافروخته ، سوق دهى . تو از اين آتش مى نالى و من از آن جهنّم سوزان ننالم ؟!(12)
د ـ هماهنگى با پايين ترين قشرهاى جامعه :
از آنـجـا كه امام رهبر جامعه است ، بايد چنان زندگى كند كه فقيران احساس حقارت نكنند. حضرت على (ع ) ضمن نامه اى به عثمان بن حنيف ، استاندار بصره چنين مى نويسد:
چـه دور اسـت كـه هـواى نـفـس بـر مـن پيروز شود و حرض زياد مرا به برگزيدن طعامها وادارد، در حـالى كـه شـايـد در حـجـاز يـا يـمـامه كسى باشد كه آرزوى يك قرص نان را داشـتـه و سـيـر شـدن را بـه يـاد ندارد يا چه دور است كه به من با شكم پر بخوابم و پيرامون من شكمهاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه ) باشد. آيا به القاب (امير مؤ منان و زمـامـدار مسلمانها) بسنده كنم ، در حالى كه در رنجهاى روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخى زندگى پيشاپيش آنان نباشم ؟(13)
و جاى ديگرى فرمود:
خـداونـد بـر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.(14)
نقش امام در رهبرى جهاد اسلامى
بـعد نظام اسلام ، با عنوان مقدس جهاد معرفى مى شود. جهاد از عبادات و از فروع مهم دين اسـلام بـوده و مـجـاهـد كـسى است كه در پاسدارى از دين و سرزمين اسلام ، با دشمنان خدا مـبـارزه مـى كـنـد. امـام بـحـق ، مـسـؤ ول كـل و فـرمـانـده عـالى مـجـاهـدان فـى سبيل اللّه است . حضرت على (ع ) در زمينه تشويق يارانش به جهاد، چنين مى فرمايد:
جـهـاد درى اسـت از درهـاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خودش گشوده اسـت . جـهـاد لبـاس تـقـوا، زره مـحـكـم و سـپـر مـطـمـئن خـداسـت . مـردمـى كـه از جـهاد روى بـرگـردانـنـد، خـداونـد لبـاس ذلّت بـر تن آنها مى پوشاند... اكنون ـ بشنويد يكى از فـرمـانـدهـان لشـگـر غـارتـگـر مـعاويه ـ از طايفه بنى غامد، به شهر انبار حمله كرده و نماينده و فرماندار من (حسان بن حسان بكرى ) را كشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سـرزمـيـن ، بـيـرون رانـده اسـت . بـه مـن خـبـر رسـيـده كه يكى از آنان به خانه زن مـسـلمـانـان و زن غـيـر مـسـلمـانانى كه در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده ، وارد شده و خـلخـال و دسـتبند، گردنبند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بيرون آورده است ... آنها با غـنـيـمـت فـراوان بـرگـشـتـه اند، بدون اينكه حتّى يك نفر از آنها زخمى گردد و يا قطره خونى از آنهاريخته شود. اگر به خاطر اين حادثه ، مسلمانى از روى تاءسف بميرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست .(15)
امـام بـايـد بـا سـخـنان خود به سربازان و مجاهدان روحيّه رزمى داده و اراده جنگى آنان را اسـتـوار سـازد. هـنـگـامـى كـه لشـكـر مـعـاويـه بر رود فرات مسلّط شد و از برداشتن آب جلوگيرى كرد، حضرت على (ع ) به سپاهيانش فرمود:
سپاه معاويه (با جلوگيرى از آب ) شما را به پيكار دعوت كرده ، اكنون (برسر دو راهى هـسـتـيـد) يـا بـه ذلّت و خـوارى بـر جـاى خـود بـنـشينيد يا شمشيرها را از خون (آن جباران سـنـگـدل ) سـيـراب سـازيـد تـا از آب سـيـراب شـويد. مرگ در زندگىِ تواءم با شكست شماست و زندگى در مرگِ پيروزمندانه شما.(16)
نگاه ويژه كمال خواهى اسلام به انسان و چرايى آن
اسـلام بـه عـنـوان آخـريـن و كـامـل تـريـن ديـن از سـلسـله اديـان آسـمـانـى از جـامـعـيـت و كـمال مطلق برخوردار است و لذا همه راهكارها و قوانين لازم براى رستگارى و سعادت همه جانبه انسان و رساندنش به كمال مطلوب را تشريع كرده و فرا راه بشر نهاده است .
چـرا كـه تـنـهـا در پـرتـو قـوانـيـن آسـمـانـى جـامـع و كـامـل اسـت كـه انـسـان مـى تـوانـد بـا عـمـل بـه آن قـوانـيـن ، بـه كمال حقيقى و سعادت و رستگارى برسد.
ايـن بـحـث را در ذيـل پـى مـى گـيريم . با اين توضيح كه ابتدا، فلسفه تشريع دين و ضـرورت ديـن دارى را بـيـان مـى كـنـيـم و سـپـس بـه تـبـيـيـن جـامـعـيـت و كـمـال ديـن اسـلام ، بـه عـنـوان تـنـهـا ديـن تـاءمـيـن كـنـنـده آرمـان هـاى كمال و متعالى انسان ، مى پردازيم .
دين ، قانون كمال حقيقى انسان (17)
ديـن الهـى ، هـمـان قـوانـين تاءمين كننده كمال حقيقى انسان است ؛ زيرا انسان موجودى ابدى اسـت ، و تـاءثـير رفتارش ، در شعاع زندگى اجتماعى و دنيوى محدود نمى گردد. از اين رو، بـه قـوانـيـنـى نـيـاز دارد كـه او را در ابعاد گوناگون حيات فردى و اجتماعى ، به بالاترين و عالى ترين مراحل كمال برساند.
استدلال هايى را كه فلاسفه اسلامى ، در ضرورت شريعت ارائه كرده اند، ناظر به اين ديدگاه است .
ابـن سـيـنـا پـس از آن كه در (نمط نهم ) از (الاشارات و التنبيهات )، مقام معنوى انسان (مـقـامـات العـارفـين ) را بيان مى كند، به ذكر اين برهان مى پردازد، و آن را مرحله اى از بـحث در مراحل كمال اخروى انسان قرار مى دهد. ترتيب بحث بوعلى نشان مى دهد كه محور استدلال او تاءمين زندگى سعادت بخش انسان است . و نياز به شريعت و قانون را از اين زاويه مطرح مى كند. روح استدلال ابن سينا آن است كه :
انـسـان مـوجـودى دايـمـى اسـت كـه بـه سـوى هـدف نـهـايـى خـود، مـعـاد در حـال حـركـت و تـكـاپـو اسـت . و چون دست يابى به هدف ، بدون حركت در راه امكان پذير نيست ، از اين رو شناخت مسيرى كه انسان را به هدف نهايى اش مى رساند، ضرورى است ؛ چه اين كه شناخت مسير، به شناخت راهنمايى الهى ، نيازمند است .(18)
با توجه به اين تحليل است كه وقتى خواجه نصيرالدين طوسى ، به توضيح كلام ابن سينا مى پردازد، اضافه مى كند كه :
ثـم اعـلم ان جـمـيـع مـا ذكـره الشـيـخ مـن امـور النبوة و الشريعة ليست مما لا يمكن ان يعيش الانـسـان الا بـه ، انـمـا هـى امـور لايـكـمـل النـظـام المـؤ دى الى صـلاح حال العموم من المعاش و المعاد الا بها)(19)
آن چـه را شـيـخ درباره شريعت ذكر نموده ، نه از جهت ضرورت زندگى اجتماعى است كه بـدون آن نـتـوان به زندگى ادامه داد، بلكه از آن رو است كه بدون شريعت به يك نظام مطلوب و ايده آل كه سعادت زندگى را در دو جهان تاءمين كند، نمى توان رسيد.
چـنـيـن بـرداشـتـى از جـايـگـاه ديـن و شـريـعـت در زنـدگـى انـسـان ، علاوه بر آن كه بر استدلال عقلى تكيه دارد و مورد قبول عموم فيلسوفان و متكلمان اسلامى قرار گرفته است ، با تلقّى قرآن از دين انطباق كامل دارد.
از نـظـر قـرآن ، اخـتلاف انسان ها با يكديگر، جامعه انسانى را در معرض تباهى و سقوط قرار داده ، و حقوق افراد را ضايع مى سازد، لذا داشتن نظام اجتماعى ، نيازمند قانون است ، و قـانـونـى كـه بـتـواند الگوى كاملى از روابط اجتماعى ارائه دهد، از سوى پيامبران اعلام مى شود:
كـان النـاس امـة واحـده فـبـعـث الله النـبـيـيـّن مـبـشـريـن و مـنـذريـن و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فى ما اختلفوا فيه . (بقره / 213)
علامه طباطبايى ، در تفسير اين آيه ، و با توجه به آيات ديگر مى گويد:
فلسفه دين ، در جهت تحقق يك نظام اجتماعى عادلانه است . تاريخ سياسى و اجتماعى جوامع بشرى نشان مى دهد كه براى استقرار نظم و حاكميت عدالت ، از دو روش استفاده شده است .
الف ) اسـتـفـاده از زور و اجـبـار بـراى واداشـتـن انـسان ها به رعايت حقوق يكديگر، بدون توجه به معارف و عقايد دينى و بدون اعتقاد به كارگيرى روش هاى اخلاقى و تربيتى . در ايـن روش ، هـمـه ارزش هـاى اخلاقى ، تابع مصالح متغير اجتماعى شمرده مى شود. از اين رو، امانت ، يك روز فضيلت است ، و روز ديگر، خيانت .
ب ) اسـتفاده از تربيت هاى اجتماعى براى واداشتن انسان ها به رعايت حقوق يكديگر، ولى تربيت و اخلاقى كه پيوندى با مسائل اعتقادى و دينى ندارد.
امـروزه نـيـز، از اين دو روش ، براى ساختن نظام اجتماعى و به وجود آوردن ارزش و اعتبار قـانـون در جـامـعـه اسـتـفـاده مـى شـود؛ ولى بر اساس جهان بينى الهى ، اين شيوه ها بر جـهـل نـسـبـت بـه جـايـگـاه انـسـان مـبـتـنـى اسـت . و نـتـيـجـه اى جـز نـابـودى حـقـيـقـت و كـمـال انـسانى ندارد؛ زيرا هستى انسان ، از خدا است و به سوى او باز مى گردد، پس از زنـدگـى در ايـن جـهـان ، داراى حـيـات جـاودانـه و هميشگى است ، و آن زندگى ابدى ، بر اسـاس رفتار و اخلاق انسان در اين جهان ، شكل مى گيرد و اگر آدمى در اين نشاءه از آغاز و انجام حيات خود غفلت كند، همه سرمايه هاى خود را تباه كرده است .
كـسـانـى كه اين روش ها را به كار مى گيرند و از اين راه ها مى روند، هم چون كاروان در سـفـرى هـسـتـنـد كـه بـه سـوى وطـن حـركـت مـى كـنـنـد. در آغـاز راه ، بـه درگـيـرى و قتل و غارت يكديگر مى پردازند. در اين درگيرى ، عده اى مى گويند:
هـركـس بـايـد بـه انـدازه خـود ـ حـتـى بـا قـهـر و اجـبـار ـ از ايـن امـوال اسـتـفـاده كـنـد، و پـس از ايـن مـنـزل ، مـنـزل ديگرى در كار نيست . و عده اى ديگر مى گويند: بياييد با صلح و صفا، كالاهاى موجود را بين خودمان تقسيم كنيم كه اين جا آخرين منزل است . اين دو گروه ، از اين كه مسافرند و كاروان به حركت خود ادامه مى دهد، و بايد بـه آيـنـده خـود بـنـگـرند و خود را براى ادامه زندگى در وطن ، آماده كنند، غافلند. و اين فراموشى ، ثمره اى جز گمراهى و هلاكت ندارد.(20)
ديـن روشـى بـراى زنـدگـى اسـت ، بـه گونه اى كه مصلحت اين زندگى را هماهنگى با كـمـال اخـروى و حـيـات ابـدى در نـزد حـق تـعالى ، تاءمين مى كند. از اين رو، در شريعت ، قـوانين زندگى ، به قدر احتياج بايد وجود داشته باشد، و چون دين بايد پاسخ گوى نـيـازهـاى جـديـد بـاشـد، از ايـن رو تـا رسـيـدن بـه عـالى تـريـن مـرحـله كمال ، تكامل مى يابد و هنگامى كه به مرحله (خاتميت ) رسيد، پاسخ ‌گوى همه نيازهاى بـشـر، بـراى هـمـيـشـه مـى بـاشـد: (و نـزلنـا عـليـك الكـتـاب تـبـيـانـاً لكل شى ء)(21)
از ايـن رو، ديـن را از ابـعـاد سـيـاسـى ، اجـتـماعى و اقتصادى بشر، نمى توان جدا كرد، و بـلكـه ديـن در اصـطـلاح قـرآن هـمان قانون اجتماعى است كه گاه بر اساس حق و فطرت (اسلام ) استوار است و گاه از آن ، انحراف مى يابد:
ان الديـن فى عرف القرآن ، هو السنة الاجتماعية الدائرة فى المجتمع ، و السنن الاجتماعية امـاديـن حـق فـطـرى ، و هـو الاسـلام او ديـن مـنـحـرف عـن الديـن الحـق و سبيل الله عوجاً.(22)
دين در عرف قرآن ، همان سنت اجتماعى مطرح در جوامع انسانى است ؛ و سنن اجتماعى نيز يا ديـن حـق فـطـرى اسـت كـه آن ، هـمـان اسـلام اسـت و يـا ديـن (باطل و) منحرف از دين حق و راه خدا و دچار گشته به اعوجاج و كجى است .
ايـنـك بـبـيـنـم چـگـونـه اسـلام ديـن جـامع و كامل بوده و نگاهش به انسان از اين روى كرد، سرچشمه مى گيرد؟
جامعيت و كمال دين (23)
منظور از جامع و كامل بودن دين ، توجه آن به همه زواياى وجودى و نيازهاى مادى و معنوى بـشـر است ؛ يعنى هر آنچه را كه انسان براى دستيابى به سعادت دنيوى و اخروى نياز دارد، بيان كند.
اكـنـون پـرسـش ايـن اسـت كـه آيـا اسـلام ديـنـى جـامـع و كامل است و مى تواند پاسخگوى همه نيازهاى مادى و معنوى بشر باشد و براى همه ابعاد زندگى او در همه دوران ، برنامه و راه حل ارائه نمايد؟
اصـل جـامع و كامل بودن اسلام مسلّم و مورد اتفاق همه متفكران و متكلمان مسلمان در همه مذاهب و فـرق اسـلامـى اسـت . ولى در حـد و مـرز و حـدود كـمـى و كـيـفـى آن اخـتـلاف وجـود دارد. دليـل آن ايـن اسـت كـه ديـن اسـلام بـه عنوان دين خاتم ، جاويد و جهانى ، به همه زواياى وجودى انسان و نيازهاى مادى و معنوى او نظر دارد وهر چه را كه انسان براى دستيابى به سعادت دنيوى و اخروى نياز دارد بيان كرده و براى آن برنامه ارائه نموده است .
امام خمينى (ره ) در سخنان زير به طور گويا و جالب به اين حقيقت تصريح كرده است :
اسـلام ، بـراى ايـن انـسـانـى كـه هـمـه چيز است ؛ يعنى از طبيعت تا ماوراء طبيعت ، تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد.اسلام مى خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع ؛يعنى رشد به آن طور كه هست بدهد؛ از حظّ طبيعت دارد رشد طبيعى به او بدهد، حظّ بـرزخـيـت دارد رشـد برزخيت به او بدهد، حظّ روحانيت دارد رشد روحانيت به او بدهد، حظّ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد، حظّ الوهيت دارد رشد الوهيت به او بدهد.همه حظوظى كـه انـسان دارد و به طور نقص است ، الا ن نرسيده است ، اديان آمده اند كه اين ميوه نارس را رسيده اش ‍ كنند.(24)
قرآن كريم و روايات نيز مدعى جامعيت و كمال مطلق دين اسلام است :
(وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْءٍ)(نحل (16)، آيه 21)
ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است .
(... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى ...)(مائده (5)، آيه 3)
امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم .
(... ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْءٍ...)(انعام (6)، آيه 38)
ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم .
روايات در اين زمينه بى شمار است كه مجال ذكر آنها نيست .(25)
ايـن آيـات و روايـاتِ دال بـر آن ، بـه پـشـتـوانـه دليـل عـقلى بر جامعيت و كمال مطلق دين اسلام دلالت مى كند؛ زيرا خاتميت (جاودانگى ) با جـامـعـيـت و كـمـال مـلازم هـم هـسـتـنـد؛ يـعـنـى مـمـكـن نـيـسـت كـه ديـنـى داعـيـه كـمـال نـهايى داشته باشد ولى خود را به عنوان (دين خاتم ) معرفى نكند و به عكس ، ديـن خـود را خـاتـم اديـان بـدانـد امـا داعـيـه كـمال نهايى نداشته باشد. چون ديگر دين و شـريـعـتـى نـخـواهـد آمـد تـا نـواقـص آن را كـامـل كـنـد يـا احـكـام و قـوانـيـن كامل ترى عرضه نمايد.(26)
جـامـعـيـت و كـمـال ديـن اسـلام بـا آن بـرهـان عـقـلى كـه ضـرورت وجـود اصل دين را اثبات مى كند نيز قابل اثبات است ؛ زيرا براساس آن برهان ، خداوند براى هـدايـت بـشـر و نـجـاتـش ‍ از شـرك و تـبـاهـى پـيـامـبـرانـى را بـا بـرنـامـه هـدايـتـى ارسـال كـرده اسـت و اين ارسال رسولان به اقتضاى حكمت و لطف او بوده و ضرورت آن را ايـجـاب نـمـوده اسـت . دربـاره دين خاتم بايد برنامه هدايتى او به گونه اى باشد كه بـشر را به هدايت و كمال برساند و اگر اين برنامه هاى دينى ـ آسمانى ناقص باشد، رسـانـنـده بـشـر بـه آن هـدايـت مـطـلوب نـخـواهد بود، و اين نقض غرض و خلاف حكمت است .(27)


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد