آثار و بركات تربت پاك سيدالشهدا عليه السلام

سجده بر خاك تو شايسته بود وقت نماز  اى كه از خون جبينت به جبين آب وضوست

فضيلت و آثار و بركاتى كه براى تربت حسينى است، براى هيچ تربتى و قطعه‏اى از قطعات زمين نيست. خاك كربلا قطعه‏اى از بهشت است كه خداوند قادر متعال به واسطه قدردانى از يك فداكار در راه دين كه تمام هستى خود را فدا كرده، در آن خاك، بركت و فضيلت و شفا قرار داده است .


 

كربلايش قطعه‏اى از جنت است باب نور و باب لطف و رحمت است‏

 

اما در اين كه چرا تنها اين خاك داراى چنين ويژگي‌ها و آثار و بركات است؟ بايد گفت: هر چيزى كه در اين عالم، شرافت ظاهرى و يا معنوى پيدا مى‏كند، يا به خاطر انتساب آن به خداوند سبحان و شرافت ذاتى است، و يا به خاطر وقوع امر خارق‌العاده و مهمى است كه به آن شرافت و بركت داده است .

 

در تربت كربلاى سيدالشهدا عليه السلام هر دو امر محقق شده است، زيرا خاك كربلا بنا بر رواياتى، هم شرافت ذاتى و خدادادى، و هم امر عظيم و واقعه‏اى مهم در آنجا واقع گرديده كه آن شهادت حسين بن على عليه السلام و ياران وفادارش مى‏باشد، لذا داراى فضيلت و آثارى خاص است .

 

آمده است كه چون بر قبر امام حسين عليه السلام آب بستند، پس از چهل روز آب فرو نشست و اثر قبر محو گرديد، يكى از اعراب بنى اسد آمد و از خاك قبضه قبضه برداشت و بوييد تا بر قبر حسين رسيد، و چون او را مى‏بوسيد گريه مى‏كرد و مى‏گفت: پدر و مادرم به فدايت، چه قدر خوشبويى كه قبر و تربت تو چنين خوشبو است، سپس شروع كرد به سرودن:

 

خواهند نهان سازند قبرش ز حبيبش‏   خوشبويى خاك قبر گرديده دليلش‏

 

آرى خاك مزار حسين عليه السلام سرمه چشم عاشقان و شيفتگانش بوده و ايشان را مجنون وار به سوى خود مى‏كشاند.

 

از آنجايى كه هدف اين كتاب بر شمردن آثار و بركات سيدالشهدا عليه السلام است، از تفصيل در مطلب پرهيز كرده و علاقه‏مندان به اين مقوله را به كتاب‌هاى مربوط ارجاع مى‏دهد.

 

و اما آثار و بركاتى كه مى‌توان براى تربت پاك حسينى برشمرد عبارتند از:

 تأثير تماس اعضاى بدن با تربت

 

يكى از آثار و بركات تربت سيدالشهدا عليه السلام اين است كه متبرك نمودن بدن و صورت با آن تربت شريف تأثير معنوى زيادى بر انسان خواهد گذاشت، از اين رو از بعضى بزرگان دين و امامان معصوم نقل شده كه بعد از نماز، بدن و صورت خويش را با مهر كربلا متبرك مى‌كنند. و نيز دستور داده‏اند كه قبل از خوردن تربت جهت شفا گرفتن، آن را بوسيده و با اعضاى بدن تماس داده شود.

 

امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند متعال تربت جدم حسين عليه السلام را شفاى هر درد، و ايمنى از هر خوفى قرار داده است؛ پس هرگاه يكى از شما خواست از آن خاك تناول كند، ببوسد و آن را به چشم گذارد و بر ساير اعضاى بدنش تماس دهد...»(1)

 

 

سجده بر تربت

 

يكى ديگر از بركات و آثار خاك مزار امام حسين عليه السلام اين است كه سجده بر آن تربت پاك حجاب‌هاى ظلمانى را كنار زده و در توجه حق تعالى به نمازگزار مؤثر است. امام صادق عليه السلام در اين باره مى‏فرمايد: «همانا سجود بر تربت حسين عليه السلام حجاب‌هاى هفتگانه را پاره مى‌كند.»(2)

 

لازم به ذكر است كه مراد از «حجاب» در كتاب و سنت، همان حجاب‌هايى است كه بين بنده و خالق حايل شده و او را از شهود خداوند محجوب مى‌سازد كه در مرحله اول، حجاب‌هاى ظلمانى و در مرحله دوم، حجاب‌هاى نورانى برطرف مى‏شود اما مراد از حجاب‌هاى هفتگانه، ظاهراً حجاب‌هاى ظلمانى است. سجده بر تربت حضرت سيدالشهدا عليه السلام اين خاصيت را دارد كه در صورت معرفت به حق حضرت و ولايت او، حجاب‌ها را دريده و راهگشاى وصول به كمالات انسانى باشد.

 

سجده بر خاك سر كوى تو آرند خلايق      جان فداى تو كه هم قبله و هم قبله نمايى

 

و اما در خصوص اين كه در ميان شيعه معمول است از خاك مقدس كربلا يعنى تربت كنار قبر سيدالشهدا عليه السلام خاك برداشته و با آن مُهر درست كرده و غالباً در نماز، به آن سجده مى‏كنند بدين خاطر است كه از خاك زمين بوده و به تمامى خاك‌ها مى‏توان سجده كرد، و از طرفى خاك كربلا به لحاظ شهادت امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش شرافت پيدا كرده است، به طورى كه اهل‌بيت عليهم السلام نيز به ما فرموده‏اند در هر نمازى كه سجده بر تربت كربلا باشد خداوند آن نماز را به خاطر آن حضرت قبول مى‏كند. چنانكه حضرت صادق عليه السلام از خاك كربلا درون كيسه‏اى ريخته و در سجاده همراه داشت، در هنگام نماز آن كيسه را باز مى‏كرد و بر آن سجده مى‏نمود.

 

 

شفا يافتن

 

از جمله آثار و بركات قطعى تربت پاك سيدالشهدا عليه السلام شفا بودن آن براى دردها و آلام انسان است. رواياتى كه دلالت بر اين امر دارند به سه دسته تقسيم مى‏شوند:

 

1- رواياتى است كه شفا بودن را براى تربتى كه از خود قبر شريف برداشته شود مخصوص كرده است، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «به درستى كه نزد سر حسين عليه السلام تربت سرخى است كه شفاى هر دردى غير از مرگ مى‌باشد.»(3)

 

2- رواياتى است كه با تعبيرات مختلف توسعه‏اى از بيست ذراع تا پنج فرسخ و يا ده ميل را براى آن قائل است. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «حريم مزار حسين عليه السلام پنج فرسخ از چهار جانب قبر است.»(4)

 

3- رواياتى است كه به طور مطلق جنبه شفا بودن تربت را مطرح نموده‏اند. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «خاك مزار امام حسين عليه السلام براى هر دردى شفاست.»(5)

 

تا شفا بخشد روان و جسم هر بيمار را       در حريم وصل خود خاك شفا دارد حسين‏

 

و نيز امام رضا عليه السلام فرمود: «خوردن گِل، مانند خوردن مردار و خون و گوشت خوك، حرام است مگر گِل مزار حسين عليه السلام، به درستى كه در آن شفاى هر درد و امنيت از هر ترسى است.»(6)

 

 

حكايت:

 

عالم زاهد پرهيزگار حجةالاسلام والمسلمين مرحوم آقاى حاج شيخ محمدحسن عالم نجف آبادى(ره) نقل فرمودند: «من در زمان مرجعيت مرحوم آية الله آخوندى خراسانى (ره) كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم مريض شدم و اين بيمارى مدتى طول كشيد و پرستارى مرا بعضى از طلاب در همان حجره مدرسه بر عهده داشتند. پس از چندى بيمارى من به قدرى شديد شد كه اطبا از شفا يافتنم مأيوس شدند و ديگر براى معالجه‏ام نيامدند، و من در حال تب شديد گاهى بيهوش مى‏شدم و گاهى به هوش مى‌آمدم.

 

يكى از رفقا كه مرا پرستارى مى‏كرد شنيده بود كه عالم زاهد مرحوم آية الله آقاى حاج على محمد نجف آبادى قدس سره مقدارى از تربت اصلى حضرت سيدالشهدا عليه السلام را دارد. او به منزل معظم له رفته و از وى خواسته بود كه قدرى از آن تربت را بدهد كه به من بخورانند تا شفا يابم. ايشان فرموده بود: من به قدر يك عدس تربت دارم و آن را گذاشته‌ام كه بعد از مرگم در كفنم بگذارند. آن آقا ناراحت شده و گفته بود: حالا كه ما از همه جا مأيوس شده و به شما پناه آورده‏ايم شما هم از دادن تربت خوددارى مى‏كنيد؟ اين بيمار در حال احتضار است و مى‏ميرد.

 

مرحوم آية الله آقاى حاج على محمد، دلش به حال بيمار سوخته و قدرى از آن تربت كه از جان خودش عزيزترش مى داشت به آن شخص داده بود. تربت را با آب مخصوصى كه وارد شده در آب حل كرده و به حلق من ريخته بودند. من كه در حال بيهوشى به سر مى‏بردم، ناگهان چشمان خود را باز كرده و ديدم رفقا اطراف بسترم نشسته‏اند، خوب دقيق شدم و آنان را شناختم و قصه تربت را كه به حلقم ريخته بودند برايم شرح دادند.

 

كم كم در خود احساس نيرو و نشاط كردم و حركتى به خود داده، نشستم، ديدم نشاط بيشترى دارم برخاستم و ايستادم، و چون يقين كردم كه به بركت تربت مقدس امام حسين عليه السلام شفا يافتم حال خوشى پيدا كردم و به رفقا گفتم: از شما خواهش مى‌كنم كه از حجره بيرون برويد، چون مى‏خواهم زيارت عاشورا را بخوانم رفقا از حجره بيرون رفتند و من در حجره را بستم و بدون احساس ضعف با آن حال خوشى كه قابل وصف كردن نيست مشغول خواندن زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام شدم.»(7)

 

آرى، شفاى بيماران به وسيله تربت آن حضرت يكى از بركاتى است كه خداوند متعال در عوض شهادت امام حسين عليه السلام به وى عطا فرموده است .

 

 

تأثير كام برداشتن اطفال با تربت

 

كام برداشتن اطفال با تربت امام حسين عليه السلام موجب ايمنى كودك مى‌شود چنانكه امام صادق عليه‌السلام فرمود:

 

«كام فرزندانتان را با تربت حسين عليه السلام باز كنيد كه آن امان است.»(8)

 

 

تأثير تربت حسين ، همراه جنازه

 

صاحب كتاب «مدارك الاحكام» مى‌نويسد: در زمان حضرت صادق عليه السلام زن زاينه‏اى بود، بچه‏هايى كه از زنا به دنيا مى‌آورد در تنور مى‏انداخت و مى‏سوزانيد. وقتى كه مُرد، پس از غسل و كفن او را به خاك سپردند، اما زمين جنازه‏اش را بيرون انداخت. جاى ديگر او را دفن كردند باز زمين او را نپذيرفت تا سه مرتبه، آنگاه مادرش به امام صادق عليه السلام متمسك شد: اى پسر پيغمبر به فريادم برس.

 

فرمود: كارش چه بود؟ عرض كردند زنا و سوزاندن بچه‏هاى حرامزاده. فرمود: هيچ مخلوقى حق ندارد مخلوقى را بسوزاند، سوزاندن به آتش مخصوص خالق است عرض كرد حالا چه كنم؟ فرمود: مقدارى از تربت حسين عليه السلام با او در قبر بگذاريد. تربت حسين عليه السلام امان است. همراهش گذاشتند زمين او را پذيرفت.

 

در توقيع مبارك حضرت حجة بن الحسن(عج) نيز اذن داده شده است. يكى از شيعيان به حضرت (در زمان غيبت صغرى توسط نايب خاص حضرت) مى‏نويسد: آيا جايز است ما تربت حسين عليه السلام را با ميت در قبر بگذاريم، يا با تربت حسين روى كفن بنويسيم؟

 

حضرت در پاسخ مرقوم مى‏فرمايند: هر دو كار پسنديده است. البته بايد رعايت احترام تربت بشود. مُهر يا تربت، مقابل يا زير صورت ميت باشد، بلكه به بركت خاك قبر حسين عليه السلام قبر ميت محل امنى از هر بلا و آفت و عذابى گردد.(9)

 

 

تسبيح تربت

 

از حضرت صاحب الزمان(عج) روايت شده كه فرمود: «هر كس تسبيح تربت امام حسين عليه السلام را در دست گيرد و ذكر را فراموش كند، ثواب ذكر براى او نوشته مى‏شود.»(10)

 

و امام صادق فرمود: «يك ذكر يا استغفار كه با تسبيح تربت حسين عليه السلام گفته شود برابر است با هفتاد ذكر كه با چيز ديگر گفته شود.»(11)



حديث برتر

حضرت امام حسين (ع)

 

1- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبْيدِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِيَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 117، ح 5»


 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همانا عدّه اي خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوي بهشت عبادت مي كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اي ديگر از روي ترس خداوند را عبادت و ستايش مي كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد و طائفه اي هم به عنوان شكر و سپاس از روي معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستايش مي نمايند; و اين نوع، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مي باشد.

 

 

 

2- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعْطي مَنْ لا يَرْجُوهُ، وَ إنَّ أعْفَي النّاسِ مَنْ عَفي عَنْ قُدْرَة، وَ إنَّ أَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 121، ح 4»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همانا سخاوتمندترين مردم آن كسي است كه كمك نمايد به كسي كه اميدي به وي نداشته است.

 

و بخشنده ترين افراد آن شخصي است كه ـ نسبت به ظلم ديگري با آن كه توان انتقام دارد ـ گذشت نمايد.

 

صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان، آن كسي ست كه صله رحم نمايد با كسي كه با او قطع رابطه كرده است.

 

 

 

3- قيلَ: مَا الْفَضْلُ؟ قالَ - عليه السلام - : مُلْكُ اللِّسانِ، وَ بَذْلُ الاْحْسانِ، قيلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ: التَّكَلُّفُ لِما لا يُعنيكَ.

 

«مستدرك الوسائل، ج 9، ص 24، ح 10099»

 

از امام حسين - عليه السلام - سؤال شد كرامت و فضيلت انسان در چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: كنترل و در اختيار داشتن زبان و سخاوت داشتن، سؤال شد نقص انسان در چيست؟ فرمود: خود را وا داشتن بر آنچه كه مفيد و سودمند نباشد.

 

 

 

4- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.

 

«محجّة البيضاء، ج 4، ص 228»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براي إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مي زنند ـ.

 

 

 

پس اگر بلائي همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ انسان را تهديد كند، خواهي ديد كه دين داران واقعي كمياب خواهند شد.

 

5- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُسيءُ وَ لا يَعْتَذِرُ، وَ الْمُنافِقُ كُلَّ يَوْم يُسيءُ وَ يَعْتَذِرُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 119، ح 2»

 

امام حسين - عليه السلام - ضمن فرمايشي فرمود: همانا شخص مؤمن خلاف و كار زشت انجام نمي دهد و عذرخواهي هم نمي كند.

 

ولي فرد منافق هر روز مرتكب خلاف و كارهاي زشت مي گردد و هميشه عذرخواهي مي نمايد.

 

 

 

6- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إعْمَلْ عَمَلَ رَجُل يَعْلَمُ أنّه مأخُوذٌ بِالاْجْرامِ، مُجْزي بِالاْحْسانِ.

 

«بحارالأنوار، ج 2، ص 130، ح 15»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: كارها و أمور خود را همانند كسي تنظيم كن و انجام ده كه مي داند و مطمئن است كه در صورت خلاف تحت تعقيب قرار مي گيرد و مجازات خواهد شد. و در صورتي كه كارهايش صحيح باشد پاداش خواهد گرفت.

 

 

 

7- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.

 

«نهج الشّهادة، ص 47»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: اي بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنيا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهيد كه همانا قبر، خانه اي است كه تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفيد و نجات بخش مي باشد، پس مواظب باشيد كه غفلت نكنيد.

 

 

 

8- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : لا تَقُولَنَّ في أخيكَ الْمُؤمِنِ إذا تَواري عَنْكَ إلاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ أنْ يَقُولَ فيكَ إذا تَوارَيْتَ عَنْهُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 127، ح 10»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: سخني ـ كه ناراحت كننده باشد ـ پشت سر دوست و برادر خود مگو، مگر آن كه دوست داشته باشي كه همان سخن پشت سر خودت گفته شود.

 

 

 

9- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : يا بُنَي! إيّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً إلاّ اللهَ.

 

«وسائل الشّيعة، ج 11، ص 339»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به كسي كه ياوري غير از خداوند متعال نمي يابد.

 

 

 

10- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنّي لا أري الْمَوْتَ إلاّ سَعادَة، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً.

 

«بحار الأنوار، ج 44، ص 192»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: به درستي كه من از مرگ نمي هراسم و آن را جز سعادت نمي بينم; و زندگي با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مي شناسم.

 

 

 

11- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مَنْ لَبِسَ ثَوْباً يُشْهِرُهُ كَساهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ.

 

«الكافي، ج 6، ص 445، ح 4»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما از هر جهت - بپوشد، خداوند او را در روز قيامت لباسي از آتش مي پوشاند.

 

 

 

12- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : أنَا قَتيلُ الْعَبَرَةِ، لايَذْكُرُني مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.

 

«بحارالأنوار، ج 44، ص 284، ح 19»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: من كشته گريه ها و اشك ها هستم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشك هايش جاري خواهد شد.

 

 

 

13- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : لَوْ شَتَمَني رَجُلٌ في هذِهِ الاُْذُنِ، وَ أَوْمي إلي الْيُمْني، وَ اعْتَذَرَ لي في الاُْخْري لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ - عليه السلام - حَدَّثَني أَنَّهُ سَمِعَ جَدّي رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه وآله)يَقُولُ: لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ أَوْ مُبْطِل.

 

«إحقاق الحقّ، ج 11، ص 431»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصي مرا دشنام مي دهد و سپس معذرت خواهي او را بفهمم، از او مي پذيرم و گذشت مي نمايم، چون كه پدرم اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - از جدّم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت نمود: كسي كه پوزش و عذرخواهي ديگران را نپذيرد، بر حوض كوثر وارد نخواهد شد.

 

 

 

14- قيلَ لِلْحُسَيْنِ بن علي - عليه السلام - : مَنْ أعْظَمُ النّاسِ قَدْراً؟ قالَ: مَنْ لَمْ يُبالِ الدُّنْيا في يَدَيْ مَنْ كانَتْ.

 

«تنبيه الخواطر، ص 348»

 

از امام حسين - عليه السلام - سؤال شد: با شخصيّت ترين افراد چه كسي است؟ حضرت در جواب فرمود: آن كسي است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست چه كسي مي باشد.

 

 

 

15- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مَنْ عَبَدَاللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، آتاهُ اللهُ فَوْقَ أمانيهِ وَ كِفايَتِهِ.

 

«بحارالأنوار، ج 68، ص 183، ح 44»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: هركس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، عبادت و پرستش نمايد; خداي متعال او را به بهترين آرزوهايش مي رساند و امور زندگيش را تأمين مي نمايد.

 

 

 

16- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : احْذَرُوا كَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإنَّهُ يَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَل أرَبَعَ: إمّا لِمَهانَة يَجِدُها في نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلي الضَّراعَةِ إلي تَصْديقِ النّاسِ إيّاهُ. وَ إمّا لِعَي في الْمَنْطِقِ، فَيَتَّخِذُ الاْيْمانَ حَشْواً وَصِلَةً لِكَلامِهِ. وَ إمّا لِتُهْمَة عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَيَري أَنَّهُمْ لايَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إلاّ بِالْيَمينِ. وَ إمّا لاِرْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَيْرِ تَثْبيت.

 

«تنبيه الخواطر، ص 429»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: خود را از قسم و سوگند برهانيد كه همانا انسان به جهت يكي از چهار علّت سوگند ياد مي كند: در خود احساس سستي و كمبود دارد، به طوري كه مردم به او بي اعتماد شده اند، پس براي جلب توجّه مردم كه او را تصديق و تأييد كنند، سوگند مي خورد. و يا آن كه گفتارش معيوب و به دور از حقيقت است، و مي خواهد با سوگند، سخن خود را تقويت و جبران كند.

 

و يا در بين مردم متّهم است ـ به دروغ و بي اعتمادي ـ پس مي خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نمايد. و يا آن كه سخنان و گفتارش متزلزل است ـ هر زمان به نوعي سخن مي گويد ـ و زبانش به سوگند عادت كرده است.

 

 

 

17- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : أيُّما إثْنَيْنِ جَري بَيْنَهُما كَلامٌ، فَطَلِبَ أَحَدُهُما رِضَي الاْخَرِ، كانَ سابِقَهُ إلي الْجَنّةِ.

 

«محجّة البيضاء، ج 4، ص 228»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: چنانچه دو نفر با يكديگر نزاع و اختلاف نمايند و يكي از آن دو نفر، در صلح و آشتي پيشقدم شود، همان شخص سبقت گيرنده، جلوتر از ديگري به بهشت وارد مي شود.

 

 

 

18- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : وَ اعْلَمُوا إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ الله عَلَيْكُمْ، فَلا تَميلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِماً.

 

«نهج الشّهادة، ص 38»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: توجّه داشته باشيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاي الهي است، پس نسبت به نعمت ها روي، بر نگردانيد; وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.

 

 

 

19- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : يَا ابْنَ آدَم! اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ وَ مَضْجَعَكَ بَيْنَ يَدَي اللهِ، تَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْأقْدام.

 

«نهج الشّهادة، ص 59»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: اي فرزند آدم، بياد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر، همچنين بياد آور كه در پيشگاه خداوند قرار خواهي گرفت و اعضاء و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد، در آن روزي كه قدم ها لرزان و لغزان مي باشد.

 

 

 

20- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مُجالَسَةُ أهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةُ أهْلِ الْفِسْقِ ريبَةٌ.

 

«بحارالأنوار، ج 78، ص 122، ح 5»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همنشيني با اشخاص پست و رذل سبب شرّ و بد يختي خواهد گشت; و همنشيني و مجالست با معصيت كاران موجب شكّ و بدبيني خواهد شد.

 

 




پيامدهاي عاشورا

بيدارى مسلمانان

شـهـادت امـام حـسـين (ع) جامعه اسلامى را تكان شديدى داد و با دميدن روح مبارزه و فداكارى در كالبد آنان ، حصار بى تفاوتى و در خودفرورفتگى را، كه رژيم منحوس ‍ اموى ،

به دور آنان كشيده بود، درهم فروريخت .

از پـس ايـن حـادثـه دلخـراش ، جـامـعـه دريـافـت كـه حـق بـا اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) اسـت و دولت مـخـالف آن هـا نـه تـنـهـا بـه اصـول و ارزش هـاى اسـلامـى پايبند نيست ، بلكه رژيمى سفّاك و مستبد است كه مى خواهد جامعه اسـلامـى را بـه جـاهـليّت نخستين سوق دهد.(1) از اين رو، موجى از تنفّر عليه دستگاه حـكـومـتى و عاملان آنها ايجاد شد و شيعيان به خود آمدند و از اين كه فرزند پيامبر خدا(ص) را يـارى نكرده بودند، به شدّت پشيمان شدند به تدريج ، موج بيدارى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و زمينه نهضت توّابين ، قيام حرّه و ديگر قيام ها فراهم گشت .(2)

سرمشق بزرگ

درحـقـيـقـت ، مـى توان اذعان كرد كه قيام عاشورا سرفصل مبارزات حق طلبانه شيعه بوده است . دكتر ابراهيم بيضيون مى نويسد:

ايـن قـيـام دلاورانـه سـرفـصـل تـازه اى در پـيكار شيعه گشود كه تا روزگاران دراز، با جان بـازى هـا و فـداكـارى هاى شيعيان ادامه يافت .(3)... آرى ، شهادت دلخراش حسين (ع) نتايج مهمّى در تاريخ عراق و دولت اموى به بار آورد و شيعه نسبت به شكست خود در كربلا، احـسـاس گـنـاه كـرد. نـظام اموى شتابان در فرونشاندن اثرات اين فاجعه كوشيد. بدون شك ، يـزيـد نـخـسـتـين مسؤ ول كشتار كربلا بود. وى با كوته بينى و كج انديشى ، چنين جنايتى را مـرتكب شده بود و همين حادثه علت شكست او در خلافتش بود؛ خلافتى كه معاويه براى حفظ آن سـخـت كوشيد. با آن كه معاويه به او سفارش كرده بود كه با حسين درگير نشود، ولى يزيد نسنجيده خط بطلان بر سفارش پدر كشيد.

ديرى نپاييد كه رژيم اموى ثمره كشتار كربلا را به صورتى غير منتظره به چشم خود ديد و از ايستادگى در برابر امواج انقلاب همه جا گير عاجز ماند.(4)

ايـن قـيـام بـر همه اقوام اسلامى تاءثير گذارد و جهان اسلام را تكان داد. سيد امير على ، مورّخ بزرگ اسلام در اين باره مى گويد:

كـشـتـار كـربـلا در هـمـه قـلمـرو اسـلام ، مـايـه وحـشت و بيم شد و ايرانيان را به هيجان آورد... .(5)

ايجاد روح وحدت و همبستگى در مسلمانان

ايـجـاد روح وحـدت و هـمـبـسـتـگـى در مـيـان مـسـلمـانـان و نـفـوذ مـكـتـب تـشـيـّع در دل هاى آنان از مهم ترين پيامدهاى عاشورا بود.

استاد حسن ابراهيم ، مؤ لّف تاريخ اسلامى مى نويسد:

كـشـتـه شـدن امـام حسين (ع)در تهييج شيعيان و وحدت بخشيدن به آن ها تاءثير بسيارى داشت . قـبـل از ايـن رخـداد، شـيـعـيان پراكنده بودند؛ زيرا شيعه گرى يك نظريّه سياسى بود كه در دل پيروان خود نفوذ نكرده بود و هنگامى كه حسين كشته شد، شيعه گرى با خون آميخته گشت و در اعماق قلوب شيعيان نفوذ كرد و عقيده راسخ آنان شد.(6)

قـيـام عاشورا در حقيقت ، مشعل فروزانى براى شيعيان و سرمشقى براى قيام هاى علويان و درس بـزرگـى از آزادى و آزادمـنـشـى و ثـبت موقعيّت اهل بيت (ع) و حقّانيّت آنان در ميان جامعه اسلامى گرديد.

عـلاّ مـه مـقـرّم مـى گـويد: يكى از نتايج نهضت و قيام سيدالشهدا، حسين بن على (ع) و آن مجاهده بـزرگ ، كـه فـتـحـى روشـن بـه دنـبـال خـود داشت ، اين بود كه در علويان تاءثير بزرگى گـذارد. پـس از حادثه كربلا، هر يك از فرزندان على (ع) و يا كسانى كه مذهب علوى داشتند و مى خواستند قيام و جهاد كتب ، از جهاد مقدس حسين (ع) سرمشق مى گرفتند.

هـر يـك از ايـن گـروه هـاى مـجـاهـد مـى خـواسـتـنـد بـه نـحـوى خـود را بـه آل محمد(ع) نسبت دهند، اگر چه بعضى از اين ها در باطن ، نظرى ديگر داشتند، امّا براى اين كه كـارشـان رونـق گـيـرد، تـظاهر به طرف دارى از اهل بيت (ع) مى كردند. تمام افرادى كه قيام كردند، نظرشان اين بود كه بايد در جامعه عدل و حق جايگزين ستم و جور گردد.

ايـنـان مـى گـفتند: ما بر ضدّ دولت باطل قيام كرده ايم و مى خواهيم جامعه اسلامى بداند كه حقّ آل مـحـمـد(ع) غـصب شده است و بايد قيام كرد و دست ستمگر را كوتاه نمود و خارهايى را كه در راه ديـن پـيـدا شـده بايد زدود. انقلاب هاى پياپى كه در بلاد و ولايات پديد آمد، موجب شد كه مردم رشد پيدا كنند وحق را عيان مشاهده نمايند.(7)

ايـن قـيـام تـوانـسـت نـيـروهـاى پـراكـنـده شـيـعـه را مـتـحـد سـازد و زمـيـنـه هـمـبستگى سياسى و تشكّل و سازمان دهى آنان را فراهم نمايد.

خـربـوطـلى ، دانشمند بزرگ اسلام ، معتقد است : شهادت امام حسين (ع) در كربلا، بزرگ ترين حـادثـه تـاريـخى بود كه منجر به تشكّل و تبلور گروه شيعيان گرديد و سبب شد كه شيعه بـه عـنـوان يـك سـازمـان قـوى بـا مـبـادى و مـكـتـبـى سـيـاسـى و ديـنـى مستقل ، در صحنه اجتماع اسلام آن روز جلوه كند.

در حقيقت ، ضعف عقيده شيعيان كوفه سبب شكست ظاهرى قيام امام حسين (ع) شد، با آن كه خود مردم شهر، حضرتش را به ديارشان دعوت كرده بودند.(8)

تمايز اسلام راستين از اسلام دروغين

مـهـم تـريـن اثر قيام كربلا تفكيك اسلام راستين از اسلام دروغين بود. كربلا توطئه سقيفه را افـشـا كـرد و غـاصـبـان خـلافت پيامبر(ص) را به جامعه نشان داد و فرق بين خلافت اسلامى و سـلطـنـت مـوروثـى را بـر مـردم آشـكـار سـاخـت و تـوانـست بسيارى از مظالمى را كه بر خاندان پـيـامـبـر(ص) گـذشته و جناياتى را كه بر آنان رفته بود، برملا سازد؛ افكار عامّه را چنان حـركـت داد كه بسيارى از مردم فهميدند ريشه هاى انحراف جامعه اسلامى از كجا بوده و حق كشى ها از كجا شروع شده است .

علاّ مه شهيد سيد حسن شيرازى مى گويد:

... امـام حسين (ع) به پا خاست و از جان عزيز خود در راه اسلام گذشت و بر بلا صبر نمود تا آن كه عاقبت ، همان گونه كه خودش خبر داده بود، شهيد شد. امّا در تحقّق بخشيدن به هدف خود پـيـروز گـرديـد؛ زيـرا تـوانـست با عمل خود، حساب اين خلافت انحرافى را از اسلام جدا كند و پـرده از روى واقـعـيّت عنصر اموى بردارد كه مردم متوجّه شوند خلافت بنى اميّه يك حكومت جاهلى اسـت كـه لبـاس ‍ اسـلام بـر تـن پـوشـيده و جنگ بنى اميّه با امام حسين (ع) دنباله همان جنگهاى خـونـيـنـى اسـت كـه ايـن عنصر جاهلى از اول به منظور خاموش ساختن نور خدا در روى زمين برمى انگيخته است كه ابتداى آن جنگ بدر بوده است .

بـديـن ترتيب ، مردم دريافتند كه حكومت اموى ، يك نوع سلطنت ظالمانه است كه هيچ ربطى به اسلام ندارد و رفتار آن را به حساب اسلام نبايد گذاشت . و با اين فداكارى ، حقيقت اسلام را از آلودگـى بـه لوث جـنـايـات عـنـصـر امـوى ، كـه از نـظر افكار عمومى مسلمين يك حكومت اسلامى شـنـاخـتـه شـده بـود، حـفـظ كـنـد. و بـراى هـمـيـشـه ثـابـت كـرد كـه خـليـفـة اللّه و جـانـشـيـن رسول خدا(ص) هر كس نيست كه بر تخت خلافت بنشيند... .

در اثـر قيام امام حسين (ع) ، واقعيّت تمام خلفاى پس از حضرت ، بلكه پيش از حضرت هم كشف شـد و لذا، خـلفـاى ديـگر از امويان و عباسيان و عثمانيان نتوانستند كارهاى نامشروع خود را به نـام اسـلام انـجـام دهـنـد و افـكـار عـمـومـى هم ، كه ديگر آنان را شناخته بودند، كارهاى آنان را مربوط به اسلام نمى دانستند و حتى ديگر، بدعت ها هم به لباس دين در نمى آمد و رفتار آنان هـمـانـنـد رفـتـار سـايـر پـادشـاهان و حكومت ها، شناخته شد كه هيچ نوع ارتباطى با دين و مذهب ندارند.(9)

از ديگر نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا، اصلاح نظام حكومتى و معرفى معيار رهبرى و فرق بين خـليـفـة اللّه و حـاكـمـان غـاصـب بـود. ايـن قيام قدرت واقعى اسلام را نشان داد و به مردم توان تشخيص حق از باطل عطا كرد.

علاّ مه شهيد شيرازى در اين باب مى افزايد:

اسلام در مساءله خلافت و رهبرى ، نظرى صريح و روشن دارد و آن عبارت است از اين كه جانشين پيامبر(ص) و رهبر مردم كسى است كه پيامبر در باره او تصريح كرده (و واجد شرايط) باشد. امـّا پـس ‍ از رحـلت پـيـامـبـر (ص)، ايـن مـقياس ، كه از روح اسلام سرچشمه گرفته بود، كنار گـذاشـتـه شـد و هـر كـس كـه ريـاسـت مسلمانان را به دست مى گرفت (خليفه اللّه)و جانشين رسـول خـدا(ص) نـاميده مى شد. عنوان (خلافت)  هنگامى بيش از هر وقت ديگر خنده آور بود كه يـزيـدبـن مـعـاويـه آن را بـه خـود بـست ؛ زيرا سرسخت ترين دشمنان اسلام و رسالت ، مدعى جانشينى رسول خدا(ص) شده بود!

ولى امام حسين (ع) با انقلاب مقدس خود، تار و پود اين نقشه ها و فريب كارى ها

را از هـم گـسـست ، و افكار عمومى مسلمين را در مورد رهبرى جهان اسلام-كه از آن به (خلافت)تـعـبـيـر مـى شـود-دوبـاره بـه مـقـيـاس صـحـيـح بـازگـردانـيـد و ثـابـت كـرد كـه خـليـفـه رسول خدا(ص) كسى است كه رسول خدا(ص) او را صريحا تعيين كرده است . امّا كسانى كه با زور شـمـشـيـر، ريـاست مسلمانان را به عهده گرفته اند (رئيس)هستند، (خليفه)و (جانشين پيامبر(ص) نيستند، و چه بسيار فرق است ميان (رئيس مسلمانان)و (خليفه مسلمين) .

و لذا، تـاءثـيـر انقلاب حسين (ع)بر معنويّات عباسيان و عثمانيان كم تر از تاءثيرى نبود كه روى مـعـنويّات امويان گذاشت ؛ زيرا انقلاب عاشورا قدرت معنوى تمام خلفاى جور را به طور مساوى از بين برد و پرده از روى حقّه ها و تزويرهاى آنان برداشت و به همين جهت بود كه تمام خـلفـاى جور يكسان با امام حسين (ع) مى جنگيدند و حتّى عباسيان كه سرير خلافت را به عنوان طـرف دارى از امام حسين (ع) از چنگ بنى اميّه درآوردند تا بر كرسى خلافت نشستند، جنگ با امام حـسـيـن (ع) را آغـاز كـردنـد و اگـر چه دستشان به خود امام حسين (ع) نمى رسيد، ولى به قبر حـضـرتش و زايران او و فرزندان و شيعيانش دست رسى داشتند و لذا، هر گاه بنايى روى قبر حضرت سرپا مى شد، آن را خراب مى كردند و هر جا كه پرچمى براى زايران قبرش بلند مى شـد، آن را پـراكنده مى ساختند و هر جا كه از او و فرزندان حضرت اسمى بر سر زبان ها مى افتاد آن را نابود مى ساختند وهر جا كه از طرف داران و شيعيان حضرتش صدايى بلند مى شد، در حلقومشان خفه مى كردند.(10)

تـاريـخ شـيـعـه آكنده از مبارزات مداوم و بى امان و نهضت ها و قيام ها عليه حكّام خودكامه و ظالم اسـت . شـيعه هيچ گاه در طول تاريخ ؛ سنگر مبارزه را ترك نكرده و همواره شعار عدالت و امامت را بـه عـنـوان اصـيـل تـريـن پـيـام وحـى ، بـه دوش كـشـيـده و تـا تـحـقـّق نـهـايـى ايـن دو اصـل ، مـبـارزه بـا هـمـه قـدرت هـاى مانع و حكومت هاى ظالم و براندازى هر نوع ستم اجتماعى را فرض و بخش اجتناب ناپذير ايمان خود قرار داده است .(11)

قـيـام عـاشـورا حـتـى عـلمـا و دانـشـمندان منصف و مطّلع اهل سنت را به اظهار حقايق و موضع گيرى صريح كشاند و معيار حق و باطل را مشخص نمود.

مورّخ و دانشمند معروف اهل تسنّن ، الوردى ، در اين مورد مى گويد:

... شـيـعـه نـخستين كسانى هستند كه تفكّر انقلابى و پرچم قيام را در اسلام بر ضدّ طغيان به دوش ‍ كـشـيـدنـد و هـمواره نظريّات شيعه روح انقلاب را با خود همراه داشت . عقيده به امامت ، كه شيعه بدان سخت ايمان داشت ، آن ها را به انتقاد واعتراض نسبت به هياءت هاى حاكمه و بالاءخره ، جبهه گيرى در برابر آن ها وا مى داشت و اين حقيقت در سراسر تاريخ شيعه مشهود است .

بـه عـقـيـده شـيـعـه ، هـر حـكـومـتـى غـاصـب و ظـالم اسـت ، بـه هـر شكل و در هر قالبى كه باشد مگر آن كه امام معصوم يا نايب او زمام حكومت را در دست گيرد. به همين دليل بود كه شيعه در طول تاريخ ، به طور مداوم ، در يك جريان انقلابى مستمر به سر مى برند؛ نه آرام مى گرفتند و نه آن را رها مى كردند.(12)

درس جهاد و شهادت

قـيـام عـاشـورا درس ديـن بـاورى ، ايـثـار، شـجـاعت ، شهامت ، فداكارى ، جهاد در راه خدا، امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر و روحـيـّه سـتـيـزه جـوئى و پـرخـاش گـرى و جـسـارت در مـقـابـل حـكـّام جـور را در مـسـلمـانـان ايـجـاد نـمـود و پـيـروان مـكـتـب اهل بيت (ع) را به عنوان سرسخت ترين حاميان دين پيامبر(ص) جلوه گر ساخت .

مـبـارزان و رهـبـران شـيـعـه در تـاريـخ جـنـبش هاى حركت آفرين خود، صحنه هاى اعجاب آميزى از رشـادت ، شـجـاعـت ، دليـرى ، فداكارى ، و ايثار خلق نمودند و هرگز بيم و ترسى از قدرت حـاكـم بـه دل راه نـدادنـد و در بـرابر هيچ حكومت ظالم و سخت گيرى تسليم نشدند و با شيوه رازدارى و تـقـيـّه ، سخت ترين شرايط را تحمّل نمودند ودر برابر موج هاى سهمگين و طوفان هـاى بـنـيـان كن ، با گذشتن از گذرگاه شهادت ، همواره قد برافراشته داشتند. اين ويژگيها اسـت كـه هـمـواره شـيـعـه را در تـاريـخ به عنوان نيرومندترين سازمان انقلابى اسلام ، كه از زمـامداران با فرياد و پرخاش مطالبه عدالت و استقرار ارزش هاى والاى اسلامى و انسانى مى نموده است ، جلوه گر كرده است . بهايى كه رزمندگان شيعه در تداوم خطّ سرخ انقلاب حسينى در طول تاريخ براى برافراشته داشتن اين پرچم پرافتخار داده اند نيز ناچيز نبوده است . در هر زمان ، مبارزى سخت كوش از شيعه اين پرچم را بر دوش داشته است . (13)

سـرانـجـام ، قـبر حسين بن على (ع) و ديگر شهداى كربلا به عنوان پايگاه و ميعادگاه عاشقان خدا و راهيان راه اهل بيت (ع) و مجاهدان فى سبيل اللّه درآمد.

جلال الدين فارسى مى نويسد:

بيشتر قيام هايى كه در دوره بنى اميّه و حتى بنى عباس ، رخ داد زير شعار (يا لثارات الحسين) رونـق و انـجـام گرفت . نقشه قيام و پيمان بيعت براى آن بر مزار شهيد طف منعقد مى شد و آن مـزار مـقـدس ‍ پـايـگـاه مـبـارزان ضـدّ حـاكـمـه و كـعـبـه الهـام آنـان و مـيـعادگاه و پيمان گاهشان بود.(14)

پيروزى خون بر شمشير

قـيـام عـاشـورا نـشـان داد كـه خـون بـر شـمـشير پيروز است و اين شعار به عنوان يك ويژگى ماندگار در تاريخ اسلام به يادگار خواهد ماند.

سيدجعفر شهيدى مى نويسد:

(زمان ، جنايتكار است ، امّا جنايت پيشه نيست ، زمان نيز مانند تاريخ ، كه خاطره زمان را نگاه مى دارد، جنايت مى كند، امّا كم تر جنايتى براى مكافات مى گذارد. اگر جنايات تاريخ در مواردى حساب نشده است ، مكافات آن حساب دارد؛ حساب بى نهايت دقيق .

قرآن مى گويد: كافران مپندارند كه اگر به آن ها فرصتى مى دهيم ، اين فرصت به سود آن هـا اسـت . بـه آن ها فرصتى مى دهيم تا هر چه مى خواهند بكنند. سرانجام عذابى دردناك خواهند داشت . (15)

آنـان كـه حسين (ع) را نزد خود خواندند، به او وعده يارى دادند، از فرستاده او با چنان شور و هيجان استقبال كردند، بيعت او را پذيرفتند، امّا چون وقت كار شد، به دشمن او پيوستند و براى خشنودى وى ، او را كشتند و يا آن كه هر يك از گوشه اى فرا رفتند و در خانه را به روى خود بـسـتـند و يا بر بلندى رفتند و بر مظلوميّت او گريستند و از خدا خواستند تا او را يارى دهد! وقـتـى هـمه چيز پايان يافت ، خاطرشان آسوده شد و به خود گفتند كه (رسيده بود بلايى ، ولى به خير گذشت .)

حـكـومت دمشق و دست نشانده او در كوفه هم پنداشتند پيروز گشتند؛ حسين كه از ميان رفت ، ديگر چـه كـسـى قـدرت مـخالفت با آنان را دارد؟ امّا هر دو دسته حساب يك چيز را نكرده بودند: حساب مكافات را.

هـيـچ عـمـلى در طـبـيـعـت بـى عـكـس العـمـل نـخـواهـد مـانـد. عـكـس العـمـل مـمـكـن اسـت فـورى پـديـد شـود و مـمـكـن اسـت سـال هـا يـا ده هـا سال مدّت بخواهد، امّا بالاءخره پديد خواهد شد. اين سنّت آفرينش است . اين قانون خدا است كه دگـرگـون نـخـواهـد شـد: سـتـمـكار بايد به كيفر خود برسد، خون مظلوم بايد خواسته شود. نخستين مرحله عكس العمل-چنان كه گفتيم پشيمانى بود؛ پشيمانى در سران سپاه ، پشيمانى در سربازان ، و سپس پشيمانى در حوزه حكومت كوفه و سلطنت دمشق .

چندى نگذشت كه پسر زياد، عمر سعد را خواست و گفت : آن نوشته اى كه درباره كشتن حسين به تو دادم چه شد؟ آن را به من بده !

-مگر آن نوشته تا چه وقت پيش من مى ماند؟ آن را گم كرده ام .

-مى خواهى آن را پيش پير زنان قريش دستاويز كنى ؟

يـزيـد گـفـت : راضـى بـودم يـكـى از فـرزنـدانـم كـشـتـه شـود و حـسـيـن بـه قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد! چرا چنين كارى كرد؟

يـزيـد بـى گـمـان ، دروغ مـى گـفـت ، امـّا مـى تـرسـيـد؛ از عـكـس العـمـل مـى تـرسـيـد، عـكـس العمل رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالى نگذشت كه نمايندگان مدينه چون [از] نزد وى برگشتند، به مردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه مسلمانى است .

سـراسـر مـدينه را آشوب فرا گرفت ، مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر راندند، سـپـس خـود زمـام كـار را به دست گرفتند، امّا سرانجام ، سپاه شام مجدّانه دخالت كرد، شهر را مـحـاصـره كـرد و گـشـود، گـروه بـسـيـار از مـردم مـديـنـه را كـشـت ، شـهـر پـيـغـمـبـر را قتل عام كرد. ولى از سوى ديگر، عبداللّه زبير در مكّه برخاست و قدرت خود را بيش تر گسترد و يـزيـد را در واپـسـيـن سـال عـمـر، نـگـران سـاخـت . يـزيـد در سـال 64 در گـذشـت . بـا مـرگ او، كـوفـه بـه كـانـونـى از آتـش تبديل شد؛ آتش انتقام . سران شيعه نخست به فكر افتادند كه براى ستردن گناهان خود، چون بـنـى اسـرائيل شمشير بردارند و يكديگر را بكشند. امّا سرانجام ، فكر عاقلانه ترى كردند: بـايـد خـشم خود را با كشتن ديگران تسكين دهند، نه با كشتن خود! از نو قتلگاه ، بلكه قتلگاه هاى ديگرى به راه افتاد، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عزيزان خدا نبودند، دژخيمان بودند كه دست هايشان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.

امـروز وقـتـى ما داستان كشتار مختار، پسر ابى عبيده ثقفى را مى خوانيم ، اگر سرى به كتاب هـاى حـقـوقـى كـشـيـده بـاشـيم ، ممكن است چنان انتقام را تا حدّى خشن بدانيم و بگوييم چرا چنان كردند؟! يكى را چون گوسفند سربريدند، يكى را شكم پاره كردند، ديگرى را كه تيرى به فـرزنـدى از فـرزنـدان حـسـيـن (ع) افـكـنـده و آن جـوان دسـت را سـپر ساخته بود و تير دست و پـيـشـانـى او را شـكافته بود، همان كيفر دادند، ديگرى را در ديگ روغن جوشان افكندند، دست و پاى آن يكى را به زمين دوختند و اسبان را از روى او گذراندند. چنان كه نوشته اند تنها در يك جـا، دويـسـت و چهل و هشت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طَعم اين گونه كيفرها چشاندند.

ما اين داستان ها را مى خوانيم و در آن ، نوعى قساوت مى بينيم ، امّا بايد دانست كه قضاوت مردم سـيـزده قـرن بـعد درباره كردار پيشنيان درست نيست . ديگر آن كه چون خشم انقلاب زبانه زد، مـعـيـارهـا دگـرگـون مـى شـود. انـقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است ، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نيست .

شـمر، عبيداللّه بن زياد، عمر بن سعد، حفص-پسر جوان او-خولى ، سنان و ده ها تن از سران لشـكـر كـوفه چنين كيفرها ديدند، امّا تاريخ به همين جا بسنده نكرد؛ اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود، انقلابى از پس انقلاب ديگر پديدار شد.)(16)

جلال الدّين فارسى مى نويسد:

تـداركـات نظامى و قشونكشى هاى متعدّدى كه در دوره نزديك به اين رزم براى سركوبى قيام هاى طرفداران اهل بيت (ع) انجام گرفته حاكى از عمق مخالفت با دستگاه يزيد و عظمت اين قيام هـاسـت ، چـنـانـچـه حـجـّاج بـن يوسف ، سردار ضدّ جنبش ، لشكرهاى اعزامى پايتخت را براى اين مـقـصـود كـافـى نـديـد و بـراى نـخـسـتـيـن بـار در تـاريـخ اسـلام ، رسـم نـظـام اجـبـارى را معمول كرد و پول فراوانى به عنوان جيره و مواجب در كوفه و بصره ريخت و از همين منطقه ، ده ها هزار نفر را با تهديد و يا تطميع ، زير اسلحه آورد. او از سركوبى يك شورش فارغ نشده ، مـجـبـور بـه مـواجـهـه بـا قـيـامـى تـازه مـى شـد، نـمـايـش هـاى تـهـديـدآمـيـز و خـفـقـانـى كـه مـعـمـول داشـت ، دليـل ديگرى است بر واكنش نظامى سهمگين مردمى كه به جهاد بر ضدّ تجاوز بـرخـاسـتـه بـودنـد، بـه خـصـوص يـورش هـاى عراقيان كه پى در پى و مداوم بود. گر چه تـحـركـات مـسـلّحـانـه آنـان بـه واسـطه نداشتن تمركز و نارسايى امكانات ، نتوانست دستگاه حكومتى را يكباره براندازد، امّا در تضعيف و تحليل آن نقش عمده ايفا كرد.

پس از شكست هر قيام نارس ، اسيران به بدترين وضع و با نهايت اهانت ، اعدام مى شدند و يا به زندان هاى پرگنجايشى كه به همين منظور ساخته بودند و سابقه اى نداشت ، مى افتادند. گـاه زنـان و كـودكـان انـقـلابيّون را براى مرعوب ساختن ديگران زندانى مى كردند، وسعت اين زنـدان هـا و كثرت زندانيان خود دليل ديگرى است بر ژرفاى ضدّيّت توده مسلمانان با دربار امـوى . در ايـن دوره ، مـبارزه خونين ضدّ اموى يك لحظه متوقف نشد و مدت ها حكّام و مردم ، هر دو را مـشـغـول داشـت ، بـه طـورى كـه مـردم هـر وقـت در مـسـجـد و يـا كوچه و بازار و مجلس به هم مى رسـيـدنـد، جـز گزارش اين مبارزات و مخالفت ها سخنى بر زبان نمى آوردند، سخن همه از اين بـود كـه ديروز چه كسى را اعدام كرده اند و امروز كه را به دار مى آويزند، فلانى را چگونه زدنـد يـا سـر بـريدند يا پيش از اعدام چگونه شكنجه كردند؟ آورده اند كه در دوره استاندارى حـجـّاج بـن يـوسـف در كـوفـه ، يـكـصـد و بيست هزار تن به كشتن رفته اند و هنگام مرگش رقم زندانيان به پنجاه هزار مرد و سى هزار زن و دختر مى رسيده است .

اين ها همه بر نتايج شگرف و آثار عظيم و درخشان قيام طف دلالت دارد؛ چرا كه نتيجه قطعى آن بود.(17)

اين ها همه از پيامدهاى قيام عاشورا است .

عظمت يافتن مكتب تشيّع

ايـن قـيـام خـونـيـن نه تنها مورد اعجاب و تحسين مورخان اسلام واقع گرديد، بلكه مستشرقان و بعضى اسلام شناسان اجنبى نيز آن را حركتى عظيم و تحسين برانگيز دانستند.

پرفسور براون مى گويد:

...گـروه شـيـعـه يـا طرفداران على (ع) به قدركافى ، هيجان و از خود گذشتگى نداشتند. امّا پـس از رخـداد عـاشـورا، كـار دگـرگـون شـد ـ تذكار زمين كربلا، كه به خون فرزند پيامبر آغـشـتـه بـود و يـادآورى عـطش ‍ سخت وى و پيكرهاى نزديكانش كه در اطراف او روى زمين ريخته بـودنـد، كافى بود كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان در آورد و روحها را غمگين كند، چنان كه نسبت به رنج و خطر حتى مرگ ، بى اعتنا شوند. (18)

استاد نيكلسن هم مى گويد:

حـادثـه كـربلا حتى مايه پشيمانى و تاءسف امويان شد؛ زيرا اين واقعه شيعيان را متّحد كرد و بـراى انـتـقـام حسين همصدا شدند و صداى آنان در همه جا و مخصوصا عراق و بين ايرانيانى كه مى خواستند از نفوذ عرب آزاد شوند، انعكاس يافت .(19)

فيليپ حتى مى نويسد:

فـاجـعـه كـربـلا سـبـب جان گرفتن و بالندگى شيعه و افزايش هواداران آن مكتب گرديد، به طـورى كـه مـى تـوان ادعـا كـرد كـه آغـاز حـركـت شـيـعـه و ابـتـداى ظـهـور آن روز دهـم مـحـرّم بود.(20)

تزلزل دولت اموى

علاّ مه مجلسى مى فرمايد:

اگر خوب تاءمّل كنى ، در خواهى يافت كه حسين (ع) خود را فداى دين جدّش كرد و اركان حكومت اموى متزلزل نشد، مگر پس از عاشورا، و كفر و گمراهى مردم ظاهر نشد، مگر بعد از شهادت او؛ طـبـيـعـى اسـت اگـر حـسـين (ع) كوتاه مى آمد و قيام نمى كرد، نتيجه اى جز تقويت حكومت امويان نـداشـت و حـقّ و بـاطـل بـر مردم مشتبه مى شد و پس از چندى ، دين نابود و آثار هدايت مندرس مى شد. (21)

ايشان سپس مى افزايد:

معاويه با آن همه عداوت و دشمنى اش با اهل بيت (ع) مردى سياستمدار و مكّار و دورانديش بود و مـى دانـست كه جنگ علنى با اين خانواده و كشتن آنان سبب مى شود كه مردم متوجّه آنان شوند و در نـتيجه ، موجب سقوط دولتش و روگردانى مردم مى گردد. بنابراين ، با آنان مدارا مى كرد؛ با امـام حـسـن (ع) صـلح نمود و متعرّض امام حسين (ع) نشد، در وصيّتش به فرزندش ، يزيد، نيز تـاءكـيـد داشـت كـه مـتـعرّض حسين نشود، زيرا مى دانست اين كار با نابودى دولتش همراه خواهد بود.(22)

و چـنـيـن شد؛ زيرا پس از فاجعه عاشورا و انعكاس اخبار آن در مراكز مهمّ اسلامى ، مردم از حكومت بنى اميّه رو گردان شدند ؛ در شام و دمشق ، مركز حكومت اموى ها، كه حدود نيم قرن زير بمباران تـبـليـغـاتـى مـعـاويـه ، بود با آن كه مردم ديدگاهى دگرگون نسبت به خاندان پيامبر(ص) داشـتند و حتّى براى ورود اسراى اهل بيت (ع) و سرهاى شهدا به دمشق ، شهر را آذين بندى كرده بودند و اين پيروزى را به همديگر تبريك مى گفتند، امّا پس از توقف چند روزه خاندان پيامبر و اسـراى كـربلا در دمشق ، به ويژه پس از نطق افشاگرانه امام سجّاد(ع) و حوادثى كه در آن جـا پـيش آمد، وضع به حدّى دگرگون شد كه حتى يزيد، خود را از جناياتى كه نسبت به امام حـسـيـن و اهـل بيت پيامبر(ص) كرده بود، تبرئه مى كرد و آن را به گردن ديگران مى انداخت و همين تحوّل سبب شد كه هر چه زودتر خاندان پيامبر(ص) را به مدينه برگرداند.

بـه مـوجـب روايـتـى كـه طـبـرى آورده ، يـزيـد در آغـاز از شـهـادت امـام حـسـيـن (ع) خوشحال گشت ، ولى با پديدار شدن نتيجه و اثر آن نادم شد و مى گفت :

بـا كـشـتـه شـدن حـسـيـن (ع) ، مـسـلمـانـان دشـمـن مـن شـده و كـيـنـه ام را بـه دل گـرفـتـه انـد. مـردم ، كـه كـشته شدن حسين (ع) را به دست من گناهى عظيم مى دانند، همه از نيكوكار گرفته تا بدكار، نسبت به من كينه مى ورزند.(23)

چـيـزى نگذشت كه هياءت حاكمه اموى از خواب و خيال به در آمد و نقشه اى را كه موفقيت آميز مى پـنـداشـت ، بـه زيـان خـويـش يـافـت و پـس از ارزيـابـى نـتـايـج حـاصـل شـده ، بـه اشـتـبـاه فـاحش خود پى برد. تاءثيرى كه تلاش خصمانه يزيد در افكار عمومى بر جاى گذاشت ، بيش از همه ، خود او را نگران كرده بود؛ زيرا به روشنى مى ديد كه حـتـى هـواخواهان سابق دربار اموى نيز از او برگشته و نسبت به دودمان پيامبر(ص) احساسات مشفقانه يافته اند. با اين حال ، وضع عاطفى و فكرى ساير طبقات و دسته ها معلوم است .

مـورّخـان مـى نـويـسند: يزيد، كه نخست از كشته شدن حسين شادمان شده بود، چون نفرت و كينه مردم را ديد و بدگويى هايشان را شنيد، پشيمان گشت . (24)

برترى شيوه عقيدتى سياسى سيدالشهدا بر شيوه نظامى يزيد بر سران بنى اميّه پوشيده نـمـانـد؛ ديـرى نـگـذشـت كـه همه فهميدند پيروزى با سيدالشهدا بوده ، نه با يزيد. آثار و نتايج جهاد مرامى-سياسى امام (ع) با شهادت خود و يارانش ، كه به غلط، آن را شكست نظامى پنداشته بودند، نتيجه ديگرى داد؛ معلوم شد با كشتن بنى هاشم ، نتوانسته اند بر آن ها غلبه كنند و پيروزى حقيقى را نصيب خويش گردانند، چنان كه عبدالملك مروان  -پادشاه معروف اموى-به حجاج ، استاندارش در حجاز، ضمن دستورى ، توصيه كرد:

مـرا از خـون هـاى خـانـدان ابـوطـالب دور بـدار؛ زيـرا بـه چـشـم ديـدم كـه (آل حرب فرزندان ابوسفيان)چون بر آنان تاختند، نصرت نيافتند.(25)

اثـر جـهـاد امـام بـر افـكـار عـمـومـى هـم چـنـان هـوش و حـواس هـيـاءت حـاكـمـه را بـر خـود مـشـغول داشته و به چاره جويى براى ترميم خسارات و لطمات وارده واداشته بوده بنابراين ، تـدابـيرى اتّخاذ كردند تا اوّلا، دامن يزيد را از جنايات كربلا پاك نمايند و ثانيا مسؤ وليّت آن را به دوش ديگرى بيفكنند؛ زيرا به هر حال ، اين تجاوز و جنايت را مسؤ ولى بوده است .

بـديـن مـنـظـور، در دو زمـيـنـه تـلاش شـد: نـخـسـت بـراى تـبـرئه يـزيـد و دوم بـراى انـتـقـال بـار مـسـؤ وليـّت جـنـايـت از دوش او بـه ديـگـرى . بـه عـنـوان مـثـال ، برخى روايات تاريخى حاكى از گريه و اظهار تاءسف يزيد به هنگام رسيدن كاروان اسـيـران و سـرهـا است همچون اين روايت طبرى كه مى نويسد: يزيد پس از شنيدن گزارش مخفر بن شعلبه ، نگهبان كاروان اسيران ، به او دشنام داد.(26) يا اين روايت او كه هر دو مـقـصـود را بـر مـى آورد: وقـتـى هـيـاءت اعـزامـى ابـن زياد گزارش طف را به يزيد داد، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت : (بدون كشتن حسين هم از فرمان بردارى شما رضايت داشتم . خدا پسر سـميه (ابن زياد) را لعنت كند، به خدا اگر كار وى به دست من بود، مى بخشيدمش ، خدا حسين را رحمت كند.(27)

جـرياناتى نيز مخالف و مغاير اين مقصود در دربار يزيد رخ داده و اعمالى مناقض آن از او سر زده بـود كـه بـا يـك سـلسـله شـايعه پردازى ها، بعدها به صورت روايات تاريخى در آمد و سـعـى كـردنـد آن هـا را بـه جـاى دربـار يزيد، به كاخ استاندارى ابن زياد نسبت دهند. به اين دليـل ، در تـاريـخ ، بـه دو دسـتـه روايـت بـر مـى خـوريـم كـه در مـحـل حـدوث واقـعـه و فاعل آن ، اختلافات متناظر است ؛ برخى آنرا به يزيد نسبت مى دهند و مى گـويـنـد در شـام انـجـام شـده و بـرخـى بـه ابـن زيـاد نـسـبـت داده مـحـل انجامش را كوفه قلمداد مى نمايند؛ مثلا، واقعه چوب زدن به دندان امام حسين (ع) و اعتراض يكى از صحابه يا تابعين را هم به يزيد نسبت داده و معترض را ابوبرزه اسلمى ذكر كرده اند و هـم بـه ابن زياد در كوفه و معترض ‍ را زيد بن ارقم خوانده اند.(28)البته شايد هم اين كار از هر دو سر زده باشد.

آنـچـه مـسـلّم اسـت ايـن كـه اثـر قـيـام عـاشـورا دربـار امـوى را دچـار تـشـتـّت وتـزلزل كـرد و ايـن آغـاز سـقـوط بـود. جـالب اين كه حادثه عاشورا، حتى بر درون قصرها و خانواده هاى هياءت حاكمه و عمّال آنان نيز اثر گذاشت و آن ها را به ستوه آورد:

هنگامى كه خولى بن يزيد سر بريده امام حسين (ع) را به خانه آورد، همسر او، نوّار به عنوان اعتراض ، خانه را ترك كرد و گفت :

به خدا سوگند، ديگر در خانه تو نخواهم ماند.(29)

يحيى ، برادر مروان ، كسانى را كه در كشتار كربلا دست داشتند سرزنش كرده و گفت :

از ديدار محمد(ص) در قيامت محروم شديد.(30)

مرجانه ، مادر ابن زياد، او را سرزنش مى كرد و گفت :

بدا به حالت ، اين چه كارى بود كه كردى ؟!

خولى بن يزيد از ترس همسرش ، كه از انصار و دوست داران خاندان پيامبر بود، سر امام حسين (ع) را در تـنور از ديد او مخفى كرد. ولى همسرش كه از اين راز آگاه شد، گريه و شيون سر داد و كارش را تقبيح نمود و گفت :

همه زر و سيم به خانه مى آورند و تو سر فرزند پيامبر را آورده اى !(31)

هـنـگامى هم كه ماءموران مختار براى دستگيرى وى به خانه اش آمدند و خولى خود را مخفى كرده بـود، همسرش با اشاره دست ، مخفى گاه او را به ماءموران مختار نشان داد تا او را دستگير كنند و به سزاى اعمالش برسانند.(32)


اسيران و جانبازان كربلا

معرفى اجمالى امام سجّاد (ع )
خـداونـد مـتـعـال ، در روز پـنـج شـنـبـه ، پـنـجـم شـعـبـان سـال سـى و هشت ه .ق .(1) به امام حسين (ع ) نوزادى عنايت كرد و آن حضرت ، او را على نام نهاد.
هـنـگـام تـولد ايـن كـودك ، نـورى آشـكـار و عـالم گـيـر شـد. وى نـخـست به سجده رفت و در آن حال به ((سجّاد)) ملقّب گرديد.(2)
امام على (ع ) كام او را به خرما برداشت و فرمود:
((حَنِّكُوا اَولادَكُمْ بِالَتمُرِ. هكذا فَعَلَ رسولُاللّه (ص ) بالحسنِ و الحسينِ (ع )))(3)
كام فرزندانتان را با خرما برداريد. پيامبر (ص ) درباره حسنين (ع ) چنين كرد.
امـام سـجـاد (ع )، گندم گون و باريك اندام بود و قامتى ميانه داشت .(4) آن بزرگوار داراى شمايلى نيكو و از تمام مردم جهان به امام على (ع ) شبيه تر بود.(5)
لقـب هـاى امام چهارم (ع ) عبارتند از: زين العابدين ، سيّد العابدين ، زين الصالحين ، وارث علم النـبـيـيـن ، وصـى الوصيين ، خازن وصايا المرسلين ، امام المؤ منين ، منار القانتين و الخاشعين ، المتهجد، الزاهد، العابد، العدل ، البكّاء، السجّاد، ذوالثقنات (پيشانى پينه بسته )، امام الامة ، سيّد العباد، زكىّ، امين ، قدوة الزاهدين و سيّد المتقين .(6)
يـكـى از نـويـسـنـدگـان مـعـاصـر درباره ى سبب ملقّب شدن امام چهارم (ع ) به القاب فوق مى گويد:
((بيشتر كسانى كه اين لقب ها را بدو داده اند نه شيعه بودند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا مى دانستند. اما نمى توانستند آنچه را در او مى بينند نديده بگيرند.))(7)
كـنـيـه ى امـام سـجـاد (ع )، ((ابـو مـحـمـد)) و ((ابـو الحـسـن )) اسـت (8) مـادر امام چهارم ، شـهـربـانو نام دارد،(9) ولى امام على (ع ) او را ((مريم )) و ((فاطمه ))(10) و امـام حـسـيـن (ع )، وى را ((غـزاله )) نـاميد.(11) اين بانوى با سعادت ، هنگام زايمان به سوى ديار باقى شتافت ،(12) و در مدينه مدفون گرديد.
مـورّخـيـن ، شـمـار فرزندان امام سجاد (ع ) را متعدّد نقل كرده اند و شيخ مفيد از آنان چنين نام برده اسـت : امـام بـاقـر (ع )، عـبـداللّه ، حسن ، حسين ، زيد، عمر، حسين ، اصغر، عبدالرحمن ، سليمان ، محمد اصغر، فاطمه ، علّيه ، ام كلثوم ، على و خديجه .(13)
امام سجّاد (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوارش در كربلا امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت و بـا مـوضـع گـيرى هاى شجاعانه خود در طول اسارت ،حكومت ظالمانه ى يزيد را رسوا كرد. اين اقدامات و رشادت ها در مباحث آينده به تفصيل مطرح خواهدشد.
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از مدينه تا كربلا
پس از مرگ معاويه (در رجب سال 60 ه‍ .ق ) يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد(14) و پس از سـه روز اسـتـراحت در قصر، بر فراز منبر رفت (15) و با حاضران از رؤ ياى خود مـبـنـى بـر جـنـگ بـا مردم عراق سخن گفت (16) و از آنان خواست تا با او بيعت كنند. امام حـسـيـن (ع ) بـه عنوان يكى از شخصيت هاى بزرگ اسلامى در جواب نامه ى يزيد به وليد بن عقبه ، حاكم مدينه فرمود: ((ما كنتُ اُبايُع ليزيد)) ((هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.))
چـون وليـد نـتـوانـسـت از امـام حـسـيـن (ع ) بـيـعـت بـگـيـرد يـزيـد بـعدها وى را از حكومت بركنار كرد.(17) مروان بن حكم را به جاى او نشاند. امام حسين (ع ) موقعيت مدينه را مناسب نديد و تـصـمـيـم گـرفـت از حـجـاز به سمت عراق حركت كند. از اين روى براى خداحافظى نزد قبور رسول خدا (ص )(18)، حضرت زهرا(س ) و برادرش امام مجتبى (ع ) رفت (19) و سپس با اهل بيت عصمت و طهارت از مدينه خارج شد.(20) امام سجّاد نيز كاروان شهادت را همراهى و به سوى مكه حركت كرد.
1 ـ از مدينه تا كربلا
امـام حـسين (ع ) روز يكشنبه ،بيست و هشت رجب سال 60 ه‍ .ق از مدينه عازم مكه شد. افرادى كه در اين سفر معنوى و پرمشقت امام حسين (ع ) را همراهى كردند عبارت بودند از: فرزندان [از جمله امام سجّاد(ع )]، برادران ، برادر زادگان به جز محمدبن حنيفه .(21)
امـام حـسـيـن (ع ) بـا فـرزنـد عـزيـزش عـلى بـن الحـسـيـن (ع )، و سـايـر اهـل بـيت شب جمعه سوّم ماه شعبان سال 60 قمرى وارد مكه شد(22) و پس از 4 ماه و شش روز اقـامـت در ايـن شهر عازم كربلا شد.(23) درباره ى وقايع بين مكه و كربلا، تنها سه گزارش از امام سجاد(ع ) نقل شده است :
الف ) [پـس از خـروج از مـكـه ] در هـيـچ مـنـزلى فرود نيامديم و از آنجا كوچ نكرديم مگر اينكه [پدرم ] ماجراى يحيى بن زكريا و كشته شدن او را يادآور مى شد و روزى فرمود:
((از پستى هاى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را به رسم هديه نزد زن بدكاره اى از بنى اسرائيل بردند!))(24)
ب ) هـنگامى كه از مكه خارج شديم عبداللّه بن جعفر نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت و آن را با دو فـرزنـدش عـون و مـحـمـد به نزد آن جناب فرستاد. مضمون نامه در خواست انصراف از سفر عراق بود(25) كه به جهت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
ج ) ((از امـام سـجـاد (ع ) روايـت شـده كـه چـون امـام حـسـيـن (ع ) بـر سـر آب عـذيـل (26) نـزول نـمـود و در آنـجـا قـبـل از ظـهـر به خواب فرو رفت (خواب قيلوله )، گـريـان از خـواب بـرخـاسـت . پـس عـلى اكبر از آن حضرت سبب گريه پرسيد. فرمود كه اى فـرزنـد گـرامـى اين [وقت ] زمانى است كه خواب در آن دروغ نمى باشد و در اين و قت در خواب ديـدم كـه هـاتـفـى مرا ندا كرد كه شما به سوى مرگ روانيد و مرگ شما را به سوى بهشت مى برد...))(27)
2 ـ در كربلا
امـام سجاد (ع ) با پدر بزرگوارش امام حسين (ع ) و ساير همراهان روز سه شنبه هشتم ذى حجّة الحـرام سـال شـصـت قـمـرى از مـكـه حـركـت كـرد(28) و پـس از طـى بـيـسـت و دو منزل (29) روز پنجشنبه دوّم محرم سال 61 قمرى وارد كربلا شد.(30)
امام چهارم (ع ) در حادثه ى كربلا بيست و سه سال عمر داشت (31) و بيمار بود. بدين رو از خـطـر سـربـازان يزيد جان سالم به در برد و به شهادت نرسيد.(32) گرچه فـضـل بـن زبـيـركـوفـى ، از عـلمـاى قـرن دوم ه‍ .ق مـعتقد است : وى در جنگ شركت كرد و مجروح شد.(33)
1 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از روز تاسوعا
عـمـربن سعد بنا به ماءموريت محوّله از جانب ابن زياد مى بايست امام حسين (ع )را به تسليم در مـقـابـل امـيـر و يـا جـنـگ بـا او وادار كـنـد از ايـن رو عـلاوه بـر روزهـاى قبل در عصر تاسوعا نيز به امام حسين (ع ) پيغام داد و خواسته ى يزيد را يادآور شد. امام سجاد (ع ) اين قضيه را چنين نقل مى كند:
((پـيـك عـمـر سـعـد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش شنيده مى شد، ايستاد و گفت : تا فردا به شـمـا مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد شما را نزد امير، عبيداللّه بن زياد مى بريم ولى اگر امتناع كرديد رهايتان نخواهم كرد.))(34)
2 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از شب عاشورا
پـس از آنـكـه عـمـر سـعـد، سـپـاهـش را آمـاده حـمـله بـه اردوگـاه مـا كـرده اوايـل شـب بـود. پـدرم يـارانـش را گـردآورد و مـن بـا حـال بيمارى نزديك رفتم تا سخنان وى را بشنوم . آن حضرت ، خطابه اى ايراد كرد و در آن ، پس از حمد و ستايش الهى و تمجيد از ياران فرمود:
((مـن پـيـمانم را از شما برداشتم . شب هنگام است و تاريكى شب همه جا را فرا گرفته در پناه اين تاريكى ، آرام ، از معركه بيرون رويد.))(35)
پس از اين گفتار ياران امام (ع ) هر كدام به نوبت آمادگى و فداكارى خود را در راه سيدالشهدا (ع ) اعلام كردند.
امـام سـجـاد (ع ) در گـزارش ديـگـرى مـى فـرمـايد: شبى كه فردايش پدرم به شهادت رسيد، نـشـسته بودم و عمّه ام ، زينب (ع )، از من پرستارى مى كرد پدرم با يارانش به خلوتگاه رفت . چـون غـلام ابـوذر غـفـارى هـم نـزدش بـود و شـمـشـيـرش را صيقل مى داد و شعر (يا دهر افٍّ لك ...) را مى خواند.
آن را دو يـا سـه بـار تـكـرار كـرد. چـون مـن فـهميدم و به مقصودش پى بردم بغض گلويم را گـرفت ولى اشك نريختم و آرامش خودم را حفظ كردم و دانستم كه بلا سر رسيده است . امّا عمّه ام زينب (س ) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسيمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه كرد... پدرم او را به صبر، سفارش كرد و سپس نزد يارانش رفت .(36)
3 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) راوى نيايش امام حسين (ع ) در صبح عاشورا
بـه فـرمـايـش امام چهارم (ع ) بامداد روز عاشورا كه سپاه عمر سعد به خيمه گاه امام حسين (ع ) نـزديـك شـد، حـضـرت دسـتـان خـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد و در نـيـايـشى از خداوند متعال خواست گره مشكلاتش را باز كند و اندوهش را بزدايد.(37)
4 ـ 2 ـ سپردن اسم اعظم و ميراث پيامبران به امام سجاد (ع )
روز عاشورا، امام حسين (ع ) به خيمه ى امام سجاد (ع ) آمده و اسم اعظم وميراث پيامبران را به او سـپـرد، و يـادآور شـد كـه كـتـب عـلم امـامـت و مـصـاحـف و سـلاح رسـول خـدا (ص ) را بـه ام سـلمـه ، هـمـسـر پـيـامـبـر (ص ) داده و سـفارش كرده كه آنها را بدو سپارد.(38)
نـيـز روايت شده كه در آن روز امام حسين (ع ) دختر بزرگ خود فاطمه را پيش خواند و كتابى در لفـّافـه به او سپرد و دستور داد و آن را به برادرش على بن الحسين (ع ) تسليم كند از عالم (ع )(39) پـرسـيدند: در آن كتاب چه بود؟ فرمود: هرچه بنى آدم تا قيامت به آن محتاج بودند در آن وجود داشت .(40)
5 ـ 2 ـ امام سجاد و يارى پدر
هـنـگـامـى كـه تـمـام ياران امام حسين (ع ) به شهادت رسيدند و امام سجاد (ع )صداى استغاثه ى پـدر را شـنـيـد بـا وجود بيمارى شديدى كه داشت از بستر برخاست و به عصا تكيه داد مصمّم بود امام و رهبر خود را يارى كند ولى نگاه سيدالشهدا (ع ) به او افتاد و فرياد زد:
((خـواهـرم ، ام كـلثـوم ! مـگـذار پـسـرم بـه مـيـدان بـيـايـد مـبـادا زمـيـن از نـسـل آل مـحـمـد (ص ) خـالى شـود!)) از ايـن رو ام كـلثـوم ، امـام سـجـاد (ع ) را بـه بـسـتـر بازگرداند.(41)
ايـن جـريـان در گـزارشـى ديـگـر چنين نقل شده است : وقتى امام حسين (ع ) براى خداحافظى به خـيـمـه ى سـيـّد السـاجـدين آمد آن بزرگوار روى فرشى از پوست بسترى بود و عقيله ى بنى هـاشـم از او پرستارى مى كرد. امام سجاد (ع ) مى خواست از جا برخيزد ولى قدرت برخاستن را نـداشـت . سـپس به عمّه اش ‍ زينب فرمود: مرا به سينه ات تكيه بده تا بنشينم . زينب (ع ) چنين كـرد و امـام سـجـاد (ع ) بـا پـدر سـخـن گـفت و از شهادت تمام مردان و نوجوانان آگاه شد سپس گـريـه ى شـديـدى كـرد و گـفت : عمّه جان ! عصا و شمشيرم را بياور. امام حسين (ع ) فرمود: با عـصـا و شـمـشـيـر چـكـار دارى ؟ فـرمـود: مـى خـواهـم بـه عـصـا تـكـيـه داده و از فـرزنـد رسول خدا (ص ) دفاع كنم زيرا، پس از تو خيرى [در دنيا] وجود ندارد.(42)
6 ـ 2 ـ حمله ى سپاهيان يزيد به خيمه ى امام سجاد (ع )
حميدبن مسلم مى گويد: وقتى به بالين على بن الحسين (ع ) كه سخت بيمار و برروى فرشى افـتـاده بـود رسـيدم گروهى از پيادگان همراه شمر به وى گفتند: آيا اين بيمار را نمى كشى ؟(43) من گفتم : سبحان اللّه ! آيا كودكان (44) را هم مى كشند؟ آيا همين كودكى و بـيـمـارى او را بـس نـيـست ؟ همانجا ماندم تا آنان از على بن الحسين (ع ) دور شدند. وقتى عمر سـعـد به خيمه ها آمد زنان به روى او فرياد زدند و گريستند. سپس عمربن سعد به همراهانش فـرمـان داد كـه هـيـچ فـردى بـه خـيـمـه ى زنـان وارد نـشـود و مـتـعـرّض ايـن كـودك بـيـمـار نگردد...(45). پس گروهى را به خيمه ى زنان و امام سجاد (ع ) به پاسدارى واداشت و گـفـت : مـواظـب بـاشـيـد كـه ايـنـان از خـيـمـه بـيـرون نـرونـد و كـسـى نـيـز بـه آنـان آزار نرساند.(46)
7 ـ 2 ـ تدبير امام سجاد (ع )
هـنگامى كه دشمن خيمه هاى امام حسين (ع ) را به آتش كشيد حضرت زينب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقى ماندگان ، ما چه وظيفه اى داريم ؟ امام (ع ) فرمود: "عليكنّ بالفرار" بر شما باد كه فرار كنيد.
تـمـام بانوان و كودكان در حالى كه گريان بودند و فرياد مى زدند محلّ اقامت را ترك كردند ولى زينب (س ) باقى ماند و كنار بستر امام (ع ) به آن حضرت مى نگريست و امام (ع ) بر اثر شدت بيمارى قادر به بيرون رفتن نبود.(47)
8 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم خاك سپارى پدر
به عقيده ى شيعه ، كسى جز امام حقّ تجهيز و تدفين امام معصوم ديگر راندارد.(48)
از ايـن رو امـام سـجـاد (ع ) روز سيزدهم محرّم سال 61 ق (49) به طور اعجاز در كربلا حـاضـر شـد و پـس از اقـامـه ى نـمـاز، پـدر بـزرگـوارش را به خاك سپرد و سپس به كوفه برگشت .(50)
تفضيل اين ماجرا دو گونه نقل شده است :
الف ) امـام سـجـاد (ع ) پـس از دفـن شـهـيـدان كـربـلا بـه سوى جسد مطهّر پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صداى بلند گريست . آنگاه به جايگاه مرقد مطهّر آمد و اندكى خاك برداشت . ناگهان قبرى آماده و صندوقى شكافته پيداشد. دست هاى خود را به زير بدن پدر برد و با خواندن جمله ى ((بسم اللّه و فى سبيل اللّه ...)) تنها و بدون كمك بنى اسد، بدن مطهّر پدرش در قـبـر گـذاشـت و به آنها فرمود: غير از شما كسان ديگرى هم هستند كه به من كمك كنند. چون بدن مطهّر را در قبر گذاشت ، صورت خود را بر آن رگ هاى بريده نهاد و گفت :
((خـوشـا بـه حـال زمـيـنى كه پيكر پاك تو را در آغوش گرفت به راستى كه دنيا پس از تو تـاريـك و ظـلمـانى گشته و آخرت به نور جمالت روشن و نورانى شده است . شب ، خواب را از چـشـم مـا ربوده و اندوهمان دائمى گشته است . مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزيند كه تـو هـم اكـنـون اقـامـت كـردى . درود و سـلام مـن بـر تـو و رحـمـت و بـركـات الهـى بـر تـو باد.))(51)
از آنـجـا كـه يـكـى از رسـالت هـاى بـازمـاندگان حادثه ى كربلا افشاگرى بر ضدّ دشمن و ضربه زدن به رژيم اموى بود امام سجاد (ع ) پس از دفن امام حسين (ع ) روى قبر را پوشيد و بر آن نوشت :
((هذا قبر الحسين بن على بن ابى طالب الذّى قتلوه عطشانا.))
(([اى مردم بدانيد!] اين قبر حسين بن على (ع ) است كه او را با لب تشنه شهيد كردند.))
حـضـرت مـى تـوانـسـت اوصـاف ديگرى براى سيدالشهدا بيان كند اما تاءكيد بر اين كه او را آنگونه به شهادت رساندند نوعى افشاگرى است .(52)
ب ) وقـتـى بنى اسد مى خواستند پيكر مطهّر شهدا را به خاك بسپارند سوار ناشناس نزد آنها آمـد و گـفت : براى چه اينجا آمده ايد؟ گفتند: براى دفن اجساد مطهّر شهدا آمده ايم ولى بدنها را نمى شناسيم ، همينكه آن سوار اين جمله را شنيد با صداى بلند گريه كرد و فرياد زد:
((وا ـ اَباه ـ وا اباعبداللّه ليتك حاضرا و ترانى اسيرا ذليلا.))
((آه پـدرم ، آه اى ابـاعـبـداللّه اى كـاش در ايـنـجـا حاضر بودى و مى ديدى كه مرا اسير و خوار نمودند.))
سـپـس بـه آنـها فرمود: من شما را راهنمايى مى كنم از اسب پياده شد و كنار پيكرهاى پاره پاره عـبـور كـرد نـاگـهـان چـشمش به پيكر مطهّر حسين (ع ) افتاد. آن را در آغوش گرفت و با چشمى گـريـان و حـالى غمبار گفت : اى بابا! با كشته شدن تو چشم مردم شام روشن و بنى اميّه شاد شـد، اى بـابـا پـس از تـو غـم و انـدوه ما بسيار طولانى خواهد بود. سپس اندكى كنار پيكر آن حضرت رفت و كمى خاك آنجا را برداشت ، قبر آماده اى پيدا شد، خودش بدن پاره پاره پدر را در ميان قبر گذاشت .(53)
9 ـ 2 ـ دفن شهيدان كربلا با راهنمايى امام سجاد (ع )
بنى اسد براى دفن شهيدان كربلا حيران و سرگردان بودند؛ زيرا كوفيان بين سرهاو بدن هـا جـدايـى انـداخـتـه بـودند و بدن ها قابل شناسايى نبودند. ولى هر جنازه اى از بنى هاشم و اصحاب را كه براى خاكسپارى نزد امام سجاد (ع ) مى آورند نام و نشان آن شهيد را به آنها مى گـفـت . در آن روز صـداى نـاله بـلنـد و اشـك هـا مـانـنـد سـيـل سـرازيـر بـوده زنـهـاى بنى اسد موى خود را پريشان كرده و به صورت خود لطمه مى زدنـد. امـام چـهـارم (ع ) دو مـوضـع جـداگـانه براى بنى هاشم و اصحاب مشخص كرد و به آنها دستور داد آنجا را حفر كنند و شهيدان را به خاك بسپارند.(54)
10 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم دفن قمر بنى هاشم
امام زين العابدين (ع ) پس از دفن پدر بزرگوارش نزد جسد حضرت عباس (ع )رفت و خودش را روى پيكر عمو انداخت . گلويش را مى بوسيد و مى گفت : ((على الدنيا بعدك العفا، يا قمر بنى هاشم ، عليك منّى السلام من شهيدٍ مُحتسبٍ و رحمة اللّه و بركاته ))(55)
اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاك بر سر دنيا. سلام و درود بر تو باد اى شهيد راه خدا و رحمت و بركات او بر تو.
به تنهايى و بدون كمك گرفتن از بنى اسد براى حضرت عباس (ع ) قبرى مهيّا كرد و بدن را در قـبـر گـذاشـت و بـه آنـهـا فـرمـود در ايـن مـورد افـراد ديـگـرى هـسـتـنـد و بـا مـن همكارى مى كنند.(56)
در گزارش ديگرى آمده است :
وقـتـى امام سجاد (ع ) جسد قمر بنى هاشم را ديد به طرف آن خم شد و با صداى بلند گريه كـرد و فرمود: "اى عمو جان ! كاش به حرم امام حسين (ع ) و بانوان نگاه مى كردى كه آنها صدا مى زدند ((اى واى از تشنگى ، اى واى از غريبى .))"(57)
11 ـ 2 ـ امام سجّاد (ع ) در مراسم دفن حرّ رياحى
امـام چـهـارم (ع ) پـس از خـاك سـپارى شهيدان كربلا به بنى اسد فرمود: با من بياييدتا كنار پـيـكـر حـرّ بـرويـم و جـسـدش را دفـن كـنـيـم . بـنـى اسـد بـه دنبال امام (ع ) حركت كرده و به جنازه ى حرّ رسيدند. امام (ع ) به آن نگريست و فرمود:
((امـّاانـتـَفـَلَقـَدْقـَبـِلَاللّه تـوبـَتـُك وزادَفـى سـَعـادتـِكـَبـِبـَذلِكَ نـفـسـك اَمامَابنِرسول اللّه (ص ).))
((امـّا تـو اى حـرّ، خـداوند توبه ات را پذيرفت و بر سعادت و سرافرازيت افزود؛ زيرا جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا(ص ) نثار كردى !))
بـنـى اسـد مـى خواستند جنازه ى او را نزد ساير شهيدان ببرند ولى به دستور و كمك امام (ع ) وى را در همانجا به خاك سپردند.(58)
پـس از دفـن جسد مطهّر امام حسين (ع ) و ساير شهيدان كربلا امام سجّاد (ع ) كه خود را به بنى اسد معرفى نكرده بود بر اسب سوار شد تا از كربلا خارج شود. بنى اسد دامن او را گرفتند و گـفـتند: به حقّ اين افرادى كه آنها را به خاك سپردى تو كيستى ! سوار، مدفن امام حسين (ع ) حضرت عباس ، اصحاب و بنى هاشم را به آنها معرفى كرد و فرمود:
انا امامكم على بن الحسين (ع ) فقلنا له انت علىُّ؟
فقال : نعم . فغاب عن ابصارنا.
من امام شما على بن الحسين (ع ) هستم . به او گفتيم : آيا تو على هستى ؟
گفت : بله . سپس از جلوى چشمان رفت و ناپديد شد.(59)
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از كربلا تا مدينه
پـس از شهادت امام حسين (ع ) دوران اسارت و امامت على بن الحسين (ع ) آغاز گرديد. عمربن سعد تـا ظـهـر روز يـازدهـم مـحرم (60) و به قولى ، دو روز پس از عاشورا در كربلا ماند. آنـگـاه خـانـدان امـام حـسين (ع ) از جمله امام سجاد (ع ) را كه بيمار نيز بود به سوى كوفه به اسارت برد.(61)
در ايـن فـصـل ، مـسائل مربوط به دوران اسارت امام سجاد (ع )، اقدامات و سخنرانى هاى آن امام همام از كربلا تا مدينه در پنج قسمت مطرح خواهد شد:
از كربلا تا كوفه ، در كوفه ، از كوفه تا شام ، در شام و از شام تا مدينه .
1 ـ از كربلا تا كوفه
كاروان اسيران كربلا با كوله بارى از غم و اندوه به سوى كوفه حركت كرد. با تفحّص در منابع موجود، اطلاعات كاملى درباره حوادث اين مسير (كربلا تا كوفه ) به خصوص از وضعيت امام سجاد (ع ) به دست نيامد. از اين رو، در اين قسمت به سه مطلب زير بسنده مى كنيم :
1 ـ 1 ـ امام سجاد (ع ) هنگام عبور از قتلگاه
امام چهارم (ع ) مى فرمايد:
زمـانـى كـه در كـربـلا آن مـصـيـبـت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جميع خـانـدانـش كـه بـا او بـودند كشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى جهاز نـشـانـده و مـا را بـه كوفه برگرداندند، به قتلگاه ايشان چشم دوختم و بدن هاى پاكشان را بـرهـنه و عريان ديدم كه روى خاك افتاده و دفن نشده بودند. سختى اين مصائب سينه ام را تنگ كرد و بى آرامى در من شدّت يافت به حدّى كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود.
حـضـرت زيـنـب (س ) بـا سـخـنانى كه مضمون آن احترام به امام حسين (ع ) و شهداى كربلا بود فرزند برادر را دلدارى داد.
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: ايـن خبر [كه زينب با آن امام (ع ) را دلجويى داد] از كيست ؟ زينب عرض كرد: اين روايت امّ ايمن است .(62)
2 ـ 1 ـ بى حرمتى به امام سجاد (ع )
تـمـام افراد اجتماع به خصوص شخصيت هاى مهّم آن ، به اعتبار موقعيت ومنزلتى كه دارند مورد احترام مى باشند. امام سجاد (ع )، فرزند رسول خدا و امام مسلمين است و بايد بى نهايت تمجيد و تـكـريـم شود. ولى عمربن سعد هنگام حركت اسيران كربلا به كوفه نه تنها ايشان را احترام نـكرد بلكه براى توهين و آزار او را به شترى نحيف و لاغر سوار كرد. امام سجاد (ع ) از شدّت ضـعـف توان نشستن را نداشت . اين موضوع را به عمربن سعد اطلاع دادند. وى گفت : پاهايش را زير شكم ببنديد و سپس كاروان را حركت دهيد.(63)
2 ـ در كوفه
كـوفـه ، مـركز حكومت امام على (ع ) بود. هنوز صداى على (ع ) در ميان گوش مردم اين شهر طنين انداز و مدّت زيادى نيز از حكومت آن بزرگوار نگذشته بود.
كوفه همان شهرى است كه مردمش حسين (ع ) را دعوت كردند و وقتى سرنيزه هاى ستم به سوى آنها نشانه رفت آن حضرت را تنها گذاشته به كنج خانه هاى خود پناه بردند.
اكـنـون امـام سـجـاد (ع )، بـانوان و پرده نشينان وحى و نبوت را به صورت اسير و سوار بر شتران بى جهاز وارد همان كوفه كرده اند.
حذلم بن بشير(64) مى گويد: در سال 61 ه‍ .ق هنگام آمدن على بن حسين (ع ) و همراهانش بـه كوفه ، من هم وارد اين شهر شدم . سپاهيان يزيد اطراق ايشان را گرفته ، مردم نيز براى تـمـاشـاى آنـان از مـنـازل خـود، خارج شده بودند. زنان كوفه از مشاهده ى آن منظره به گريه آمـدنـد و نـاله و شـيـون سـر دادنـد. عـلى بـن حـسـيـن (ع ) كـه از رنـج بـيـمـارى لاغـر و دسـتانش باغل جامعه به گردنش بسته شده بود با صداى ضعيفى مى گفت :
اگـر ايـن مردم به حال ما گريه و به خاطر ما نوحه سرايى مى كنند پس چه كسى [خاندان ] ما را كشته است ؟(65)
1 ـ 2 ـ شكوه ى امام سجّاد (ع ) از كوفيان
مـسـلم گـچكار پس از توصيف منظره ى ورود اسيران كربلا به كوفه مى گويد:چشمم به على بـن حـسين (ع ) افتاد كه بر شتر برهنه اى سوار بود و از رگهاى گردنش خون جارى بود. او اشك مى ريخت و مى فرمود:
يا اُمَّةَ السُّوءِ لاسَقْيا لِرَبْعِكُمْ
يا اُمّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فينا
لو اءَنَّنا وَ رسولُاللّه يَجْمَعُنا
يومُ القيامةِ ما كنتم تَقُولونا
تُسَيِّرُونا على الاءَقتاب عاريةً
كَاَنَنّا لم نُشَيِّدْ فيكم دينا
بنى اُميّةَ ماهذا الوقوفُ على
تلكَ المصائبِ لاتَلْبُون داعينا
تُصَفِّقُون علينا كفَّكُمْ فَرَحا
و اءنتم فى فِجاجِ الاءرضِ تَسْبُونا
اءَلَيْسَ جِدّى رسولُاللّه وَيْلَكُمْ
اءهْدَى البَريَّةِ مِنْ سُبُل المُضلّينا
يا وَقْعةَ الطفِّ قدْ اءَوْرَثْتَنى حُزْنا
واللّهُ يَهْتِكُ اءستار المُسِئِينا(66)
اى امـت بـد (كـردار)! بـر خـانـه هـايـتان باران نبارد؛ اى امتى كه حرمت جدّ ما را در مورد ما رعايت نـكـرديـد! اى در روز قـيـامـت ، مـا و رسـول خـدا گـرد آيـيـم . شـمـا چـه پـاسـخـى بـه رسـول خـدا (در رابـطه با اين فاجعه ) خواهيد داد؟! ما را بر شتران عريان سوار مى كنيد و مى گردانيد! گويى ما همان كسانى نيستيم كه اساس دين را در ميان شما محكم ساختيم ! اى بنى اميّه ! از اين مصيبت ها كه بر ما وارد آمده آگاهيد ولى پاسخ خواسته هاى ما را نمى دهيد.
از فـرط شـادى و شـعـف كف مى زنيد (كه ما اسير شده ايم )! و ما را به نقطه هاى پراكنده اى از گـسـتـره ى زمـيـن بـا حـالت اسـيـرى ، سـوق مـى دهـيـد! واى بـر شـمـا! آيـا جـدّ مـا رسـول خدا مردم دنيا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدايت نكرد!؟ اى حادثه ى كربلا! مـرا انـدوهـگـيـن كـردى ، خـداونـد متعال پرده از روى كار بدكاران برخواهد داشت و آنان را رسوا خواهد كرد.
2 ـ 2 ـ امام سجاد در قصر دارالاماره
پس از گفتگوى عبيداللّه بن زياد با حضرت زينب (س ) و پاسخ دندان شكن عقيله ى بنى هاشم ، عـلى بن حسين (ع ) را نزد او آوردند. عبيداللّه به امام چهارم (ع ) گفت : تو كيستى ؟ فرمود: على بن الحسين (ع ). ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين (ع ) را نكشت ؟ امام سجاد (ع ) فرمود: من بـرادرى داشتم كه نامش ‍ على بود و مردم او را كشتند. ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت . على بن حسين (ع ) فرمود:
((اللّه يَتوفّى الْاَنْفُسْ حينَ موتِها))(زمر / 42)
((خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند.))
ابن زياد خشمگين شد و گفت : تو جراءت پاسخ دادن به من را نيز دارى ؟ و هنوز توانايى باز گرداندن سخن من در تو هست ؟ او را ببريد و گردن بزنيد.
عـمـّه اش زيـنـب نـزد آن بـزرگـوار آمـد و گفت : ((اى پسر زياد: همان مقدار كه خون ما ريخته اى برايت كافى است .)) سپس دست به گردن على بن الحسين (ع ) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر نمى دارم كه اگر او را كشتى مرا هم با او بكشى .
ابن زياد به آن دو نگاه كرد و گفت : شگفتا از رحم و خويشاوندى ! من اين زن را چنين مى بينم كه دوسـت دارد بـا او كـشـتـه شود او را رها كنيد. همان بيمارى كه دارد او را بس است . سپس از قصر بيرون رفت و در بالاى منبر شروع به خطابه كرد.(67)
3 ـ 2 ـ دفاع امام سجاد (ع ) از حضرت زينب (س )
وقتى عبيداللّه بن زياد به حضرت زينب توهين كرد امام سحاد (ع ) برآشفت و فرمود:
چقدر عمّه ام را هتك حرمت مى كنى و به كسانى كه او را نمى شناسند معرفى كنى ؟
ابـن زيـاد از اين سخن خشمگين شد و فرمان داد تا گردن امام (ع ) را بزنند. ولى زينب (ع ) نزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : اى ابـن زيـاد مـى خـواهـى بـار ديـگـر مـرا عـزادار كـنـى ؟ در ايـن حال ابن زياد از تصميم خود منصرف شد.(68)
4 ـ 2 ـ خطاب امام سجاد (ع ) به حضرت زينب (س )
حـضـرت زيـنـب (س ) پـس از ايـراد خـطـبـه ى آتـشـيـن خـود در كـوفـه شـعـر ((مـاذا تـقـولون اذ قال النبى لكم ))(69) را قرائت كرد. امام سجاد (ع ) خطاب به او فرمود:
((يـا عـمـّتـى اُسـْكـُتـى فـفـى البـاقين من الماضين اعتبار و انتِ بحمداللّه عالمةٌ غيرمعلَّمةُ، فَهِمَةٌ غيرَمُفَهّمة .))(70)
عـمـّه جـان ! خـامـوش بـاش ! بـاقـى ماندگان بايد از گذشتگان عبرت بگيرند. تو بحمداللّه آگـاهـى بـى آنـكه كسى به تو دانايى آموخته باشد. فهيم و باهوشى بدون اينكه چيزى به تو فهمانده باشند.
5 ـ 2 ـ خطبه ى امام سجّاد (ع ) در كوفه (71)
امـام سـجـاد (ع ) بـا ايـراد خطبه ى داغ و كوبنده هر چند در لباس اسارت ، عزّت خاندان پيامبر (ص ) را حفظ كرد و كمترين حرف يا عكس العمل يا موضع گيرى كه نشان دهنده ى ذلّت و خوارى آن دودمان باشد از خود نشان نداد.(72)
امام چهارم (ع ) پس از خطبه ى حضرت زينب ، فاطمه صغرى و ام كلثوم به مردم اشاره كرد كه خـامـوش ‍ شـونـد. پـس از سـكـوت مـردم ، آن حـضـرت خـداى را سـپـاس گفت و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس ‍ فرمود:
اى مردم هر كس مرا مى شناسد مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من على ، فرزند حسين ، هستم كه او را بـر سـاحـل فـرات ظالمانه و بدون هيچ گناهى كشتند. من فرزند كسى هستم كه حرمت او را شـكستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسير كردند. من فرزند كسى هستم كه مظلومانه كشته شد و همين يك افتخار ما را بس است .
اى مردم شما را به خدا سوگند مى دهم ، بگوييد آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را فريفتيد و با او عهد و پيمان بستيد او نيز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگيديد؟
اى مـرگ بـر شـمـا! بـراى قـيـامـت خـود بـد تـوشـه اى از پيش فرستاده ايد و شما مردانى كژ انـديـشيد. آنگاه كه رسول خدا (ص ) به شما بفرمايد: شما كه خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد پس ، از امت من نيستيد، با كدام چشم به او خواهيد نگريست ؟
راوى گـويـد: همه صداها به گريه بلند شد و مردم به يكديگر مى گفتند: هلاك شديد و خود خبر نداريد!
آنـگـاه امـام سجاد (ع ) چنين ادامه داد: خداى رحمت كند مردى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا دربـاره خـدا و دربـاره رسـول او و خـانـدانـش بـه كـار بـنـدد، زيـرا كـه رسول خدا (ص ) براى ما اسوه حسنه است .
سـپـس مـردم دسـتـه جـمـعـى گـفـتـنـد: اى فرزند رسول خدا (ص ) ما همه مطيع و فرمانبرداريم و عـهـدتـان را حـفظ مى كنيم ، شما را حمايت مى كنيم و به شما پشت نخواهيم كرد. خدايت رحمت كند، امـرتـان را بفرماييد كه ما با هر كس با تو در جنگ باشد مى جنگيم و با كسى كه تسليم شما باشد در صلحيم و هر كس را كه بر ما و شما ستم كرد قصاص مى كنيم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: هـيـهـات ! هيهات ! اى مردمان فريبكار و حيله گر، ديگر به خواهش هاى دلتـان نـخـواهـيـد رسـيد. مى خواهيد با من نيز همان رفتارى را بكنيد كه پيش از اين با پدرانم كـرديـد. بـه پـروردگـارِ راقـصات (شتران را هوار در راه حج )، كه هنوز زخم ها بهبود نيافته اسـت . ديـروز پـدرم هـمـراه خـانـدانـش كـشـتـه شـد و هـنـوز داغ مـرگ رسـول خـدا (ص ) و جـدم و پـدرم و فـرزندانش را فراموش ‍ نكرده ام . رشته كارم گسسته شد. هـنـوز كام من از آن واقعه تلخ و اندوه آن درون سينه ام جارى است ، و خواسته من اين است كه ((نه با ما باشيد و نه بر عليه ما.
آن گاه اين شعر را خواند:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِل الحسينُ فَشيخُهُ
قدكان خيرا من حسينٍ وَاَكْرِما
فلا تفرحوا يا اهل الكوفه بالذى
اُصيِبَ حسينٌ كانَ ذلك اَعْظَما
قتيل بِشط النَهْرنَفْسى فِداؤ ه
جَزاءُ الَّذى اراده نارُ جَهَنّمهما(73)
كشته شدن حسين جاى شگفتى ندارد. زيرا پدرش كه از او بهتر بود و با كرامت بود كشته شد.
اى اهل كوفه از آنچه به حسين رسيد شادمان نباشيد زيرا مصيبت او بزرگ تر است .
كشته ى بر ساحل فرات كه جانم فدايش باد. كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنّم است .
امام سجاد (ع ) سپس فرمود:
((ما از شما راضى شديم سر به سر، كه نه با ما باشيد و نه بر ما. نه روزى به نفع ما و روز ديگر بر ضرر ما.))(74)


سفرخون

الا... اى محرّم !
عـاشـورا، قـيـام عـدالتـخـواهـان بـا عـددىقـليـل و ايـمـانـى و عـشـقـى بـزرگ درمقابل ستمگران كاخ ‌نشين و مستكبران غارتگر بود.
و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگى امّت در هر روز ودر هر سرزمين باشد.
امام خمينى (ره )
الا...اى محرّم !
تو آن خشم خونين خلق خدايى
كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد
تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى
كه در كربلا،
- نيمروزى -
به يكباره تركيد
تو خون دل و ديده روزگارى
كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت
تو خون خدايى كه با خاك آميخت
تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.

**************

الا... اى محرم !
تو خشم گره خورده ساليانى

تو آتشفشانى
تو بر ظلم دشمن گواهى
تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى
تو هفتاد آيه
تو هفتاد سوره
تو هفتاد رمز حياتى
تو پيغام فرياد سرخ زمانى
تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى
كه افتان و خيزان
رسيده است بر ساحل روزگاران
الا... اى محرم !
تو فجرى ! تو نصرى
تويى (ليلة القدر) مردم
تو رعدى
تو برقى
تو طوفان طفىّ
تويى غرّش تندر كوهساران

**************

الا...اى محرم !
تو يادآور عشق و خون و حماسه
تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت
تويى مظهر ثار و ايثار ياران

**************

الا...اى محرم !
به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان
تو آن راه بانِ روانبخش و مهمان نوازى
كه در پاى رهپوى آزادگان
لاله ارغوان مى فشانى

**************

الا... اى محرّم !
به چشم و دل قهرمانان و آزادمردان
كه همواره بر ضدّ بيداد، قامت كشيدند
و در صفحه سرخ تاريخ ،
زيباترين نقش جاويد را آفريدند،
تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى
كه همواره در يادشانى .
الا... اى محرم !
تو آن كيمياى دگرگونه سازى
كه مرگ حيات آفرين را
- به نام شهادت -
به اكسير عشقى
كه در التهاب سر انگشت سحر آفرينت نهفته است
چو شهدى مصفا و شيرين
به كام پذيرگان ، مى چشانى .
نگاهى نو به حماسه كهن در كربلا
به دشت (نينوا)
ناى حقيقت ، از (نوا) افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله (حق حق ) نمى افتد.

**************

عـاشـورا، زنده است
چرا كه :
حـسـيـن زنده است .
و حـسـيـن حيات جاودان دارد
چرا كه :
شهيد است ، و شهيد، هرگز نمى ميرد
و شهدا، زندگان هميشه جاويدند:
(احياءٌ عِندَ رِبّهم )

**************

عـاشـورا، زنده است .
چرا كه : اسلام زنده است .
و عـاشـورا، تجسّم زنده اى از اسلام ، و تجسّمى از اسلام زنده است .
هـر مكتب ، به (محتواى فكرى و معنوى ) و به (نمونه هاى عينى وتربيت شده ها) زنده است .
و عـاشـورا،
اين هر دو را، در اوج و در غنا، داراست .
عـمـيـق تـريـن مفاهيم مكتبى و متعالى ترين رهنمودهاى دين و نابترينرگـه هاى حقيقت و اخلاص را، در كربلا، عـاشـورا و نهضت حـسـيـنى مىتوان ديد.
و نيز... حماسه سازترين انسانها را،
و خودساخته ترين مسلمانها را،
و وارسته ترين مجاهدان را،
و مردان (سلاح ) و (صلاح )، را
و صـاحـبـان (اشك ) و (شمشير) را، گريه و غريو را، عرفان ونبرد را...

**************

كربلا، دانشگاه والاترين معارف الهى است
كـه در آن ، (چـگونه مردن ) را مى آموزند، پس از آنكه ، (چگونهزيستن ) را آموخته اند.
دانشجويان اين مكتب ، (شهادت ) را لمس مى كنند.
و... آن را رسيدن به (لقاء الله ) مى دانند، و... معراج !
و شاگردان اين كلاس ، همه شاهدند و شهيد،
همه بزرگند، اكبرند
همه صاحب فضل اند، همه وارسته و آزادند،
همه (حرّ)ند، همه (حبيب )اند،
همه (مسلم )اند، همه (سعيد)اند،
همه ، مدال افتخارآميز شهادت ، به گردن آويخته اند،
- زينت انسان -
كه آموزگارشان حـسـيـن ، فرموده است :
(مـرگ در راه خـدا، بـراى مؤ من زيبنده تر و زيباتر از گردن بندبر گردن نوعروس است )
نسبت به حيات و موت ، نظر خاصّى دارند، پوينده راه حـسـيـن اند، كهفرموده است :
(اگـر دنـيـا و زنـدگـى ناپايدار آن ارزشى داشته باشد، سراىجـاودانـه خـدا، كـه پاداش مى دهد، برتر و گرامى تر است . اگرپـيكرها براى مرگ ، ايجاد شده اند، پس چه بهتر كه انسان در راهخـدا بـا شـمـشـيـر ، كشته شود و اگر روزيها، معيّن شده است ، پسحرص و طمع چرا؟...)
اين ، فلسفه حيات از ديدگاه امام است .
و بينش او، نسبت به مرگ و زندگى ،
نسبت به فنا و بقا،
نسبت به (ماندن ) و (رفتن ).

**************

عـاشـورا، يك تاريخ است ، و قهرمان آن ، حـسـيـن .
قهرمان نه ... بلكه معلّم و مربّى .
حـسـيـن ، مى داند كه تاريخ ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ، باتـمـام بـار مـعـنـوى اش ، با تمام غناى فرهنگى و حماسى اش ، باتـمـام سـازنـدگـى انـسـانـى اش ، ثـبـت خـواهد كرد و سخنانش بهيادگار خواهد ماند و خطبه هايش ، دستمايه تلاش و جهادِ روندگاناين راه خواهد گشت و (مكتب عـاشـورا) به آموزشگاه بزرگ زندگىو الهـام آزادگـى و حـق بـاورى نـبـرد بـا سـتـمتبديل خواهد شد.
از ايـن رو، تـا آنـجـا كه در توان دارد، مايه مى گذارد، از جان ، ازخـون ، از فـرزنـد، از كـودك شيرخواره ، از جوان برومند، از ياران90 سـاله ، از اسـارت خـانواده ، و از هر چه در توان دارد، مايه مىگذارد، و به عـاشـورا، معنى و محتوا مى دهد.
و به همه صحنه ها و مصيبت ها و ضربه ها راضى است .
حـتـى در قـتـلگـاه ، در واپـسـيـن دم ، شـعـار رضـا و تـسليم و آواىعبوديّت سر مى دهد و سرود تسليم بر لب دارد كه :
(الهى رضىً بقضائك و تسليما لا مرك ... لامعبود سواك )
و...
در اين نبرد، سلاحش ، تمام دار و ندارش
در اين ستيز، توانش ، تمام بود و نبودش ...
مسلم بن عقيل پيشاهنگ شهادت
(... شهيد،
با مرگ انتخابى خونرنگ خويشتن ،
در دفتر هزار برگ شب قدر
زنده بودن خود را،
به ثبت مى رساند و جاويد مى شود
بر جلوه دروغى دنيا
خطِ بطلانِ سرخ مى كشد
- از خون -
شهيد، نبض تندِ (رهايى ) است .
همواره مى تپد...
در امتداد نسلها و قرنهاى پياپى ...)

**************

جان پاك حـسـيـن (ع )، از پذيرفتن حكومت يزيد ابا دارد.
پـاكـمـردى هـمـچـون فـرزند پيامبر، با ناپاكزاده آلوده اى همچونيزيد نمى تواند سازش كند.
اسلام در خطر است .
و... سرنوشت مسلمين ، به دست بوالهوسان افتاده است .
حكومتى لازم است تا اسلام را حاكم سازد،
و پيشوايى كه به (حق ) و (قسط) قيام كند،
و رعيّت پرور، اسلام دوست ، حقپرست و خداخواه باشد.
انقلابى ضرورى است تا ستم حاكم را از ميان بردارد و شرك مسلّطرا بزدايد و كفر نقاب زده را رسوا كند.
و عـاشـورا همه اين ها را دربردارد.
كربلا، خاستگاه اين نهضت است ،
و...(حـسـيـن )، قافله سالار اين حركت نورانى .
و (مـسـلم )، سـفير اين انقلاب ، و پيشتاز اين حركت مقدّس و... اوّلينشهيد اين راه .

**************

اشك هم ، بايد بر مظلوميّت و تنهايى مسلم ريخته شود.
قهرمان رشيد، پيشاهنگ نهضت و نماينده ويژه امام حـسـيـن است . هزارانمـرد بـا او (بـيـعـت ) كـرده و پـيـمان خون بسته اند. كوفه ، چوننـگـيـنـى مـسـلم را دربـرگـرفته است . شمشيرها و بازوها، داوطلبنصرت او و واژگون كردن سلطنت يزيدى و زمينه سازى براى آمدنامام اند.
اكـنون مسلم ، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است ، و هر شب صحبتاز جـنـگ اسـت سـخـن از شستشوى لكّه هاى ذلّت و ننگ است ، ز (رفتن)ها و (ماندن )ها...
امّا صفحه برمى گردد مسلم تنها مى ماند.
آن شمشيرها در غلاف مى خزند،
و آن شمشير زنها در خانه ها...
و قـدّاره بـنـدان سـلطـه ابـن زيـاد، نـعره زنان و عربده كشان ، با(تـهـديـد) و (تطميع )، محيط رعب و وحشت مى آفرينند. و هركس ،براى حفظ جان خويش از گزند والى جديد كوفه ، دم برنمى آوردو (پيمان ) را فراموش مى كند.
(مـسـلم ) غـريـب و تـنـهـا و بـى يـاور مى ماند و سرانجام ، پس ازنبردى طولانى و سخت ، يك تنه در برابر دشمن تا آخرين توان ،مقاومت مى كند تا اينكه دستگير مى شود.

**************

ماجرا طولانى است ... و سرگذشتى تلخ و جانكاه دارد.
رخدادى است سراسر درس و تجربه و آموزش و امتحان .
سخن از آن قصّه طولانى و شرح درگيريها و بيان وقايع نيست .
در اين ميان ، فقط يك سخن گفتنى است .
و آن هـم ، (شـهـادت مـظـلومـانـه ) مـسـلم بـنعقيل است .
مسلم ، محاصره مى شود.
دستگير مى گردد و به قصر حكومت ، برده مى شود.
نـهـضـت از شـكـل عـلنـى ، بـه صـورت پـنـهـانـىمـنـتـقـل مـى گـردد و يـاران وفادار، در انديشه اهداف و برنامه هاىانقلاب اند.
حـسـيـن بن على (ع ) بر اساس گزارش كتبى مسلم ، به سوى كوفهحركت كرده است و... در راه است .
گـرچـه بـه مـسـلم امـان داده انـد ولى در قـصـر، امان را زير پا مىگذارند و مسلم را خلع سلاح كرده و بناى بدرفتارى مى گذارند.
مسلم مى گويد:
(چه شد آن امانتان ؟...
انا للّه و انا اليه راجعون ).
دارالا ماره را، چهره هايى پركرده اند بى حيا و بى آزرم ، كين توزو بدخواه ، مسلّح و بددهان ، سنگدل و بدسيرت و زشت صورت .
چـهـره مـعـصـوم و خـونين و مجروح مسلم را هاله اى از غم فراگرفتهاست .
يكى از همراهان مى گويد:
كسى كه همچون تو در طلب حكومت باشد، نبايد متاءثر باشد.
مسلم پاسخ مى دهد:
(اندوهم براى خودم نيست ، بلكه براى آنان است كه مى آيند).
و... اين حـسـيـن است كه مى آيد، قافله سالار كاروان شهادت !
دو خورشيد، روبروى همند.
سـيـمـاى خـونـگـرفـتـه مسلم ، بر فراز بام دارالا ماره ، خورشيدىدرخشان است كه با خورشيد آسمان برابرى مى كند.
پـس از گـفـت وگـوهايى تند و مفصّل كه بين مسلم و ابن زياد انجاممـى گـيـرد، او را بـه بـام ، فـرامـى بـرنـد، در حالى كه مسلم مىگويد:
- لا اله الاّ اللّ ه
- اللّ ه اكبر
- سبحان اللّ ه
آرى ... (سبحان اللّ ه ) از اين همه دنائت و پستى و از اين همه حيلهو تزوير.
مسلم را بالاى دارالا ماره به زانو نشانده اند.
مردم ، پايين كاخ ، منتظرند.
دربـاره ايـنـكـه بـا مـسـلم چـه خـواهـنـد كرد، هركس حدسى مى زند وگمانى دارد.
بـالاخره مسلم ، كسى است كه با حكومت درافتاده و رهبرى نهضتى رابه عهده داشته ، شوخى كه نيست ...
تـا ايـنـكـه يـك صـحـنـه ، فـرجـام كـار را نـشـان مـى دهد و به همهپيشداوريها، گمانها و حدسها خاتمه مى دهد.
چـشـمـها، با خيرگى و بُهت تمام ، شاهدند كه بدن بى سر (مسلمبن عقيل ) را از بالاى دارالاماره به پايين مى اندازند...
- و... (مسلم ) به معراج مى رود.
(گلى از گلشن فرزانگان افسرد،
براى آنكه قلب امّتى در راه آزادى به كار افتد،
ز كار افتاد قلب خسته يك قهرمان ، يك گُرد.)
به سوى عراق ...
گفت :
اى گروه !
هر كه ندارد هواى ما،
سرگيرد و برون رود از كربلاى ما،
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بيگانه بايد از دو جهان ، آشناى ما

**************

كـوفـه ، شـهـر مليّتهاى مختلف و گرايشهاى گوناگون فكرى -سياسى است .
كوفه ، پايگاه حكومت على است .
كوفه ، شهر علويّون است ... و شهر خوارج : هر دو...
نامه هاى زيادى به امام حـسـيـن نوشته و اعلام آمادگى براى جانبازىكرده اند و در انتظار پاسخ مساعد از سوى امام و ورود حضرتش بهكوفه و استقبال از وى ، لحظه شمارى مى كنند.
خـبـر رسـيـده اسـت كه حـسـيـن ، به سوى عراق حركت كرده است ... باكاروانى از زن و فرزندان و خويشان و ياران ...
و... خـبـر، راسـت اسـت ، هـشتم ذيحجّه و در موسم حجّ، امام ، مكّه را بهمـقـصـد عـراق ، تـرك كرده است تا در كربلا، (حج اكبر) به جاىآرد.
هواداران در عراق ، خرسند و چشم به راهند.
از سـوى ديـگـر، يـزيـد هـم بـه هـر وسـيـله اىمتوسّل مى شود تا مانع رسيدن امام به كوفه گردد.
امّا امام ...
رايت بلند و خونين انقلاب را بر ضدّ امويان برافراشته است و هماكنون ، در حالى كه از كعبه و قبله مسلمين و خانه امن (اللّ ه )، حرمخدا، در راه حق دل كنده است ، در راه عراق ، به سوى كوفه پيش مىرود...

**************

كوفه ، ديگر آن كوفه نيست .
شمشيرهاى كوفيان منتظر است تا از خون حـسـيـن سيراب شود.
كـوفـه ، همچون درنده اى تيز چنگال ، در انتظار دريدن پيكر پاكامام است .
كوفه ، منتظر امام است ، ولى نه براى يارى ، بلكه براى كشتن !
نه براى حمايت از خانواده امام ، بلكه براى اسارت آنان .
نـه بـراى پـنـاه دادن بـه بـچـه هـاى حـسين ، بلكه براى ارعاب وترساندن آنان .
ولى ... هنوز هم وجدان هاى بيدارى در كوفه مى توان يافت .
و بيعتهايى كه شكسته نشده ،
و دستهايى كه وفادار مانده است ،
و قلبهايى كه به عشق امام مى تپد،
و چهره هايى كه نقاب نفاق نزده است ،
امام به سوى آنان مى رود.
بـين امام و كوفه ، فاصله مى اندازند، به (وادى عقيق ) مى رسد.بـا مـردى كـه از عـراق مـى آيـد و حتما از اوضاع آنجا با خبر است ،برخورد كرده و از احوال مردم مى پرسد.
مرد مى گويد:
(دلها با توست ... ولى شمشيرها با بنى اميّه است ).
و امام ... پيش مى رود.

**************

(انا للّه و انا اليه راجعون ).
حـسـيـن بر زبان مى راند، چرا؟
در بين راه ، به باديه نشينانى برمى خورد كه از سوى كوفه مىآيـنـد. شـايـد ايـنـان ، اخـبـارى تـازه تر داشته باشند. از آنچه دركـوفـه مـى گـذرد، كـمتر كسى خبر دارد. خبرهاى دست اوّلى هست كههنوز مردم بسيارى از آنها بى اطلاعند.
امام - در كوفه چه خبر؟
رهـگـذران - نمى دانيم ... فقط مى دانيم كه راه ورود و خروج كوفهبسته است .
امـام ، در يـكـى از مـنـزلگـاهـهـاى وسـط راه ، خبر شهادت (مسلم بنعقيل ) و (هانى بن عروه ) را مى شنود.
- انا للّه و انا اليه راجعون .
- بايد به آنان پيوست ...
- بعد از آنان ، خيرى در زندگى نيست .

**************

پـس از چـنـدى خبر ديگرى مى رسد: شهادت عبداللّه بن بقطر...كهفـرسـتـاده ديگر امام به سوى كوفيان بود و جوانمرد و استوار وقهرمان .
او را هـم گـرفـته و از بالاى قصر به زمين افكنده اند. آنچنان كهاستخوانهايش شكسته و رمقى داشته كه خائنى ، با كارد شهيدش مىكند.
ايـنـجـاسـت كـه امـام ، جـريـان حـوادث و سـرانجام كاروان را آشكارابازگو مى كند و چنين سخن مى گويد:
...خبر ناگوارى به من رسيده است .
خبر كشته شدن مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، عبداللّه بن بقطر...
ياران ما، ما را خوار كردند، هر كه دوست دارد برگردد. من بيعت خودرا برداشتم ، آزاديد...
بـرگـردد آنـكـه بـا هـوس كـشـور آمده سرناورد به افسر شاهى ،گداى ما
لحظه ، لحظه تصميم و انتخاب است .
محك امتحان به ميان آمده است و خالصان از ناخالصان جدا مى شوند.
گـروهـى كه به طمع دنيا و غنيمت ، راهى اين راه شده اند، متفرّق مىشـونـد، امـّا... مـؤ مـنان بصير و آگاه ، روشندلان معتقد و دين باور،آنها مانند. آنها شاهد شهادت خويشند.
حـيـاتـى را كـه از دل مرگ در راه خدا سر مى زند، مى بينند و در آنحـيـات ، جاودانه اند، مى دانند كه در شهادت ، شهود و حضور است ،نه فنا و نيستى ...
اينان ، ياران راهند، نه دوستان نيمه راه .
(بسا كس اند از اين همرهانِ آرى گوى ،
كه دل به وسوسه راه ديگرى دارند.
بسا كس اند كه جايى موافقان رهند،
كه خود، نه جاى هماهنگى است و همراهى است .
بدين سبب ،
نخست بايد آيين همرهى دانست ...)

**************

آنانكه مى مانند، وفا به پيمان نخستين مى كنند.
روزى كـه امـام ، از مـكـّه به قصد عراق ، خارج مى شد، در خطبه اىكه در مكّه ايراد كرد، فرموده بود كه :
(هر كه آماده ديدار خدا است و خون خويش را در راه مى دهد، پس با ماكوچ كند، كه من سحرگاه فردا كوچ خواهم كرد...)
آنان ، جان را به كف گرفته اند و به سوى جانان مى روند.
چه غرور آفرين و زيباست ، هم قافله بودن با حـسـيـن !...
در ركاب حـسـيـن (ع )...
(در راه دوست ، كشته شدن ، آرزوى ماست .
دشـمـن اگـر چـه تـشـنـه به خون گلوى ماست گرديم دور يار، چوپروانه دور شمع
چون سوختن در آتش عشق ، آرزوى ماست .
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل ، اين تن خاكى ، عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش ، كى شويم ؟!
بس اينقدر، كه در همه جا، گفتگوى ماست

**************

(كاروان شهادت ) همچنان پيش مى رود.
روز دوّم محرّم است .
و... شامگاه اين روز، امام حـسـيـن در زمين كربلا، و در محلّى دور از آب ،فرود آمده خيمه مى زند.
(حرّ) كه فرماندهى هزار نفر از نيروهاى ابن زياد را عهده دار است، ماءمور است كه مانع امام به كوفه شود و امام را وادار به تسليمكـنـد، در غير اين صورت ، از متوجّه شدن كاروان امام ، به هر سوىجلوگيرى كند.
نـيـروهـاى تحت فرمان حرّ، كه براى مقابله با (كاروان شهادت )آمـده انـد، پـس از طـىّ مـسافتى زياد خسته و كوفته ... و تشنه اند.عـطـشـى نـزديـك بـه هـلاكـت ... كـه شهادت طلبانِ قافله نور، اسبسواران و اسبان را سيراب مى كنند.
...نمونه اى از جوانمردى و انسانيّت ! ولى ، حرّ، راه را بر امام مىبندد.
چـيـزى نـمـانـده اسـت كـه درگـيـرى شـروع شود، دستها به قبضهشمشيرها مى رود.
كاروان شهادت به راه خود ادامه مى دهد و سپاه حرّ، پا به پاى اينقـافـله پـيـش مـى رود، در عـيـن حـال ماءمور است مانع رسيدن امام بهكوفه شود. حرّ در انديشه است كه : (چه بايد كرد؟)
مى آيند و مى آيند تا در (كربلا) خيمه مى زنند.
حرّ، كمى دورتر خيمه مى زند، و منتظر فرمان ابن زياد مى ماند.

**************

كوفه ، حالتى ديگر دارد.
ابـن زيـاد، طـىّ حـكـمى ، دستور بسيج عمومى براى اعزام به جبههنـبـرد بـا حـسـيـن داده و متخلّفين را تهديد كرده است . افراد مشكوك ،دسـتگير مى شوند...اعدامهاى بى حساب ، گسترش مى يابد. و همهجا پر از جاسوس است و هر حركتى به نفع حـسـيـن ، در كوفه شديداسركوب مى شود.
بـيـش از 30 هـزار نـيـروى مسلّح ، براى مقابله با حـسـيـن و اصحابشآماده شده اند.
سـپـاه كـوفـيـان ، عـدّه اى مـاجـراجـوى خـودفـروخـتـه انـد،سـنـگـدل و بـى رحم ، غارتگر و هرزه ، شكمباره و شهوتران ، جاهطـلب و پـول پـرسـت ، دنيا دوست و ظاهربين ، عروسكهاى خيمه شببـازى يـزيـد، آدمـكـهـايـى مـقـوايـى و مسلوب الا راده ، بى روحيه وبـزدل ، داراى انـديـشـه ها و افكارى پراكنده و ناهمگون ، همچون :مـانـوى ، مـزدكى ، مجوسى ، يهودى ، نصرانى و ديگر فرقه ها ومليّتها و قوميّتهاى پراكنده ... و عدّه اى مسلمان نما و كفرپيشه .
ولى ... يـاران حـسـيـن ، مـوحـّدنـد و خـداجـوى ، ايـثـارگر و شجاع ،پارساى رزمنده ، شهادت طلب و حق باور، استوار و مخلص ... كه درقـلبـهـاشـان ، يـاد خدا نقش بسته و اراده هايى آهنين و دلهايى مطمئندارند.
اينان ، اگر حيات را دوست دارند، در كنار امام دوست دارند.
و... اگر هم مى ميرند، شهادت در ركاب امام را خواهانند.
همه چيزشان (امام ) است . و بى (امام )، هيچند و هيچ نمى خواهند.

**************

عباس بن على ، كنار رود فرات است .
همراه با سى سواره ديگر.
تـشـنـگى در خيمه هاى امام ، به اوج رسيده است و امام ، (عباس ) راهـمـراه ايـن جمع ، براى تهيّه ، آب فرستاده است ... ولى (آب ) درمحاصره است و نيروهاى دشمن كنترل مى كنند تا از ياران امام كسى ،آب برندارد.
نوعى محاصره ...
(هلال بن نافع ) كه از ياران امام است قدم پيش مى گذارد.
- كيستى ؟
- نافع بن هلال .
- براى چه آمده اى ؟
- آمده ايم تا از اين آبى كه مانع ما شده ايد بنوشيم .
- بنوش ... گوارايت باد!
هلال گفت :
- آيا آب بنوشم ، در حالى كه حـسـيـن ، تشنه است ؟! و نيز، يارانش .
- آنـهـا حـق آب خوردن ندارند. ماءموريم تا آنان را از برداشتن آب ،جلوگيرى كنيم .
اينجا ديگر بايد وارد عمل شد...
هـلال و عـبـاس و سلحشوران ، حمله كرده بر آب مسلّط مى شوند، مشكهاى آب را پركرده به خيمه گاه خويش ‍ برمى گردند.

**************

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟...
يـاران حـسـيـن . سـربـازان دشمن را كه در بيابان گرم و سوزان ،دچـار تـشنگى شده اند، همراه با اسبهايشان ، سيراب مى كنند. همانسـربـازانى كه به سركردگى (حرّ)، راه را بر (قافله نور)بستند.
امـّا، ايـنان كنار آب ، به تشنگى امام و يارانش دلخوش اند و عدّه اىنيرو جهت جلوگيرى از نوشيدن آب ، به شريعه فرات ، گماشتهاند.
از آب هم مضايقه كردند كوفيان ...
ولى ... مگر با اين محاصره و بى آبى ، حـسـيـن ، تسليم سلطه زورو ستم يزيد مى شود؟ هرگز!
اين صدا از اردوگاه (عمر سعد) بلند است كه :
- اى حـسـيـن ؛
از اين آب ، حتى يك قطره نخواهى چشيد، تا آنكه از تشنگى بميرى.
يا به حكومت و فرمان (يزيد) و (عبيداللّه زياد) سر فرود آورى.
امام :
- (هيات منّا الذّله )...
من ، جان ز دست مى دهم ، (ايمان ) نمى دهم ...
اتمام حجّت (حق ) بر (باطل )
آيا به جنگ من برخاسته اى ؟
آيا از خدا پروا ندارى ؟ خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست ؟
مرا كه مى شناسى و مى دانى پسر كيستم ؟
بـيـا بـا مـن باش و اين گروه را رها كن ، كه اين راه به خدا نزديكاست .
(سخنان امام بود به عمرسعد، فرمانده عمليات نيروهاى دشمن )
عمرسعد گفت :
- مى ترسم خانه ام ويران شود!
- آن را برايت مى سازم .
- مى ترسم زمين و مزرعه ام را بگيرند.



عبرتهاي عاشورا

كليات

تـبـيين واژه ها، ضرورت عبرت آموزى ، عبرت در قرآن و روايات ، تاريخ آئينه عبرت و عاشورا از نگاه عبرت ، عناوين اين فصل را تشكيل مى دهد.

تبيين واژه ها

بـراى تـشـريـح واژه (عـبـرت)ضرورت دارد كه نخست ، واژه هاى درس ، نظر و عَبرت رابيان كـنـيـم . (درس)بـه مـعـنـاى آموزش و آموختن است ، همچنين ، به آنچه آموزگار به شاگردش مى آمـوزد، يـا هر بخش از كتاب و نوشته اى ديگر كه در هر جلسه به فرد دانش پژوه مى آموزند، (درس)مـى گـويند كه جمع آن (دروس)است . جمله (علم را درس گرفتم)يعنى آموختن آن را با حـفـظ كـردن ، دنـبـال كـردم و چـون چـنـيـن كـارى بـا مـداومـت قرائت انجام مى گيرد آن را درس مى گويند.(1)

(نـظـر) بـه مـعـنـاى بـه كارگيرى بينش و بينايى براى درك و ديدن چيزى و گاهى به معناى تاءمل و جستجو به كار مى رود معناى اين واژه تا حدودى به معناى واژه (عبرت)و (اعتبار) نزديك اسـت ؛ چـنـان كـه (تـنـظـرون)در آيـه پـنـجـاهـم سـوره بـقره را به معناى عبرت گيرى دانسته اند.(2)

واژه هـاى (عـِبرت)و (عَبرت)و (اعتبار)از ريشه (عبر) گرفته شده اند كه به معناى عبور از حـالى بـه حـالى ديـگـرنـد با اين تفاوت كه (عَبرت)به معناى اشك است ، زيرا از لابه لاى چـشـم مـى گـذرد و (عـِبرت)و (اعتبار) به حالى مى گويند كه از ديدن چيز يا چيزهايى ، به چـيـز يـاچيزهاى نامرئى پى ببريم ؛ چنان كه تعبيرخواب نيز به معناى گذشتن از ظاهر خواب به باطن آن است .(3)


تفاوت درس و عبرت

ازمعناى واژه هاى درس و عبرت ، مى توان دريافت كه مبداء و منشاء درس ، بيشتر، امورپسنديده و نيكوست و براى درس آموز داراى سود است و جنبه راهنمايى به سوى حقيقت و انسانيت دارد و هدف از آن ، تعليم كار نيك به گونه مستقيم است ، ولى عبرت جنبه زيانبار چيزى را نشان مى دهند و بـه عـبرت آموز به گونه غير مستقيم مى آموزند كه از افتادن به چنين زيانى برحذر باشد و گـرد آن نـگـردد. اگـر انـسـان حـادثـه اى عبرت آميز ببيند و فرجام و نتيجه اش را اعتبار كند و بـكـوشد تا بدان نزديك نشود، در اين صورت عمل عبرت آموزى انجام گرفته است ، ولى اگر آن را اعتبار نكند و از آن دور نشود، هيچ عبرتى نياموخته است ؛ امام على (ع)مى فرمايد:

(مااَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِْعْتِبارَ)(4)

چقدر عبرتهافراوانند و عبرت آموزى ، اندك!

در قـرآن و روايـات ، دو واژه (اسوه و عبرت)  در حيطه درس آموزى و عبرت آموزى به كار رفته اند؛ چنانچه خداوند مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسوُلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاَّْخِرَ...)(5)

بـراى شـمـا در [وجـود] رسـول خـدا[ص ] سـرمـشـقـى نـيـكـواسـت ؛ براى هركس كه به خدا وروز رستاخيز اميد دارد.

اين بدان سبب است كه پيامبر اسلام (ص)همه كمالات انسانى را به برترين گونه اش داراست و همه انسانها نه تنها مى توانند و بلكه بايد آن رهبر يگانه و خاندان پاكش را در هر كمالى ، سرمشق و اسوه خويش سازند و از آنان درس انسانيت و خدا جويى و حق پويى بياموزند؛ چنانكه حضرت امام حسين (ع)مى فرمايد:

(...لَكُمْ فِىَّ اُسْوَةٌ)(6)

من نمونه آرمانى شمايم.

از سـويـى ديـگـر، داسـتان زندگى ننگين فرعون و فرجام نكبت بارش در چند جاى قرآن مطرح شده و خداوند، آن را (عبرت)خوانده است:

(فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاَّْخِرَةِ وَ الاُْولى اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى) (7)

خـداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت ؛ در اين ، عبرتى است براى هر كس كه بيم دارد.

ادبيات فارسى نيز به عبرت از اين زاويه نگريسته است ؛ چنان كه در شعر سعدى آمده است:

اينكه در شهنامه ها آورده اند

رستم و رويينه تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك

كز بسى خلق است دنيا يادگار

اين همه رفتند و ماى شوخ چشم

هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار(8)

هـمـچـنـيـن ، اقـبـال لاهورى زندگى بى معنويت و مادّه گرايى غرب را از همين ديدگاه مايه عبرت دانسته و سروده است:

غربيان را شيوه هاى ساحرى است

تكيه جز بر خويش كردن كافرى است

گر چه دارد شيوه هاى رنگ رنگ

من به جز عبرت نگيرم از فرنگ (9)

ضرورت عبرت آموزى

درك نـاپـايـدارى و فـنـاى سـراى دنيا از بديهيّات خرد آدمى است كه هيچ خردمندى در آن ترديد نـدارد و سـاكنان عالم خاك ، دير يا زود بايد به سراى باقى كوچ كنند؛ چنان كه قرآن كريم به صراحت مى فرمايد:

(كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ) (10)

هركسى [طعم ] مرگ را خواهد چشيد. سپس ، به سوى ما باز خواهيد گشت.

سـاليـانـى بـسـيـار اسـت كـه قـافـله بـشـرى همواره از گذشته به سوى آينده در حركت است ، پـيـشـيـنيان به رواق تاريخ پيوسته اند، بازماندگان در انتظار پياده شدن از مَركب پرشتاب زندگى اند و آيندگان هنوز بر آن سوار نشده اند و بدين سان ، زمين و زمان و زندگى ،

بـى وقـفه بر طبل (عبرت آموزى)مى كوبند و گوش هاى شنوا، چشمان بينا و خردهاى بيدار را به (عبرت گيرى)فرا مى خوانند؛چنان كه امام بيدار دلان ، اميرمؤ منان مى فرمايد:

(اِنَّ الدُّنْيادارُ فَناءٍ وَ عَناءٍ وَ غَيرٍ وَ عِبَرٍ وَ...مِنْ عِبَرِهااَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ

عَلى اَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ؛ فَلاامَلٌ يُدْرَكُ وَ لا مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ) (11)

هـمـانـا دنـيا، سراى نيستى و سختى و دگرگونى ها و عبرتهاست و...ازعبرتهاى آن اين است كه اجل آدمى ، درآستانه دستيابى به آرزويش به ناگاه فرا مى رسد و رشته آرزويش را مى گسلد و در نتيجه نه آرزويى به دست مى آيد و نه آرزومندى ، رهايى مى يابد.

عـبـرت آموزى با هستى آدمى عجين و جزئى از آن است و آن كس كه از عبرت آموزى مى گريزد، در واقـع ، بـخـشـى ارزشـمـنـد از زنـدگـى خـويـش را از كـف و گـونـه اى كـمـال رااز دسـت مـى دهـد. بنابراين ، همان گونه كه انسان از تجربه هاى ارزنده گذشتگان ، بـراى پـيـشـرفـت در زنـدگانى مادّى و رفاه اقتصادى خويش بهره مى جويد و در حقيقت ،بخشى بـزرگ از تـمـدّن بـشـرى را بـه يـارى هـمـان تجربه ها سامان مى دهد، در زندگانى معنوى و رفتار و كردار خويش نيزبايد بدانان نظركند و از ناكامى ها و شكست ها و مصيبت هايشان عبرت بياموزد و درس بگيرد.


پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى


بـانـگـاهى به منابع مقدّس دينى و نيز تاريخ سراسر عبرت انسانى ، مى توان به پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى دست يافت كه مهمترين آنهاعبارتند از:

الف ـ بـصـيـرت : تـحـليـل حـوادث عـبـرت انـگـيـز، جـسـت وجـوى عـوامـل و انـگـيـزه هـا و فـرجـام آنـهـا، بـيـنـشـى ژرف بـه آدمـى مـى بـخـشـد و عـقـل و انـديـشـه اش رابـه كـار مـى انـدازد تـا پـيـرامـون عـقـايـد و اعـمـال خـويـش بـيـشـتـر بـيـنـديشد و درباره راهى كه براى زندگى فرد و اجتماعى اش برمى گزيند، دقتى بيشتر كند، چنان كه امام على (ع)مى فرمايد:

(دَوامُ الاِْعْتِبارِ يُوءَدّى اِلَى الاِْسْتِبْصارِ وَ يُثْمِرُ الاِْزْدِجارَ)(12)

ادامه عبرت آموزى ، به بصيرت مى انجامد و خويشتندارى در پى مى آورد.

ب ـ رشد و بالندگى : عبرت آموختن از رويدادهاى تلخ و شيرين ،تشخيص راه را از چاه آسان مى سـازد و انـسـان عـبـرت پذير به راحتى مى تواند از لابه لاى آنها راه درست زندگى خويش را بـاز يـابـد، چـنـان كـه هـمـان امـام هـمـام درايـن بـاره مى فرمايد: (اَلاِْعْتِبارُ يَقُودُ اِلى الرَّشادِ)(13)

عبرت آموختن ، موجب شكوفايى و بالندگى انسان است.

ج ـ بى اعتنايى به دنيا

آن كـس كـه بـا ديـده عـبـرت بـه دنـيـا مـى نـگـرد، به خوبى در مى يابد كه همه مظاهر دنيوى ،نـاپـايـدار و فـنـاپذيرند و شايسته آن نيستند كه آدمى عمر گرانمايه خويش را به پايشان بـريـزد. از ايـن رو، بـه انـدكـى از دنـيـا بـسـنـده مـى كـنـد و مـى كـوشـد دل به آن نبندد. پيامبر بزرگ اسلام در اين باره مى فرمايد:

(اَلْمـُعـْتـَبـِرُ فـِى الدُّنـْيـا عـَيـْشـُهُ فـيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراهاوَلايَمَسُّها وَ هُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَ نَفْسِهِ بِاِسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَ الْعِقابَ)(14)

كـسـى كـه بـا ديده عبرت به دنيا مى نگرد، زندگى اش بسان رؤ يايى است كه درآن چيزى را مـى بيند ولى لمس نمى كند و با بد شمردن رفتار فريب خوردگان دنيا آنچه را مايه حساب و عذاب است ، از دل مى زدايد.

د ـ ايـمـنـى از لغـزشـهـا: بـر سـراسـر هـسـتـى ، نـظـام عـلت و مـعـلول حـاكـم اسـت و هـيـچ رويـدادى بـى عـلّت روى نـمـى دهـد. از اين رو،انسان عبرت پذير، با نـگـريـستن به هر رويدادى شوم ، به جست وجوى علّتش مى پردازد و با يافتن و شناختى درست از آن ، مى كوشد خود را از در افتادن بدان بازدارد، از اين رو، امام على (ع)مى فرمايد:

(مَنْ كَثُرَ اعْتِبارُهُ قَلَّ عِثارُهُ)(15)

هركس بيشتر عبرت گيرد، كمتر مى لغزد.

و ايـن رونـد چنان پيش مى رود كه چه بسا آدمى را از آلودگى به بيشترخطاها و گناهان بازمى دارد ؛ چنان كه همان امام همام مى فرمايد:

(اءَلاِْعْتِبارُ يُثْمِرُ الْعِصْمَةَ)(16)

ميوه عبرت آموختن ، ايمنى است.

هـ ـ توانمندى تقوا: در فرهنگ اسلامى ، تقوا اكسيرى گران سنگ است كه مى توان ردّ پايش را در كـردار نـيـك آدمـى بـازيـافت و بدون آن هرگز نمى توان به مقامات عالى ايمان و اخلاق راه يـافـت و مـى تـوان گـفـت كـه ايمان و عمل بى تقوا، در معرض نابودى اند. از اين رو، توانمند سـاخـتـن ايـن نـهـال خـجـسـتـه از نـخـسـتـيـن وظـايـف مسلمانى است و عبرت آموختن ، عاملى كارساز و مشكل گشا در توانمند ساختن تقواست ؛ چنان كه امام على (ع)در اين باره مى فرمايد:

(اِنَّ مـَنْ صـَرَّحـَتْ لَهُ الْعـِبـَرُ عـَمـّا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ مـِنَ الْمـَثـُلاتِ حـَجـَزَتـْهُ التَّقـْوى عـَنْ تـَقـَحُّمـِ الشُّبَهاتِ)(17)

كـسـى كـه عـبـرت هـاى پـيـشينيان را در پيش چشم آورد، تقوا او را از فرورفتن در كارهاى مشتبه بازمى دارد.

و ـ رستگارى و خوشبختى : با نگاهى به آنچه گذشت ، جاى ترديد باقى نمى ماند كه عبرت پـذيـرى ، آدمـى را بـه پـيمودن صراط مستقيم الهى رهنمون مى كند كه فرجامش جز رستگارى و خـوشـبـخـتـى در دو سـرا نـيـسـت . اميرمؤ منان (ع)دراين باره مى فرمايد: (فازَ مَنْ كانَتْ شيمَتُهُ اءلاِْعْتِبارُ وَ سَجيَّتُهُ اءلاِْسْتِظْهارُ)
(18)

هركس رسمش عبرت آموختن و آگاهى يافتن باشد، پيروز مى شود.

و در حـديـثـى ديـگـر، عـبرت پذيرى را در كنار چند عنصر ارزشمند ديگر، سبب خوشبختى ابدى دانسته ، مى فرمايد:

(فـَتـَفـَكَّرُوا اَيُّهـَا النَّاسُ وَتـَبـَصَّرُوا و اعـْتـَبـِرُوا وَ اتَّغـِظـُوا وَ تـَزَوَّدُو لِلاْ خـِرَةِ تَسْعَدُوا)(19)

اى مـردم انـديـشـه كـنـيـد، بـصـيـرت يـابـيـد، عبرت گيريد، پند آموزيد و براى آخرت توشه برگيريد تا كامياب شويد.

عبرت آموزى در قرآن و روايات


الف ـ قرآن


قـرآن مـجـيـد، كـتـاب هـدايت است و براى هدايت انسان ، روش هايى گوناگون به كارگرفته و يكى از اين روش ها (تمثيل)است كه خود درباره آن فرموده است:

(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)(20)

و بى گمان ما براى مردم در اين قرآن از هر چيز مَثَلى بيان كرده ايم.

مـَثـَل هـاى قـرآن بـسـيـار پـرشـمـار و گـوناگونند و از حشرات و حيوانات گرفته تا كوه و كـهكشان را در بردارند و چنان كه گذشت جنبه درس آموزى و عبرت دهى دارند از جمله ، در سوره تحريم ، آيات 10 ـ 12 آمده است:

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ)

خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه كـافـر شـده انـد، هـمـسـرنـوح و هـمـسـرلوط را مَثَل آورده است.

همچنين ، در جايى ديگر آمده است:

(وَضَرَبَ اللّهُ لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاءَتَ فِرْعَونَ...وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ)

و خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد، هـمـسـر فـرعـون و مـريـم ـ دخـتـرعـمـران ـ را مَثَل آورده است.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه پندار و كردار و رفتار زشت و نابخردانه كافران ، مشركان ، و تـبـهـكاران پرداخته و زندگى نكبت بار و فرجام سياه آنان را شرح داده است . اين گونه آيات بيش از يك چهارم قرآن را تشكيل مى دهند؛ چنان كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

(نـَزَلَ الْقـُرَّْانُ اَرْبَعَةَ اَرْب اعٍ؛ رُبْعٌ فين ا وَ رُبْعٌ فى عَدُوِّن ا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ وَ اَمْث الٌ وَ رُبْعٌ فَر ائِضُ وَ اَحْك امٌ)(21)

قـرآن بـر چـهـار بـخـش نـازل شده است : يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم درباره سنّت ها و مَثَل ها و يك چهارم ديگرش درباره فريضه ها و احكام [الهى ] است.

آشكار است كه آنچه به دشمنان اهل بـيـت (ع)اخـتـصـاص يـافـتـه ، جـنـبـه عـبـرت آمـوزى دارد؛ هـمـان گـونه كه بخشى از سنت ها و مثل ها چنينند. براى نمونه ، به ماجراهاى زير مى نگريم:


داستان قارون :

قـارون ثـروت انـدوزى بـى رحـم از قـوم بـنـى اسـرائيـل بـود و چـنـان مـال و ثـروت انـدوخـتـه بـود كـه كـليـدهـاى خـزيـنـه هـا و انـبـارهـايـش رامـردانـى قـوى هـيـكـل ، حـمـل مى كردند. او، دين الهى و فطرت و اخلاق انسانى را زير پا نهاد و به جاى بهره گـيـرى درسـت از نـعـمـت هـاى سـرشـار الهـى و كـمـك بـه هـمـنـوعـان و مـسـتـمندان ، به تفاخر و تـجـمـل پـرسـتـى پـرداخـت و حتّى از پرداخت حقوق واجب الهى و انفاق و احسان نيز سر باز زد و اندرز دلسوزانه مردم را ناشنيده گرفت آن گاه كه بدو گفتند:

(وَابـْتـَغِ فـيـمـا اتـيـكَ اللّهُ الدّارَ الاْ خِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ...)(22)

و در آنـچـه خـدا بـه تـو داده ، سـراى آخـرت را بـطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن.

او همه الطاف الهى و خدمات گوناگون اجتماعى مردم را ناديده گرفت و باخيره سرى گفت:

(اِنَّما اُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى) (23)

من اين ها را از نتيجه دانش خود يافته ام.

كـفران نعمت ، بخل ، رفاه طلبى بسيار، تكاثر ثروت ، تبهكارى و بى رحمى قارون ، درياى خشم الهى را به تلاطم در آورد تا پاسخ همه آن زشتيها راچنين باز دهد:

(فـَخـَسـَفـْنـا بـِهِ وَ بـِدارِهِ الاَْرْضَ فـَمـا كـانَ لَهُ مـِنْ فـِئَةٍ يـَنـْصـُرُونـَهُ مِنْ دُونِاللّهِ وَما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ)(24)

او و خـانـه [ودارايـى ] اش را به زمين فرو برديم و در برابر خدا، گروهى را نداشت تايارى اش دهند و از يارى شدگان نيز نبود.

قرآن مجيد، سپس به عبرت آموزى پرداخته ، مى فرمايد:

(...وَيْكَاَنَّهُ لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ # تِلْكَ الدّارُالاْ خِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ)(25)

اى واى ! گـويـى كـافـران رسـتـگـار نـمـى شـونـد! آرى ، ايـن سـراى آخـرت را بـراى كسانى برنهاديم كه اراده برترى جستن در زمين و فساد ندارند و فرجام نيكوبراى خدا ترسان است.


داستان بلعم باعورا:

بـلعـم بـاعـورا، معاصر حضرت موسى (ع)بود و با تلاش و كوشش بسيار به مقامى والا دست يافت ؛ چنان كه امام رضا(ع) مى فرمايد:

(بـلعم باعورا اسم اعظم الهى را مى دانست و دعايش مستجاب بود، ولى روى به دستگاه فرعون نـهـاد و عالم دربار شد. چون فرعون ، موسى و مؤ منان را تعقيب كرد و آنان گريختند، فرعون از بـلعـم خواست كه دعا كند موسى و يارانش به چنگ او افتند. بلعم به خواسته فرعون تن در داد و بر الاغ خويش نشست تا برود و موسى را نفرين كند .الاغ از حركت سرباز زد و به زبان درآمد و گفت :(تو توقع دارى كه من تو را ببرم تا بر پيامبر خدانفرين كنى ؟!)

بـلعـم الاغ را آنـقـدر زد تـا جـان سـپـرد. درايـن هـنـگـام ، اسـم اعـظـم نـيـز از خـاطـرش رفـت .
(26)قـرآن مـجـيـد چـكـيـده داسـتـان او را بـراى عـبـرت آمـوزى يـادآور مـى شـود و بـه پيامبراكرم (ص)مى فرمايد:

(وَ اتـْلُ عـَلَيـْهـِمْ نـَبـَاءَ الَّذى اتـَيـْنـاهُ آيـاتـِنـا فـَانـْسـَلَخَ مِنهافَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مَنَ الْغاوينَ#

وَ لَوْ شـِئْنـا لَرَفـَعـْنـاهُ بـِهـا وَ لكـِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْهِ يـَلْهـَثْ اَوْ تـَتـْرُكـْهُ يـَلْهـَثـْذلِكَ مَثَلُ الْقَومِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(27)

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم ، براى آنان بخوان كه از آن بى بهره گشت . آن گـاه شـيـطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم ارج او را به وسيله آن [آيـات ] بـالا مـى برديم ،ولى او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ [هار] است ، [كه ] اگر بر آن حمله ور شوى ، زبان از كام برآوَرَد، و اگـر رهـايـش كـنـى [بازهم ] زبان از كام برآوَرَد.اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس ، اين داستان را [براى آنان ] حكايت كن ، شايد كه بينديشند.


داستان سامرى


سـامـرى نـيـز داسـتـانـى چـون بـلعـم بـاعـورا دارد. او از پـيـشـتـازان قـوم بـنـى اسـرائيـل واز بـهترين ياران حضرت موسى (ع)بود و روزى كه فرعون آنان را تعقيب مى كرد، پـيـشـاپـيـش مـوسـويـان جـاى داشت و جبرئيل را ديد كه بر مركبى آسمانى سوار است و دريا را براى نجات مؤ منان مى شكافد. سامرى قدرى خاك از زير پاى آن مركب برگرفت و به عنوان تـبـرّك نـزد خـويـش نـگـاه داشت . مدّت ها از اين ماجرا گذشت تا اين كه حضرت موسى به ميقات پروردگار رفت و مدّتى از پيروانش دورماند. سامرى از غيبت آن حضرت به زشتى بهره جست و گـوسـاله اى زرّيـن سـاخت و خاك متبرّك را برآن پاشيد و در نتيجه صداهايى از آن شنيده شد و مـردم گـمـراه شـده ، در برابر گوساله به خاك افتادند و او را پرستيدند. حضرت موسى (ع)بـه وحـى الهـى از ايـن مـاجـرا آگـاه شـد و شـتـابـان و خـشـمـگـيـن بـه سـوى بـنـى اسرائيل باز آمد و سامرى را باز خواست كرد كه چرا چنين فتنه اى برپاكرده اى . او پاسخ داد: (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى) (28)

بـه چـيـزى پـى بـردم كـه [ديگران ] به آن پى نبردند، و به قدرِ مشتى از ردّ پاى فرستاده خـدا[جـبـرئيـل ] بـرداشـتم و آن را در پيكر [گوساله ] انداختم ، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.


داستان قوم سبا


از قرآن مجيد، روايات و منابع تاريخى بر مى آيد كه قوم سبا در جنوب شبه جزيره عربستان مـى زيـسـتـه و از حـكومتى توانمند و تمدّنى درخشان برخوردار بوده اند. مردم سبا براى بهره بردارى بيشتر از سيلاب هاى موسمى سدّهايى ساخته بودند كه ازهمه مهمتر سدّ (مَاءرِب)بوده است . ذخيره اين سدّ چنان فراوان بوده كه با استفاده از آن مى توانسته اند باغ ها و كشتزارهاى بسيار وسيع و حاصلخيز را سيراب كنند.

وفور نعمت و امنيت ، محيطى آرام و پررفاه براى آنان فراهم آورده بود و قرآن از كشورآنان با عـنـوان (بـَلْدَةٌ طـَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ)(29) ياد مى كند. چنين محيطى براى عبادت و اطاعت پروردگار و رشد جنبه هاى اخلاقى ومعنوى بسيار مناسب بود و اقتضا مى كرد كه آن قوم مرفّه چـنـيـن نـعـمـتـهـايـى را بـا پارسايى و ديانت پاس بدارند. ولى به عكس ، آنان سر به طغيان برداشته و دست به اختلاف زده و رو به كفران نعمت نهاده بودند.

اعمال زشت قوم سبا عكس العمل خشم الهى را در پى داشت ؛ بدين گونه كه موش هاى صحرايى به ديواره سدّ خاكى هجوم آوردند و دور از چشم آن مردم مست و مغرور، آن را از درون سست كردند.

بـا آمـدن سـيلابى بزرگ به نام (عَرِم) ، ديوارهاى سدّ يكباره در هم شكست و سيلاب ، همه باغ هـا، كشتزارها و آبادى هاى آنان را درهم كوفت و ويران ساخت ، چهارپايانشان را هلاك كرد و كاخ ‌هـاى زيـبـا و مـجلل آنان را به كلى از ميان برد و از آن سرزمينى آباد و متمدن جز چند درخت شور گز و سدر و مانند آن برجاى نماند.(30)

قرآن مجيد فرجام شوم و عبرت انگيز سبا را چنين ترسيم مى كند:

(ذلِكَ جـَزَيـْنـاهـُمْ بـِمـاكَفَرُوا وَهَلْ نُجازى اِلا الْكَفُورَ... فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فى ذلِكَ لَاََّياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)
(31)

بـه دليـل كفرشان ، آنان راچنين جزايى داديم و آيا جز كفران كننده را چنين كيفرمى دهيم ؟!سپس ، آنان را زبانزد [خاص و عام ] ساختيم و جمعيتشان را به كلّى متلاشى كرديم . دراين ماجرانشانه هايى [عبرت انگيز] براى هرشكيباى شكرگزار است.

كلمه (احاديث)درآيه مذكور كه نشانگر سختى عذاب الهى و ريشه كن شدن آن قوم است ، درباره اقـوام بـى ايـمان و ستمگر پس ‍ از حضرت نوح (ع)تا زمان حضرت موسى نيز به كار رفته است .(32)


ويژگى هاى عبرت آموزان


چـنـان كـه گـذشـت ، عـبـرت ها در زندگانى بشر بى شمار و همواره درپيش چشم همگانند، ولى بـسـيارى از مردمان ، در ميدان عبرت آموزى گام نمى نهند و از اين منبع حكمت و درايت ، بهره نمى بـرنـد،بلكه از ديدگاه قرآن ، تنها كسانى كه داراى ويژگى هاى زير باشند، در ميان عبرت آموزان جاى مى گيرند:

1 ـ
ايمان : كافران و بى ايمانان چونان كه رابطه خود با خدا را قطع يا تيره مى سازند، با پـديـده هـاى هـسـتـى نـيزداراى رابطه اى درست نيستند و از آن ها تنها در راه اهداف مادّى و دنيوى خويش بهره مى برند و در حقيقت به تباه ساختن طبيعت و منابع آن مى پردازند:

(وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـُعـْجـِبـُكَ قـَوْلُهُ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَعَلى ما فى قِلْبِهِ وَهُوَ اَلَدُّ الْخـِصـامـِوَ اِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِكُ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَس ادَ)(33)

گـفـتـار بـرخـى مـردم دربـاره زنـدگـى دنـيـا تـو را بـه شگفتى مى آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گـواه مـى گـيـرد؛ در حـالى كـه او سـرسـخـت تـريـن دشـمـنـان اسـت . و چـون بـاز مـى گـردد(يـاريـاسـتـى يـابـد) تـلاش مـى كـنـد كـه در زمـيـن فـسـاد كـنـد وكـِشـت و نسل را نابود سازد و[حال آن كه ] خداوند فساد را دوست ندارد.

پـيـداسـت كـه چـنين كسانى هرگز به پديده هاى جهان با ديده عبرت و پند آموزى نمى نگرند؛ ولى مـؤ منان خداجو، افزون بر آن كه همه پديده ها را مظهر قدرت ، حكمت و رحمت الهى مى دانند و بـه مـبـداء آفرينش ايمان دارند، فرجام و معادهمه آن ها را نيز به سوى خدا مى دانند و در خشت خـام چـيـزى مـى بـيـنـنـد كـه بـى ايـمـانـان در آينه نيز نمى بينند. امام على (ع)در اين باره مى فرمايد: (اِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ اِلَى الدُّنْيا بِعَيْنِ الاِْعْتِبارِ)(34)

بى گمان مؤ من تنها به ديده عبرت به دنيا مى نگرد.

امـام صـادق (ع)نـيـز يـكـى از ويـژگـى هـاى بـرجسته ابوذر صحابى باايمان و پر صلابت پيامبر(ص)راعبرت آموزى دانسته ، مى فرمايد:

(كانَ اَكْثَرُ عِبادَةِ اَبى ذَرٍّ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ اَلْتَّفَكُّرُ وَ الاِْعْتِبارُ)(35)

بيشترعبادت ابوذرـ رحمة اللّه عليه ـ انديشيدن و عبرت آموختن بود.

2 ـ بـصـيـ
رت : قـرآن مـجـيـد در بـرخـى موارد كه از عبرت و عبرت آموزى ياد مى كند، آن را به صاحبان بصيرت نسبت مى دهد و مى فرمايد:

(اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِى الاَْبْصارِ)(36)

همانا در اين [رويداد] براى بابصيرتان ، عبرتى است.

بـديـن سان ، قرآن كريم به گونه تلويحى بى بصيرتان را كوردلانى معرفى مى كند كه خود را از عبرت ها محروم ساخته اند؛ چنان كه در آيه اى ديگر ضمن اظهار گله از انسانها كه چرا در زمـيـن نـمـى گـردنـد تـا بـصـيـرت يـابـنـد و عـبـرت گـيـرنـد، از كـورى دل ها با صراحت ياد مى كندو مى فرمايد:

اَفـَلَمـْيـَسـيـرُوا فـِى الاَْرْضِ فـَتـَكـُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْص ارُ وَ ل كِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ)(37)

آيـا در زمـيـن نمى گردند تا دل هايى داشته باشند كه با آن ، درك كنند يا گوش هايى داشته بـاشـنـد كـه بـا آن بـشـنـونـد؟! چـراكـه چـشـمـان [ظـاهـر]كـور نـمـى شـونـد، بـلكـه دل هايى كه در سينه ها جاى دارند، كور مى گردد!

3 ـ خـرد نـ
اب : صـفـت ارزشمند (اولى الالباب)در شانزده آيه قرآن به كار رفته است . واژه (لب)بـه معناى عقل خالص و خرد ناب است (38) كه در همه كس يافت نميشود گرچه هـمـه ، بـه ظـاهـر، از عقل برخوردارند. از اين رو، قرآن مجيد، پندآموزى و عبرت گيرى را ويژه اولى الالباب مى داند و مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلبابِ)(39)

بى گمان در داستان آنان عبرتى براى صاحبان خرد ناب است.

اميرمؤ منان (ع)نيز همه چيز را براى چنين كسانى موجب عبرت مى داند و مى فرمايد:

(اِنَّ فى كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَ عِبْرَةً لِذَوِى اللُّبِّ وَ الاِْعْتِبارِ)(40)

بى گمان ، در هر چيزى براى صاحبان خرد و عبرت آموزان ، پند و عبرتى است.


ب ـ روايات


در سخنان بزرگان معصوم(ع)نيز بر عبرت آموزى از تاريخ گذشتگان تاءكيد شده است . آن پاك نهادان گرانقدر، از دو شيوه در اين راه بهره جسته اند كه عبارتند از:

امر به عبرت آموزى

اهل بيت پيامبر(ع)همواره پيروان و دوستان خويش را به گونه مستقيم سفارش مى كرده اند كه از گذشته تاريخ و فرجام شوم نابكاران عبرت گيرند و بكوشند كه به چنان

سرنوشتى گرفتار نشوند. در زير، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم : اميرمؤ منان (ع)در يـكـى از خطبه هاى ارزشمندش ضمن ارائه يك مثال محسوس به نصيحت مردم مى پردازد و آنان را به عبرت آموختن فرامى خواند و مى فرمايد:

(فـَلا اَمـْو الَ بـَذَلْتـُمُوه ا لِلَّذى رَزَقَه ا وَ لا اَنْفُسَ خ اطَرْتُمْ بِه ا لِلَّذى خَلَقَه ا،تَكْرُمُونَ بِاللّهِ عـَل ى عـِب ادِهِ وَ لا تـُكـْرِمـُونَ اللّهَ فـى عِب ادِهِ، فَاعْتَبِروُا بِنُزُولِكُمْ مَنازِلَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَ انْقِطاعِكُمْ عَنْ اَوْصَلِ اِخْوانِكُمْ)(41)

نـه ثـروت هـا را در راه خدايى كه آن ها را روزى شما كرده است مى بخشيد و نه جانتان رابراى آفـريـدگارش به خطر مى اندازيد. با انتساب خود به خدا، بر بندگانش بزرگى مى كنيد، ولى حـرمـتـش را در مـيـان بـنـدگـانـش نـگـاه نـمـى داريـد. از ايـن كـه در مـنـازل گـذشـتـگـان ، اسـكـان يـافته ايد و از نزديكترين برادران خويش ‍ جداگشته ايد، عبرت بگيريد!

همان حضرت (ع)در نامه اى به امام حسن مجتبى (ع)چنين مى نويسد:

(اَعـْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الماضينَ وَ ذَكِّرْهُ بِما اَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَ سِرْ فى دِيارِهِمْ وَ اعْتَبِرْ آثارَهُمْ وَ انْظُرْ مافَعَلُوا وَ اَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا وَعَمَّنِ انْتَقَلُوا فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ وَ حَلُّوا دارَ الْغُرْبَةِ وَ كَاَنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ صِرْتَ كَاَحَدِهِمْ)(42)

بـر دل خـويـش ، اخبار گذشتگان را عرضه كن و گرفتارى پيشينيان خود را به يادش آورو در شهر و ديار آنان گردش كن و از آثارشان ، عبرت گير و ببين كه چه كرده اند و كجا رفته اند و از چـه كـسانى بريده اند؟! آن گاه به خوبى مى يابى كه آنان از دوستانشان بريده اند و در ديار غربت جاى گرفته اند و تو نيز گويا در اندك زمانى ديگر، در زمره آنان درمى آيى.

همچنين ، در نامه اى به حارث همدانى مى نويسد:

(وَ اعْتَبِرْ بِما مَضى مِنَ الدُّنْيا ما بَقِىَ مِنْها، فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاًوَ آخِرَها لا حِقٌ بِاَوَّلِه ا وَ كُلُّه ا ح ائِلٌ مُف ارِقٌ)(43)

از گـذشـتـه دنـيـا بـراى آيـنـده عبرت برگير؛ چرا كه پاره اى از آن با پاره ديگر هماننداست وانجامش به آغازش مى پيوندد و همه آن ، دگر گونه و جدايى طلب است.

نقل داستانهاى عبرت آميز

از سـويـى ديـگـر، خـانـدان عـصـمـت (ع)، داسـتـان هـايـى عـبـرت انـگـيـز نـقل مى كرده اند و هنرمندانه و مشفقانه مخاطبان خويش را از لابه لاى تاريخ عبور مى داده اند تا بـا مشاهده فرجام سياه تبهكاران ، عبرت آموزند و گرد تبهكارى و گناهكارى نروند. اينك ، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم:

رسول اكرم (ص)مى فرمايد: ‍

(نـخـسـتـيـن نـقـصـى كـه بـر بـنـى اسـرائيـل وارد شـد ايـن بود كه يكى از آن ها ديگرى را (در حـال خلاف)مى ديد (روزاوّل)به او مى گفت : فلانى ! تقواى الهى پيشه كن و اين كار را رها كـن ، تـو مـجـاز نـيـسـتـى چـنـيـن كـنـى ! فـرداى آن روز وقـتـى او را در هـمـان حـال مـى ديـد (نـه تـنـها نهى از منكر نمى كرد، بلكه)خلاف او مانع نمى شد كه با او همنشين گردد؛ وقتى چنين كردند، خداوند نيز برخى از دل ها را بر برخى ديگر كوفت .)

سپس فرمود:

(لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسْرائيلَ)(44)

خداوند لعنت كند كسانى از بنى اسرائيل را كه كافر شدند.سپس ، آن حضرت براى اين كه امّت خويش را از درافتادن به چنين سرنوشت شومى باز دارد، با تاءكيد فرمود:

(كـَلاّ وَاللّهِ لَتـاءْمـُرُنَّ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ لَتـَنـْهـَوُنَّ عـَنِ الْمـُنـْكـَرِ وَ لَتـَاءْخـُذُنَّ عَل ى يَدِ الظّ الِمِ وَ لَتَاءْطُرُنَّ عَلَى الْحَقِّ اَطَراً)(45)

هـرگز[شما چنين مكنيد]! شما بايد به معروف امر كنيد، شما بايد از منكر نهى كنيد و بايد دست ستمگر را بگيريد و او را به طريق حق در آوريد.

امـيـر مؤ منان (ع)نيز در يكى از خطبه هايش با يادآورى داستان مستكبران پيشين و جنايت هايشان ، پيروان خويش را به عبرت آموزى از آنان مى خواند و مى فرمايد:

(اِنَّ لَكـُمْ فـِى الْقـُرُونِ السـّالِفـَةِ لَعـِبـْرَةٌ؛ اَيْنَ الْعَمالِقَةُ وَاَبْناءُ الْعَمالِقَةِ $ اَيْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبـْنـاءُ الْفَراعِنَةِ، اَيْنَ اَصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبيينَ وَ اَطْفَؤُا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ وَ اَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبّارينَ)
(46)

احاديث

احاديث منتخب امام حسين عليه السلام

 - قالَحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام):

إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبْيدِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِيَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ.([1])

حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمود: همانا عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اى ديگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستايش مى كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد و طائفه اى هم به عنوان شكر و سپاس از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستايش مى نمايند; و اين نوع، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مى باشد.

2- قالَ(عليه السلام): إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعْطى مَنْ لا يَرْجُوهُ، وَ إنَّ أعْفَى النّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَة، وَ إنَّ أَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.([2])


 

فرمود: همانا سخاوتمندترين مردم آن كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته است.

 

و بخشنده ترين افراد آن شخصى است كه ـ نسبت به ظلم ديگرى با آن كه توان انتقام دارد ـ گذشت نمايد.

 

صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان، آن كسى ست كه صله رحم نمايد با كسى كه با او قطع رابطه كرده است.

 

3- قيلَ: مَا الْفَضْلُ؟ قالَ (عليه السلام): مُلْكُ اللِّسانِ، وَ بَذْلُ الاْحْسانِ، قيلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ: التَّكَلُّفُ لِما لا يُعنيكَ.([3])

از حضرت سؤال شد كرامت و فضيلت انسان در چيست؟

در پاسخ فرمود: كنترل و در اختيار داشتن زبان و سخاوت داشتن، سؤال شد نقص انسان در چيست؟ فرمود: خود را وا داشتن بر آنچه كه مفيد و سودمند نباشد.

4- قالَ(عليه السلام): النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.([4])

فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براى إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مى زنند ـ .

پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ انسان را تهديد كند، خواهى ديد كه دين داران واقعى كمياب خواهند شد.

5- قالَ(عليه السلام): إنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُسىءُ وَ لا يَعْتَذِرُ، وَ الْمُنافِقُ كُلَّ يَوْم يُسىءُ وَ يَعْتَذِرُ.([5])

ضمن فرمايشى فرمود: همانا شخص مؤمن خلاف و كار زشت انجام نمى دهد و عذرخواهى هم نمى كند.

ولى فرد منافق هر روز مرتكب خلاف و كارهاى زشت مى گردد و هميشه عذرخواهى مى نمايد.

6- قالَ(عليه السلام): إعْمَلْ عَمَلَ رَجُل يَعْلَمُ أنّه مأخُوذٌ بِالاْجْرامِ، مُجْزى بِالاْحْسانِ.([6])

 

فرمود: كارها و أمور خود را همانند كسى تنظيم كن و انجام ده كه مى داند و مطمئن است كه در صورت خلاف تحت تعقيب قرار مى گيرد و مجازات خواهد شد.

و در صورتى كه كارهايش صحيح باشد پاداش خواهد گرفت.

7- قالَ(عليه السلام): عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.([7])

فرمود: اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنيا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهيد كه همانا قبر، خانه اى است كه تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفيد و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشيد كه غفلت نكنيد.

8- قالَ(عليه السلام): لا تَقُولَنَّ فى أخيكَ الْمُؤمِنِ إذا تَوارى عَنْكَ إلاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ أنْ يَقُولَ فيكَ إذا تَوارَيْتَ عَنْهُ.([8])

فرمود: سخنى ـ كه ناراحت كننده باشد ـ پشت سر دوست و برادر خود مگو، مگر آن كه دوست داشته باشى كه همان سخن پشت سر خودت گفته شود.

9- قالَ(عليه السلام): يا بُنَىَّ! إيّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً إلاّ اللهَ.([9]) 

فرمود: بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به كسى كه ياورى غير از خداوند متعال نمى يابد. 

10- قالَ(عليه السلام): إنّي لا أري الْمَوْتَ إلاّ سَعادَة، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً.([10])

فرمود: به درستى كه من از مرگ نمى هراسم و آن را جز سعادت نمى بينم; و زندگى با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مى شناسم. 

11- قالَ(عليه السلام): مَنْ لَبِسَ ثَوْباً يُشْهِرُهُ كَساهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ.([11]) 

فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما از هر جهت - بپوشد، خداوند او را در روز قيامت لباسى از آتش مى پوشاند.

12- قالَ(عليه السلام): أنَا قَتيلُ الْعَبَرَةِ، لايَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.([12])

فرمود: من كشته گريه ها و اشك ها هستم، هيچ مؤمنى مرا ياد نمى كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشك هايش جارى خواهد شد.

13- قالَ(عليه السلام): لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الاُْذُنِ، وَ أَوْمى إلىَ الْيُمْنى، وَ اعْتَذَرَ لى فىِ الاُْخْرى لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) حَدَّثَنى أَنَّهُ سَمِعَ جَدّى رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ أَوْ مُبْطِل.([13])

فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم، از او مى پذيرم و گذشت مى نمايم، چون كه پدرم اميرالمؤمنين علىّ (عليه السلام) از جدّم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت نمود: كسى كه پوزش و عذرخواهى ديگران را نپذيرد، بر حوض كوثر وارد نخواهد شد.

14- قيلَ لِلْحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام): مَنْ أعْظَمُ النّاسِ قَدْراً؟

قالَ: مَنْ لَمْ يُبالِ الدُّنْيا فى يَدَيْ مَنْ كانَتْ.([14])

از حضرت سؤال شد: با شخصيّت ترين افراد چه كسى است؟

در جواب فرمود: آن كسى است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست چه كسى مى باشد.

15- قالَ(عليه السلام): مَنْ عَبَدَاللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، آتاهُ اللهُ فَوْقَ أمانيهِ وَ كِفايَتِهِ.([15])

فرمود: هركس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، عبادت و پرستش نمايد; خداى متعال او را به بهترين آرزوهايش مى رساند و امور زندگيش را تأمين مى نمايد.

16- قالَ(عليه السلام): احْذَرُوا كَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإنَّهُ يَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَل أرَبَعَ: إمّا لِمَهانَة يَجِدُها في نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلى الضَّراعَةِ إلى تَصْديقِ النّاسِ إيّاهُ. وَ إمّا لِعَىّ في الْمَنْطِقِ، فَيَتَّخِذُ الاْيْمانَ حَشْواً وَصِلَةً لِكَلامِهِ. وَ إمّا لِتُهْمَة عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَيَرى أَنَّهُمْ لايَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إلاّ بِالْيَمينِ. وَ إمّا لاِرْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَيْرِ تَثْبيت.([16])

فرمود: خود را از قسم و سوگند برهانيد كه همانا انسان به جهت يكى از چهار علّت سوگند ياد مى كند: در خود احساس سستى و كمبود دارد، به طورى كه مردم به او بى اعتماد شده اند، پس براى جلب توجّه مردم كه او را تصديق و تأييد كنند، سوگند مى خورد.

و يا آن كه گفتارش معيوب و به دور از حقيقت است، و مى خواهد با سوگند، سخن خود را تقويت و جبران كند.

و يا در بين مردم متّهم است ـ به دروغ و بى اعتمادى ـ پس مى خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نمايد.

و يا آن كه سخنان و گفتارش متزلزل است ـ هر زمان به نوعى سخن مى گويد ـ و زبانش به سوگند عادت كرده است.

17- قالَ(عليه السلام): أيُّما إثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ، فَطَلِبَ أَحَدُهُما رِضَى الاْخَرِ، كانَ سابِقَهُ إلىَ الْجَنّةِ.([17])

فرمود: چنانچه دو نفر با يكديگر نزاع و اختلاف نمايند و يكى از آن دو نفر، در صلح و آشتى پيشقدم شود، همان شخص سبقت گيرنده، جلوتر از ديگرى به بهشت وارد مى شود.

18- قالَ(عليه السلام): وَ اعْلَمُوا إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ الله عَلَيْكُمْ، فَلا تَميلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِماً.([18])

فرمود: توجّه داشته باشيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاى الهى است، پس نسبت به نعمت ها روى، بر نگردانيد; وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.

19- قالَ(عليه السلام): يَا ابْنَ آدَم! اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ وَ مَضْجَعَكَ بَيْنَ يَدَي اللهِ، تَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْأقْدام.([19])

فرمود: اى فرزند آدم، بياد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر، همچنين بياد آور كه در پيشگاه خداوند قرار خواهى گرفت و اعضاء و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد، در آن روزى كه قدم ها لرزان و لغزان مى باشد.

20- قالَ(عليه السلام): مُجالَسَةُ أهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةُ أهْلِ الْفِسْقِ ريبَةٌ.([20])

فرمود: همنشينى با اشخاص پست و رذل سبب شرّ و بد يختى خواهد گشت; و همنشينى و مجالست با معصيت كاران موجب شكّ و بدبينى خواهد شد.

21- قالَ(عليه السلام): إنَّ اللهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أهْلَها لِلْفَناءِ.([21])

فرمود: به درستى كه خداوند متعال دنيا ـ و اموال آن ـ را براى آزمايش افراد آفريده است.

و همچنين موجودات دنيا را جهت فناء ـ و انتقال از اين دنيا به جهانى ديگر ـ آفريده است.

22- قالَ(عليه السلام): لا يَأمَنُ يوم الْقِيامَةِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ في الدُّنْيا.([22])

فرمود: كسى در روز قيامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد، مگر آن كه در دنيا از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصيت نگردد ـ 

23- قالَ(عليه السلام): لِكُلِّ داء دَواءٌ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الإسْتِغْفارِ.([23])

 فرمود: براى هر غم و دردى درمان و دوائى است و جبران و درمان گناه، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند مى باشد.

 24- قالَ(عليه السلام): مَنْ قَرَءَ آيَةً مِنْ كِتابِ الله عَزَّ وَ جَلَّ فى صَلاتِهِ قائِماً، يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْف مِأةُ حَسَنَة.([24])

 فرمود: هركس آيه اى از قرآن را در نمازش تلاوت نمايد، خداوند متعال در مقابل هر حرفى از آن يكصد حسنه در نامه اعمالش ثبت مى نمايد.

 25- قالَ(عليه السلام): سَبْعَةُ أشْياء لَمْ تُخْلَقْ فى رَحِم: فَأوّلُها آدَمُ((عليه السلام))، ثُمَّ حَوّاء، وَ الْغُرابُ، وَ كَبْشُ إبْراهيم((عليه السلام))، وَ ناقَةُ اللهِ، وَ عَصا مُوسى ((عليه السلام))، وَ الطَّيْرُالَّذى خَلَقَهُ عيسىَبْنُ مَرْيَم (عليهما السلام).([25])

 ضمن جواب سؤال هاى پادشاه روم، فرمود: آن هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر، آفريده شده اند، عبارتند از:

 حضرت آدم (عليه السلام) و همسرش حوّاء.

 و كلاغى كه براى راهنمائى دفن هابيل آمد.

 و گوسفندى كه براى قربانى، به جاى حضرت اسماعيل(عليه السلام) آمد.

 و شترى كه خداوند براى پيامبرش، حضرت صالح فرستاد.

و عصاى حضرت موسى (عليه السلام).

و هفتمين موجود آن پرنده اى بود كه توسّط حضرت عيسى (عليه السلام)آفريده شد.

26- قالَ(عليه السلام): إنَّ اَعْمالَ هذِهِ الاُْمَّةِ ما مِنْ صَباح إلاّ و تُعْرَضُ عَلَى اللهِ تَعالى.([26])

 فرمود: همانا ـ نامه كردار و ـ أعمال اين امّت، در هر صبحگاه بر خداوند متعال عرضه مى گردد.

 27- قالَ(عليه السلام): إجْتَنِبُوا الْغِشْيانَ في اللَّيْلَةِ الَّتى تُريدُون فيها السَّفَرَ، فإنَّ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ، ثُمَّ رُزِقَ وَلَدٌ كانَ جَوّالَةً.([27])

 فرمود: در آن شبى كه قصد مسافرت داريد، با همسر خود زناشوئى نكنيد، كه چنانچه عمل زناشوئى انجام گردد و در آن زمان فرزندى منعقد شود، بسيار متحرّك و افكارش مغشوش مى باشد.

 28- قالَ(عليه السلام): الرّكْنُ الْيَماني بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ، لَمْ يَمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ، وَ إنَّ ما بَيْنَ الرُّكْنَيْنِ ـ الأسْوَد وَ الْيَماني ـ مَلَكٌ يُدْعى هُجَيْرٌ، يُؤَمِّنُ عَلى دُعاءِالْمُؤْمِنينَ.([28])

 فرمود: رُكن يَمانىِ كعبه الهى، دربى از درب هاى بهشت است و مابين ركن يمانى و حجرالأسود ملك و فرشته اى است كه براى استجابت دعاى مؤمنين آمّين مى گويد.

 29- قالَ(عليه السلام): إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا يَجُولانِ، فَلَقيا التَّوَكُلَّ فَاسْتَوْطَنا.([29])

 فرمود: عزّت و بى نيازى ـ هر دو ـ شتاب زده به دنبال پناهگاهى مى دويدند، چون به توكّل برخورد كردند، آرامش پيدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند.

 30- قالَ(عليه السلام): مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِن، فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ كَرْبَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ.([30])

 فرمود: هركس گره اى از مشكلات مؤمنى باز كند و مشكلش را برطرف نمايد، خداوند متعال مشكلات دنيا و آخرت او را اصلاح مى نمايد.




برخورد امام حسين(ع) با لشكر حرّ بن يزيد رياحي

 

آنچه در بين ايشان واقع شده تا رسيدن امام حسين (ع) به كربلا

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام از بطن عقبه كوچ نمود به منزل شراف (به شيخ نشين) نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند. در آن حال مردي از اصحاب آن حضرت گفت الله اكبر حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد، مگر چه ديدي كه تكبير گفتي؟ گفت درختان خرمائي از دور ديدم، جمعي از اصحاب گفتند به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمائي نديده‌ايم حضرت فرمود پس خوب نگاه كنيد تا چه مي‌بينيد گفتند به خدا سوگند گردنهاي اسبان مي‌بينيم، آن جناب فرمود كه والله من نيز چنين مي‌بينم. و چون معلوم فرمود كه علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود به جانب كوهي كه در آن حوالي بود و آن را ذوحُسَم مي گفتند ميل فرمود كه اگر اجابت به قتال افتد آن كوه را ملجاء خود نموده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن موضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول نمودند.

و زماني نگذشت كه حر بن يزيد رياحي با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند

در شدت گرما در برابر لشكر آن فرزند خيرالبشر صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاي خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند، و چون آن منبع كرم و سخاوت در آن خيل ضلالت آثار تشنگي ملاحظه فرمود، به اصحاب و جوانان خود امر نمود كه ايشان و اسبهاي ايشان را آب دهيد. پس آنها ايشان را آب داده و ظروف و طشها را پر از آب مي‌نمودند و به نزديك چهارپايان ايشان مي‌بردند و صبر مي‌كردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهارپايان به حسب عادت سر از آب برداشته و مي‌نهادند و چون به نهايت سيراب مي‌شدند ديگري را سيراب مي‌كردند تا تمام آنها سيراب شدند:

سوار و اسب او گرديد سيراب

    در آن وادي كه بودي آب ناياب

علي بن طعان محاربي گفته كه من آخر كسي بودم از لشكر حر كه آنجا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود، چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام حال عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من كه اَنخ الرّاوِيَه من مراد آن جناب را نفهميدم پس گفت يَابنَ الاَخ اَنِخِ الْجَمَل يعني بخوابان آن شتري كه آب بار اوست. پس من شتر را خوابانيدم فرمود به من كه آب بياشام چون خواستم آب بياشامم آب از دهان مشگ مي‌ريخت فرمود كه لب مشك را برگردانيد و مرا سيراب فرمود.

پس پيوسته حُرّ با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حجاج بن مسروق را فرمود كه اذان نماز گفت چون وقت اقامت شد جناب سيدالشهداء عليه السلام با ازار و نعلين و رداء بيرون آمد در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناي حق تعالي به جاي آورد، پس فرمود ايها الناس من نيامدم به سوي شما مگر بعد از آنكه نامه‌هاي متواتر و پيكهاي شما پياپي به من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا به سوي ما كه امامي و پيشوائي نداريم شايد كه خدا ما را به واسطه تو بر حق و هدايت مجتمع گردانند، لاجرم بار بستم و به سوي شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته‌ايد و پيمانها را شكسته‌ايد و آمدن مرا كارهيد من به جاي خود بر مي‌گردم، پس آن بيوفايان سكوت نموده و جوابي نگفتند.

پس حضرت مؤ‌ذن را فرمود كه اقامت نماز گفت، حر را فرمود كه مي‌خواهي تو هم با لشكر خود نماز كن حر گفت من در عقب شما نماز مي‌كنم، پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند، بعد از نماز هر لشكري به جاي خود برگشتند و هوا به مثابه‌اي گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهياي كوچ شوند منادي نداي نماز عصر كند، پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روي مبارك به جانب آن لشكر كرد و خطبه‌اي ادا نمود و فرمود:

ايهاالناس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خوشنود شود، و ما اهل بيت پيغمبر و رسالتيم و سزاوارتريم از اين گروه كه بناحق دعوي رياست مي‌كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك مي‌نمايند، و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و رأي شما از آنچه در نامه‌ها به من نوشته‌ايد برگشته است باكي نيست بر مي‌گردم. حر در جواب گفت به خدا سوگند كه من از اين نامه‌ها و رسولان كه مي‌فرمايي به هيچ وجه خبر ندارم.

حضرت عقبه ‌من ‌سمعان را فرمود كه بياور آن خرجين را كه نامه‌ها در آنست پس خرجيني مملو از نامه كوفيان آورد و آنها را بيرون ريخت، حر گفت: من نيستم از آنهائي كه براي شما نامه نوشته‌ايد و ما مأمور شده‌ايم كه چون ترا ملاقات كنيم، از تو جدا نشويم تا در كوفه ترا به نزد ابن زياد ببريم. حضرت در خشم شد و فرمود كه مرگ براي تو نزديكتر است از اين انديشه، پس اصحاب خود را حكم فرمود كه سوار شويد پس زنها را سوار نمود و امر نمود اصحاب خود را كه حركت كنيد و برگرديد، چون خواستند كه برگردند حر با لشكر خود سر راه گرفته و طريق مراجعت را حاجز و مانع شدند حضرت با حر خطاب كرد كه ثَكَلَتَكَ اُمُّكَ ما تُريدُ مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي‌خواهي؟ حر گفت اگر ديگري غير از نام تو نام مادر مرا مي‌برد البته معترض مادر او مي‌شدم و جواب او را به همين نحو مي‌دادم هر كه خواهد باشد اما در حق مادر تو به غير از تعظيم و تكريم سخني بر زبان نمي‌توانم آورد، حضرت فرمود كه مطلب تو چيست گفت مي‌خواهم ترا به نزد امير عبيدالله ببرم. آن جناب فرمود كه من متابعت ترا نمي‌كنم. حر گفت: من نيز دست از تو بر نمي‌دارم و از اينگونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آنكه حر گفت من مأمور نشده‌ام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمورم كه از تو مفارقت ننمايم تا ترا به كوفه ببرم الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مي‌نمائي پس راهي را اختيار كن كه نه به كوفه منتهي شود و نه ترا به مدينه برگرداند تا من نامه در اين باب به پسر زياد بنويسم تا شايد صورتي رو دهد كه من به محاربه چون تو بزرگواري مبتلا نشوم آن جناب از طريق قادسيه و عُذَيب راه بگردانيد و ميل به دست چپ كرد و روانه شد، و حر نيز با لشكرش همراه شدند و از ناحيه آن حضرت مي‌رفتند تا آنكه عُذَيب هجانات رسيدند ناگاه در آنجا چهار نفر را ديدند كه از جانب كوفه مي‌آيند سوار بر اشترانند و كتل كرده‌اند اسب نافع بن هلال را كه نامش كامل است و دليل ايشان طرماح بن عدي است (بودن اين طرماح فرزند عدي بن حاتم معلوم نيست بلكه پدرش عدي ديگر است علي الظاهر) و اين جماعت به ركاب امام عليه السلام پيوستند.

حر گفت اينها از اهل كوفه‌اند من ايشان را حبس كرده يا به كوفه بر مي‌گردانم، حضرت فرمود اينها انصار من مي‌باشند و به منزلة مردمي هستند كه با من آمده‌اند و ايشان را چنان حمايت مي‌كنم كه خويشتن را پس هرگاه با همان قرارداد باقي هستي فبها والا با تو جنگ خواهم كرد. پس حر از تعريض آن جماعت باز ايستاد. حضرت از ايشان احوال مردم كوفه را پرسيد. مجمع ابن عبدالله كه يك تن از آن جماعت نور رسيده بود گفت اما اشراف مردم پس رشوه‌هاي بزرگ گرفتند و جوالهاي خود را پر كردند، پس ايشان مجتمعند به ظلم و عداوت بر تو و اما باقي مردم را دلها بر هواي تست و شمشيرها بر جفاي تو، حضرت فرمود از فرستادة من قيس بن مسهر چه خبر داريد گفتند حصين بن تمير او را گرفت و به نزد ابن زياد فرستاد ابن زياد او را امر كرد كه لعن كند بر جناب تو و پدرت، او درود فرستاد بر تو و پدرت و لعنت كرد ابن زياد و پدرش را و مردم را و مردم را خواند به نصرت تو و خبر داد ايشان را به آمدن تو، پس ابن زياد امر كرد او را از بالاي قصر افكندند و هلاك كردند، امام عليه السلام از شنيدن اين خبر اشگ در چشمش گرديد و بي‌اختيار فرو ريخت و فرمود:

فَمِنْهُم مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِزُ وَ ما بَدَّلُوا تًبْديلاً اَلّلهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ الْجَنَّته نُزُلاُ وَ اَجْمَعُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ في مُسْتَقَرّ رَحْمَتِكَ وَ غائبِ مَذْخُورِ ثَوابِكَ.

پس طرماح نزديك حضرت آمد و عرض كرد من در ركاب تو كثرتي نمي‌بينم اگر همين سواران حر آهنگ جنگ ترا نمايند ترا كافي خواهند بود من يك روز پيش از بيرون آمدنم از كوفه به پشت شهر گذشتم اردوئي در آنجا ديدم كه اين دو چشم من كثرتي مثل آن هرگز در يك زمين نديده بود، پس سبب آن اجتماع را پرسيدم گفتند مي‌خواهند سان به ببيند پس از آن ايشان را به جنگ حسين بفرستد، اينك يابن رسول الله ترا به خدا قسم مي‌دهم اگر مي‌تواني به كوفه نزديك مشو به قدر يك وجب و چنانچه معقل و پناهگاهي خواسته باشي كه خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد تا صلاح وقت به دست آيد، اينك قدم رنجه دار كه ترا در اين كوه اجا كه منزل برخي از بطون قبيله طي است فرود آورم و از اجا و كوه سلمي بيست هزار مرد شمشيرزن از قبيله طي در ركاب تو حاضر سازم كه در مقابل تو شمشير بزنند، به خدا سوگند كه هر وقت از ملوك غسان و سلاطين حمير و نعمان بن منذر و لشكر عرب و عجم حمله بر ما وارد آمده است ما قبيله طي به همين كوه اجا پناهيده‌ايم و از احدي آسيب نديده‌ايم، حضرت فرمود جَزاكَ اللهُ وَ قَومَكَ خَيْراً اي طرماح ميانه ما و اين قوم مقاله گذشته است كه ما را از اين راه قدرت انصراف نيست و نمي‌دانيم كه احوال آينده ما را به چه كار مي‌داد. و طرماح بن عدي در آن وقت براي اهل خود آذوقه و خواربار مي‌برد پس حضرت را بدرود نمود و وعده كرد كه بار خويش به خانه برساند و براي نصرت امام عليه السلام باز گردد و چنين كرد ولي وقتي كه به همين عذيب هجانات رسيد سماعه بن بدر را ملاقات كرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت.

و بالجمله حضرت از عذيب هجانات سير كرد تا به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا نزول اجلال فرمود پس ناگه حضرت نظرش به خيمه‌اي افتاد پرسيد اين خيمه كيست گفتند از عبيدالله بن حر جعفي است فرمود او را به سوي من بطلبيد، چون پيك آن حضرت به سوي او رفت و او را به نزد حضرت طلبيد عبيدالله گفت اَنّآللهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ به خدا قسم كه من از كوفه بيرون نيامدم مگر به سبب آنكه مبادا حسين داخل كوفه شود و من در آنجا باشم به خدا سوگند كه مي‌خواهم او را مرا نبيند و من او را نبينم، رسول آن حضرت برگشت و سخنان آن محروم از سعادت را نقل كرد حضرت خود برخاست و به نزد عبيدالله رفت و بر او سلام كرد و نزد او نشست و او را به نصرت خود دعوت كرد، عبيدالله همان كلمات سابق را گفت و استقاله كرد از دعوت آن حضرت، حضرت فرمود پس اگر ياري ما نخواهي كرد پس بپرهيز از خدا و در صدد قتال من بر ميا به خدا قسم است كه هر كه استغاثه و مظلوميت ما را بشنود و ياري ما ننمايد البته خدا او را هلاك خواهد كرد، آن مرد گفت انشاءالله تعالي چنين نخواهد شد، پس حضرت برخاست و به منزل خود برگشت، و چون آخر شب شد جوانان خويش را امر كرد و آب بردارند و از آنجا كوچ كنند.

پس از قصر بني مقاتل روانه شدند، عقبه بن سمعان گفت كه ما يك ساعتي راه رفتيم كه آن حضرت را بر روي اسب خواب ربود پس بيدار شد و مي‌گفت اِنّآ للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمدُاللهِ رَبّ الْعالَمينَ و اين كلمات را دو دفعه يا سه دفعه مكرر فرمودند، پس فرزند آن حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام رو كرد به آن حضرت و سبب گفتن اين كلمات را پرسيد حضرت فرمود كه اي پسر جان من، مرا خواب برد و در آن حال ديدم مردي را كه سوار است و مي‌گويد كه اين قوم همي روند و مرگ به سوي ايشان همي رود، دانستم كه خبر مرگ ما را مي‌دهد، حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام گفت اي پدر بزرگوار خدا روز بد نصيب شما نفرمايد، آيا مگر ما بر حق نيستم فرمود بلي ما بر حقيم، عرض كرد، پس ما چه باك داريم از مردن در حالي كه بر حق باشيم؟ حضرت او را دعاي خير كرد، پس چون صبح شد پياده شدند و نماز صبح را ادا كردند و به تعجيل سوار شدند، پس حضرت اصحاب خود را به دست چپ ميل مي‌داد و مي‌خواست آنها را از لشكر متفرق سازد و آنها مي‌آمدند و ممانعت مي‌نمودند و مي‌خواستند لشكر آن حضرت را به طرف كوفه كوچ دهند و آنها امتناع مي‌نمودند و پيوسته با اين حال بودند تا در حدود نينوا به زمين كربلا رسيدند، در اين حال ديدند كه سواري از جانب كوفه نمودار شد كه كماني بر دوش افكنده و به تعجيل مي‌آيد آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حر رفت و بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه‌اي به او داد كه ابن زياد (ملعون) براي او نوشته بود، چون حر نامه را گشود ديد نوشته است:

اما بعد پس كار را بر حسين تنگ گردان در هنگامي كه پيك من به سوي تو رسد او را مياور مگر در بياباني كه آباداني و آب در او ناياب باشد، و من امر كرده‌ام پيك خود ر كه از تو مفارقت نكند تا آنجا انجام اين امر داده و خبرش را به من برساند. پس حر نامه را براي حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بي‌آب و آباداني بود راه را بر ‌آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول نمود. حضرت فرمود، بگذار ما را كه در اين قريه‌هاي نزديك كه نينوا يا غاضريه يا قريه ديگر كه محل آب و آباداني است فرود آئيم، حر گفت به خدا قسم كه مخالفت حكم ابن زياد نمي‌توانم نمود با بودن اين رسول كه بر من گماشته و ديده‌بان قرار داده است.

زهير بن القين گفت يابن رسول الله دستوري دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم كه جنگ با اين قوم در اين وقت آسان‌تر است از جنگ با لشكرهاي بيحد و احصا كه بعد از اين خواهند آمد، حضرت فرمود كه من كراهت دارم از آنكه ابتدا به قتال ايشان كنم پس در آنجا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت را براي اهل بيت رسالت برپا كردند، و اين در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام بود. و سيد بن طاوس نقل كرده كه نامه و رسول ابن زياد در عذيب هجانات به حر رسيد و چون حر به موجب نامه امر را بر جناب امام حسين عليه السلام تضييق كرد حضرت اصحاب خود را جمع نمود و در ميان ايشان بپا خاست و خطبه‌اي در نهايت فصاحت و بلاغت مشتمل بر حمد و ثناي الهي ادا نموده پس فرمود همانا كار ما به اينجا رسيده كه مي‌بينيد و دنيا از ما رو گردانيده و جرعه زندگاني به آخر رسيده و مردم دست از حق برداشته‌اند و بر باطل جمع شده‌اند هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد كه از دنيا روي برتابد و مشتاق لقاي پروردگار خود گردد زيرا كه شهادت در راه حق مورث سعادت ابدي است، و زندگي با ستمكاران و استيلاي ايشان بر مؤمنان بجز محنت و عنا ثمري ندارد.

پس زهير بن القين برخاست و گفت شنيديم فرمايش شما را يابن رسول الله ما در مقام شما چنانيم اگر براي ما باقي و دائم باشد هر آينه خواهيم نمود بر او كشته شدن با ترا. و نافع بن هلال برخاست و گفت به خدا قسم كه ما از كشته شدن در راه خدا كراهت نداريم و در طريق خود ثابت و با بصيرتيم و دوستي مي‌كنيم و با دوستان تو و دشمني مي‌كنيم با دشمنان تو. پس بريربن خضير برخاست و گفت به خدا قسم يابن رسول الله كه اين منتي است از حق تعالي بر ما كه در پيش روي تو جهاد كنيم و اعضاي ما در راه تو پاره پاره شود پس جد تو شفاعت كند مارا در روز جزا.

برگرفته از كتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي



پيوستن حضرت حر به لشكر امام حسين (ع)

 

حر بن يزيد چون تصميم لشگر را بر امر قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السلام را كه مي‌فرمود:

اَما مِنْ مُغيثٍ لِوَجْهِ اللهِ، اَما مِنْ ذابّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّي الله عَلَيْهِ وَ الِهِ.

اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد لاجرم به خويش آمد و رو به سوي پسر سعد آورد و گفت اي عمر آيا با اين مرد مقاتلت خواهي كرد؟ گفت بلي والله قتالي كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن پرد و دستها قلم گردد، گفت آيا نمي‌تواني كه اين كار را از در مسالمت به خاتمت برساني؟ عمر گفت اگر كار به دست من بود چنين مي‌كردم لكن امير تو عبيدالله بن زياد از صلح ابا كرد و رضا نداد.

حر آزرده خاطر از وي بازگشت و در موقفي ايستاد...

قره بن قيس كه يك تن از قوم حر بود با او بود، پس حر با او گفت كه اي قره اسب خود را امروز آب دادي؟ گفت آب نداده‌ام، گفت نمي‌خواهي او را سقايت كني؟ قره گفت كه چون حر اين سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه مي‌خواهد از ميان حربگاه كناري گيرد و قتال ندهد و كراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطلع شوم و به خدا سوگند كه اگر مرا از عزيمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسين عليه السلام مي‌شدم. بالجمله حر از مكان خود كناره گر‏فت و اندك اندك به لشكرگاه حسين عليه السلام راه نزديك مي‌كرد، مهاجربن اوس با وي گفت اي حر چه اراده داري مگر مي‌خواهي كه حمله افكني؟ حر او را پاسخ نگفت و رعده و لرزش او را بگرفت، مهاجر به آن سعيد نيك اختر گفت همانا امر تو ما را به شك و ريب انداخت زيرا كه سوگند به خداي در هيچ حربي اين حال را از تو نديده بودم، و اگر از من پرسيدند كه شجاعترين اهل كوفه كيست از تو تجاوز نمي‌كردم و غير ترا نام نمي‌بردم اين لرزه و رعدي كه در تو مي‌بينم چيست؟ حر گفت بخدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت و دوزخ مخير مي‌بينم و سوگند با خداي كه اختيار نخواهم كرد بر بهشت چيزي را اگرچه پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را دوانيد و به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد در حالتي كه دست بر سر نهاده بود و مي‌گفت بارالها به حضرت تو انابت و رجوع كردم پس بر من ببخشاي چه آنكه در بيم افكندم دلهاي اولياي ترا و اولاد پيغمبر ترا.

ابوجعفر طبري نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كارزاردارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزديك شد و سلام كرد. مؤلف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حر اين چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السلام:

وي رخ تو شاهد و مشهود ما
بندگيت به ز هر آزادئي
چاره كن اي چارة بيچارگان
چارة ما كن كه پناهنده‌ايم
گر تو براني به كه رو آوريم

اي در تو مقصد و مقصود ما
نقد غمت ماية هر شادئي
يار شو اي مونس غمخوارگان
در گذر از جرم كه خواهنده‌ايم
چارة ما ساز كه بي‌ياوريم

***

گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
كه من اين خانه به سوداي تو ويران كردم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
سايه‌اي بر دل ريشم فكن اي گنج مراد

پس حر با حضرت امام حسين «ع» عرض كرد فداي تو شوم يابن رسول الله (ص) منم آن كسي كه تو را به راه خويش نگذاشتم و طريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بيراه بگردانيدم تا بدين زمين بلاانگيز رسانيدم و هرگز گمان نمي‌كردم كه اين قوم با تو چنين كنند و سخن ترا بر تو رد كنند، قسم به خدا اگر اين بدانستم هرگز نمي‌كردم آنچه كردم. از آنچه كرده‌ام پشيمانم و به سوي خدا توبه كرده‌ام آيا توبه و انابت مرا در حضرت حق به مرتبه قبول مي‌بيني؟ آن درياي رحمت الهي در جواب حر رياحي فرمود بلي خداوند از تو مي‌پذيرد و تو را عفو مي‌دارد.

هين بگير از عفو ما خط جواز
روي نوميدي در اين درگه نديد
غم مخور روبر كريم آورده‌اي

گفت باز آ كه در توبه است باز
اي در آكه كس ز احرار و عبيد
گر دو صد جرم عظيم آورده‌اي

اكنون فرود آي و بياساي، عرض كرد اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پياده باشم و آخر امر من به پياده شدن خواهد كشيد. حضرت فرمود خدا ترا رحمت كند بكن آنچه داني، اين وقت حر از پيش روي امام عليه السلام بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت : اي مردم كوفه مادر به عزاي شما بنشيند و بر شما بگريد اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از ياري او برداشتيد و با دشمنانش گذاشتيد و حال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نمائيد، پس از در عذر و مكر بيرون آمديد و به جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او را از توجه به سوي بلاد و شهرهاي وسيع الهي لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جاري فرات كه مي‌آشامد از آن يهود و نصاري و مي‌غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاي درافتادند.

بر مردمان و ياغي حلال شد
از پا فتاده قامت هر نونهال شد

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
از باد ناگهان اجل گلشن نبي (ص)

چون حر كلام بدينجا رسانيد گروهي تير به جان او افكندند و او برگشت و در پيش روي امام عليه السلام ايستاد. اين هنگام عمر سعد (ملعون) بانگ در آورد كه اي دريد رايت خويش را پيش دار، چون علم را نزديك آورد عمر تيري در چله كمان نهاد و به سوي سپاه سيدالشهداء عليه السلام گشاد و گفت اي مردم گواه باشيد اول كسي كه تير به لشكر حسين افكند من بودم.

سيد بن طاوس روايت كرده: پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير افكند لشكر او نيز عسكر امام حسين عليه السلام را تيرباران كردند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مؤمنان باريد، پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود برخيزيد و مهيا شويد از براي مرگ كه چاره‌اي از آن نيست خدا شما را رحمت كند، همانا اين تيرها رسولان قومند به سوي شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آنكه جماعتي از لشكر آن حضرت به روايت محمد بن ابيطالب موسوي پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشيدند. مولف گويد كه چون اصحاب سيدالشهداء عليه السلام حقوق بسيار بر ما دارند،‌ فانهم عليهم السلام.

وَ الْحائزوُنَ غَداً حِياضَ الْكَوْثَر
لَمْ يَسْمَعَ الا ذانُ صَوْتَ مُكَبَّرٍ

الَسّابِقُونَ اِلَي الْمكارِمِ وَ الْعُلي
لَوْلاا صَوارِمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ

و كعب بن جابر كه از دشمنان ايشان است در حق ايشان گفته:

وَلا قَبْلَهُمْ فيِ النّاسِ اِذْ اَنَا يافِعٌ
اَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِي الدِمّارُ مُقارِعٌ
وَ قَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ

فَلَمْ تَرَعَيْني مِثْلَهُمْ في زَمانِهِمْ
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّيوفِ لَديَ الْوَغا
وَ قَدْ صَبَروُ الِلّطَعنِ وَالضَّرْبِ حُسَّرا

برگرفته از كتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي



اصول و فروع دين

اصول دين درنزد شيعه / توحيد /  نبوت  /  معاد  /  عدل / امامت / 

 فروع دين در نزد شيعه /  نماز  /  روزه /  حج /  زكات /  خمس /  جهاد / تولي / تبري /  امربه معروف /   نهي ازمنكر

اصول دين: پايه‌هاي اعتقادي دين است كه نخست بايد به آنها ايمان آورد و سپس به فروعي كه از آن برخواسته‌ است پايبند بود. اصول دين مربوط به اعتقاد است و اعتقاد به اصول دين بايد از روي تحقيق باشد، نه تقليد.كسي كه به اصول دين اعتقاد ندارد، از دين بيرون است.

اصول دين در نزد شيعه: 1- توحيد. 2- نبوت. 3- معاد. 4- عدل. 5- امامت.

توحيد: توحيد به معناي يكتاپرستي، مهم‌ترين اصل اعتقادي اسلام است. از ديدگاه اسلامي توحيد در معناي وسيع كلمه تنها به معني باور داشتن نيست و به معني اطاعت و تسليم شدن فقط در برابر خدا نيز است، كه از آن تعبير به توحيد عبادي يا توحيد در عبادت مي‌شود. توحيد يكتاپرستي با خلوص است. به اين معني كه از هر گونه شرك (به معني شريك ساختن در وحدانيت خدا) و كفر (به معني انكار خدا كه خالق همه مي باشد) مبرا باشد. توحيد در اسلام به معناي آن است كه "هيچ خدايي جز الله نيست" و اين مسأله ركن اعتقادات ديني مسلمانان است و شهادت بدان شرط مسلماني است. در قرآن سوره‌اي در توضيح توحيد و به نام "توحيد" هست و متن آن چنين است: (به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو خدا يكتاست. خدا بي نياز است. نزاييده و زاييده نشده. و هيچ كس همتاي او نيست - بسم الله الرحمن الرحيم. قُل هو اللهُ احدٌ. اللهُ الصَمَدُ. لم يَلِد و لم يولَد. و لم يكن له كُفواً احد). همچنين طبق بيان قرآن، توحيد به اين معناست كه هيچ چيز مثل او نيست. بنابراين خداوند در اسلام قابل تجسم و تمثل نيست. در قرآن آيات بسياري به توضيح توحيد پرداخته ‌شده و برخي از مهم‌ترين اين آيات عبارت‌اند از: 1- آية الكرسي، سوره بقره، آيه ۲۵۵. 2- آيه نور، سوره نور، آيه ۳۵. 3- سوره آل عمران، آيه ۱۸، ۲۶ و ۲۷. امام علي (ع) در خطبه اول نهج البلاغه، يكتاپرستي را چنين توضيح مي‌دهد: نخستين پايه دين شناخت او[خدا]ست، و كمال شناخت او راست دانستن (تصديق) اوست، و كمال راست دانستن او يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستن او اخلاص براي اوست، و كمال اخلاص براي او نفي چگونگي (صفات) از اوست. زيرا هر صفتي گواه آن است، كه غير موصوف است و هر موصوفي گواه آن است كه غير صفت است. پس هر كس خداي منزه را وصف كرد براي او همتايي قرار داد، و هر كس براي او همتايي قرار داد او را دو پنداشت، و هر كس او را دو پنداشت او را بخش بخش كرد، و هر كس او را بخش بخش كرد، پس او را نشناخت، و هر كس او را نشناخت، به سويش اشاره كرد، و هر كس به او اشاره كرد پس او را محدود كرد، و هر كس او را محدود كرد، پس او را شمرد ... .

نبوت: باور به اينكه خدا براي ابلاغ سخن خود به انسان پيامبراني را از ميان خود آنها برگزيده‌است، اصل نَبُوّت نام دارد. مسلمانان بر اين باورند كه آخرين پيام‌آور خدا محمد ابن عبدالله‌ است و عدم اعتقاد به خاتميت محمد، نامسلماني است و اين موضوع نامنطبق بر نص قرآن است.

معاد: معاد واژه‌ اي عربي است به معناي رستاخيز يا دوباره برخاستن (پس از مرگ) يعني روزي همه مكلفان براي بازخواست و حساب در پيشگاه الهي گرد هم مي‌آيند و هر كس به پاداش و كيفر خويش مي‌رسد. معاد از ديدگاه قرآن به صورت هاي زير بيان شده است: 1- باطن هر كس در اين دنيا، عين ظاهر در آخرت است. 2- در روز قيامت نفس را مؤاخذه مي شود و نه قواي نفس. به همين خاطر نفس به قواي خود مي پرسد كه چرا بر عليه من شهادت مي دهيد و اعضاي او پاسخ مي دهند كه خداوند ما را به نطق واداشته است. 3- نظام آخرت كاملترين نظام امكاني است كه هر كس به حسب گنجايش وجودي خود هر چه را اراده نمايد و بخواهد بي درنگ و بدون شرط به وجود خواهد آمد. فلسفه معاد از نظر اسلام عبارت است از تجلي كردن نفس با تمام آنچه در درون خود داشته است، يعني آنچه در زمين وجودت كاشتي قيام مي‌كند. در قيامت نوشته‌هاي نفس به اسم شريف "الحي" حيات مي‌يابند. هر كس زرع و زارع و مزرعه خويش است؛ به عبارت ديگر مهمان سفره خود است. بسياري از آنچه در آخرت به انسان روي مي‌آورد، بروز و ظهور صفات و ملكاتي هستند كه انسان در مزرعه وجود خويش كاشته است. جزا در طول علم و عمل بلكه نفس علم و عمل است. لاجرم قيامت هر كسي برپا شده‌است و هر كس بهشت يا دوزخ خود است. هر كس با ادراكات و افكار و اقوال و اعمالش سازنده خود است و ادراكات او عين هويت و ذات او مي‌گردند.

عدل: به معناي آن است كه افعال خداوند متعال از سر دادگري و شايستگي است و به هيچ كس ستم نمي‌كند و هر چيزي را در جاي خويش نگه مي‌دارد و با هر موجودي، چنانكه شايسته‌است رفتار مي‌كند. به عبارت ديگر عدل به معناي قضاوت و پاداش به حق مي‌باشد، يعني خداوند هيچ عملي را هرچند ناچيز و كوچك باشد از هيچ كس ضايع نكرده و بي اجر و پاداش نمي‌گذارد و بدون تبعيض به هر كس جزاي عملش را خواهد داد. در قرآن كريم، سوره زلزال آيه هفتم آمده است: "فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره" يعني: "پس هر كس ذره‌اي كار خوب انجام دهد آن را خواهد ديد و هر كس ذره‌اي كار بد بكند آن را خواهد ديد".

امامت: امامت يكي از اصول باور شيعيان است، كه به جهت اهميت آن شيعيان دوازده امامي خود را اماميه مي‌خوانند. امامت بدين معناست كه پس از پيامبر اسلام دوازده امام معصوم منصب خلافت و امامت را بر عهده دارند و آنان منصوب خداوند متعال‌اند. شيعيان با استناد به حديث نبوي: ("من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية" ؛ "هر كس بميرد در حالي كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده‌است")، شناخت امام را شرط قبول اسلام نزد پروردگار مي‌دانند. شيعيان با استناد به حديث جابر و برخي احاديث ديگر معتقدند، ائمه ۱۲ فرد كاملاً مشخص هستند، كه از جانب خدا و از زمان پيامبر با اسم معرفي شده‌اند. اين افراد عبارت‌اند از: ۱- امام علي (ع) (امير المومنين). 2- امام حسن (ع) (مجتبي). ۳- امام حسين (ع) (سيد الشهداء). ۴- امام علي (ع) پسر حسين (سجاد). ۵- امام محمد (ع) پسر علي (باقر). ۶- امام جعفر (ع) پسر محمد (صادق). ۷- امام موسي (ع) پسر جعفر (كاظم). ۸- امام علي (ع) پسر موسي (رضا). ۹- امام محمد (ع) پسر علي (جواد). ۱۰- امام علي (ع) پسر محمد (هادي). ۱۱- امام حسن (ع) پسر علي (عسگري). ۱۲- امام حجت (ع) پسر حسن (مهدي) ملقب به قائم، به اعتقاد شيعيان او زنده و حاضر است، ولي در دوران غيبت ظاهر نيست.

فروع دين: فروع دين مربوط به عمل است و تكاليف ديني است كه بايد مسلمان شيعه با تقليد از فتواهاي مجتهد جامع الشرايط انجام دهد.

فروع دين در نزد شيعه: 1- نماز. 2- روزه. 3- حج. 4- زكات. 5- خمس. 6- جهاد. 7- تولي. 8- تبري. 9- امر به معروف. 10- نهي از منكر.

نماز: واژه نماز، واژه‌اي پارسي است كه ايرانيان براي واژه "صلاة" عربي به كار بردند. واژه نماز، نام ‌واژه‌اي از فعل نميدن فارسي به معني تعظيم‌كردن است. اين واژه به معناي خم شدن و سرفرودآوري براي ستايش و احترام است. اين عبادت در شبانه‌روز در پنج نوبت (۱۷ ركعت) رو به قبلهٔ مسلمانان (كعبه در مكه) بصورت فردي (فرادي) يا گروهي (نماز جماعت) برگزار مي‌شود. در اين عبادت در ركعت‌هاي اول و دوم دو سوره از قرآن كه يكي از آنها سوره حمد و ديگري معمولاً سوره كوتاهي مثل سوره توحيد است و در ركعتهاي بعدي تعدادي ذكر به زبان عربي خوانده‌ مي‌شود.

روزه: روزه به معني خودداري از خوردن خوراك و نوشيدن مايعات براي دوره مشخصي است. روزه در اسلام عبادتي است كه انسان براي انجام فرمان خدا از اذان صبح تا اذان مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كنند، خودداري نمايد. در اسلام روزه در ماه مبارك رمضان (ماه نهم تقويم قمري) بر مسلمانان واجب شده ‌است و حكم آن در آيات ۱۸۲ تا ۱۸۷ سوره بقره آمده‌است كه در آن خداوند مي فرمايد: "اي كساني كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما واجب شده همان طور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود، شايد با تقوا شويد". پس  فايده روزه از نظر خداوند تقوا است و آن خود سودي است كه عايد خود شما مي شود. هر كه بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزي كه لازم است بدان ملتزم شود، اين است كه از افسار گسيختگي خود جلوگيري كند و بدون هيچ قيد و شرطي سرگرم لذت هاي جسمي و شهوات بدني نباشد و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگي مادي را هدف بپندارد. و سخن كوتاه اينكه از هر چيزي كه او را از خداوند مشغول مي دارد بپرهيزد. و اين تقوايي كه قرآن به اشاره مي كند تنها از راه روزه و خودداري از شهوات بدست مي آيد كه اگر مدتي از آنها پرهيز كنند به تدريج نيروي خويشتن داري از گناهان در آنان قوت مي يابد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مي شوند و آن وقت در برابر هر گناهي عنان اختيار از كف نمي دهند و در تقرب به خداوند متعال دچار سستي نمي گردند.

حج: حج يكي از مهم‌ترين آيين‌هاي ديني اسلام است. مسلمانان با داشتن شرايطي مكلفند در دهه اول ماه ذي‌الحجه به شهر مكه در عربستان سعودي رفته و مجموعه‌اي از اعمال نيايشي را بجا آورند. حج تقريباً براي تأييد و تثبيت عادات قومي عرب مقرر شده‌است. تمام مناسك حج و عمره، احرام، لثم و لمس حجرالاسود، سعي بين صفا و مروه، وقفه در عرفات و رمي جمره، همگي پ‍‍يش از اسلام متداول بود و تنها بعضي تعديلات در حج اسلامي نسبت به پيش از اسلام روي‌ داده‌است. اعراب قبل از اسلام هنگام طواف «لبيك يا لات»، «لبيك يا عزي» و «لبيك يا منات» مي‌گفتند و هر قومي بت خود را مي‌خواندو در اسلام، «اللهم» جاي بتها را گرفت و آن عبارت بدين شكل تغيير كرد: لبيك اللهم لبيك. عربها صيد را در ماه حج حرام مي‌دانستند. پيامبر اسلام حرمت صيد را مخصوص ايام حج و هنگام احرام مقرر كرد. عربها گاهي لخت به طواف كعبه مي‌پرداختند. اسلام آن را منع كرد و همان پوشيدن لباس دوخته نشده را مقرر كرد. عرب از خوردن گوشت قرباني اكراه داشت. و پيامبر اسلام آن را مجاز ساخت. مشهور است كه مسلمانان پس از فتح مكه و برانداختن بت‌هاي قريش از سعي بين صفا و مروه اكراه داشتند زيرا قبل از اسلام بر اين دو كوه دو بت سنگي قرار داشت كه حاجيان و زائران دوره جاهليت سعي بين صفا و مروه را براي نزديك شدن به آنها و دست كشيدن و بوسيدن آنها مسب تبرك مي‌كردند. ولي پيامبر اسلام سعي بين صفا و مروه را مجاز كرد و خدا در آيه ۱۵۸ سوره بقره، آن را از شعائر الله قرار داد.

زكات: زكات از دستورات اسلامي است و در مورد چيزهايي وضع شده كه انسان آنها را با كمك طبيعت به وجود مي‌آورد، آن هم طبيعت سهل و ساده؛ يعني انسان به نسبت كار كمي انجام مي‌دهد و طبيعت كار بيشتر را انجام مي‌دهد و محصول را رايگان در اختيار انسان مي‌گذارد. مثلاً گندم كه انسان بوجود مي‌آورد در قسمت كمي، فكر و عمل او دخالت دارد و قسمت بيشتر فعاليت طبيعت است. از اينرو اسلام به انسان مي‌گويد اينجا كه از سخاوت طبيعت استفاده مي‌كني مقداري از آن را بايد در راههاي ديگر بدهي. در قرآن كريم در اكثر موارد پرداخت زكات در كنار برپايي نماز آمده‌است، كه بيانگر اهميت اين حكم مي‌باشد. زكات مخصوص اسلام نيست، بلكه در اديان پيشين نيز بوده‌است. زكات و نماز از مشتركات همه اديان آسماني است. مرحوم علاّمه طباطبايي در مبحثي پيرامون زكات مي‏فرمايد: "هر چند قوانين اجتماعي به صورت كاملي كه اسلام آورده، سابقه نداشته، لكن اصل آن ابتكار اسلام نبوده‌است. زيرا فطرت بشر به طور اجمال آن را درمي‏يافت. لذا در آيين‏هاي آسماني قبل از اسلام و قوانين روم قديم، جسته و گريخته چيزهايي درباره اداره اجتماع ديده مي‏شود و مي‏توان گفت كه هيچ قومي در هيچ عصري نبوده، مگر آن كه در آن حقوقي مالي براي اداره جامعه رعايت مي ‏شده ‌است. زيرا جامعه هر جور كه بود در قيام و رشدش نيازمند هزينه مالي بوده‌است.

خمس: خمس و زكات از ماليات هاي اسلامي هستند كه به منظور رفع مشكلات مالي امت اسلامي و توزيع عادلانه ثروت و تقويت بنيه‌ مالي حكومت اسلامي وضع شده است. ميان خمس و زكات اين تفاوت مهم وجود دارد كه زكات جزء اموال عمومي جامعه‌ اسلامي محسوب مي شود، لذا مصارف آن عموماً در همين قسمت مي باشد،‌ ولي خمس از ماليات هايي است كه مربوط به حكومت اسلامي است،‌ يعني مخارج دستگاه حكومت اسلامي و گردانندگان اين دستگاه از آن تأمين مي شود. محروم بودن سادات از دستيابي به زكات در حقيقت براي دور نگه داشتن خويشاوندان پيامبر از اين قسمت است تا بهانه اي به دست مخالفان نيافتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومي مسلط ساخته است،‌ ولي از سوي ديگر نيازمندان سادات نيز بايد از طريقي تأمين شوند. در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براي سادات نيست،‌ بلكه يك نوع كنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اين كه هيچ گونه سوء ظني توليد نشود، مي باشد. طبق فتواهاي مراجع تقليد، خمس به دو سهم تقسيم مي‌شود كه يكي سهم سادات فقير، يتيم و در راه درمانده‌است و ديگري سهم امام زمان كه هر دو سهم بايد به مرجع تقليد يا نماينده وي داده شود، مگر آنكه از ايشان اجازه گرفته و در راهي مصرف شود كه آن‌ها اجازه مي‌دهند. طبق فتواي آقاي خامنه‌اي در رساله اجوبه هر دو سهم در حال حاضر براي اداره حوزه‌هاي علميه مورد نياز است. همچنين ساداتي (سيدها) مشمول خمس مي‌شوند كه طبق فتواي آقاي صانعي دوازده امامي باشد و طبق فتواي آقاي خامنه‌اي ملاك ترتب آثار و احكام شرعي سيادت، انتساب به حضرت محمد (ص) (پيامبر اسلام) از طرف پدر است.

جهاد: واژه جهاد از ريشه جهد به معني كوشش و مبارزه و فعاليت است. اين كوشش و مبارزه مي‌تواند در عرصه‌هاي گوناگوني صورت گيرد از جمله كوشش در مبارزه با اميال دروني (جهاد اكبر) يا كوشش و مبارزه در راه دفاع از دين اسلام يا گسترش قلمرو اسلام (جهاد اصغر). جهاد يكي از فروع دين و از واجبات اسلامي است. جهاد يعني جنگيدن در راه خدا و كشته شدن در اين راه را شهيد مي نامند. جهاد و شهادت بسيار به هم شبيه هستند. كلمه جهاد حدود 108 بار در قرآن آمده است.

تولي: تَولّي (به عربي تولّي) به معناي دوست داشتن اهل بيت و محبت آنها را در دل داشتن است.

تبري: تبري (به عربي تبرأ) به معنايي بيزاري و دوري جستن از دشمنان خدا و كساني كه ولايت علي بن ابيطالب (ع) را قبول نكردند و با او و فرزندانش به مبارزه پرداختند است. بر اساس مذهب شيعه كسي نمي‌تواند شيعه باشد و به همراه محبت اهل بيت، محبت دشمنانشان را هم در دل داشته باشد.

امر به معروف: امر به معروف يعني دستور دادن يا توصيه كردن از سوي فرد مسلمان به ديگران به انجام آنچه به باور مسلمانان خوب در نظر گرفته ‌مي‌شود. يكي از آثار مناسب تاليف شده در اين زمينه امر به معروف و نهي از منكر در انديشه اسلامي نوشته مايكل كوك است كه توسط آستان قدس رضوي ترجمه و منتشر شده است. مقدمه اين كتاب بيانگر اهميت و ضرورت نظارت همگاني در ساختار جوامع انساني است. اين ساختار در دين اسلام به عنوان امر به معروف و نهي از منكر نام برده مي شود.

نهي از منكر: نهي از منكر يعني دستور دادن يا توصيه كردن از سوي فرد مسلمان به ديگران به انجام ندادن آن‌چه به باور مسلمانان بد در نظر گرفته ‌مي‌شود. نهي از منكر بخشي از عبارت امر به معروف و نهي از منكر است كه بسيار در قرآن به آن اشاره شده است