اصول و فروع دين

اصول دين درنزد شيعه / توحيد /  نبوت  /  معاد  /  عدل / امامت / 

 فروع دين در نزد شيعه /  نماز  /  روزه /  حج /  زكات /  خمس /  جهاد / تولي / تبري /  امربه معروف /   نهي ازمنكر

اصول دين: پايه‌هاي اعتقادي دين است كه نخست بايد به آنها ايمان آورد و سپس به فروعي كه از آن برخواسته‌ است پايبند بود. اصول دين مربوط به اعتقاد است و اعتقاد به اصول دين بايد از روي تحقيق باشد، نه تقليد.كسي كه به اصول دين اعتقاد ندارد، از دين بيرون است.

اصول دين در نزد شيعه: 1- توحيد. 2- نبوت. 3- معاد. 4- عدل. 5- امامت.

توحيد: توحيد به معناي يكتاپرستي، مهم‌ترين اصل اعتقادي اسلام است. از ديدگاه اسلامي توحيد در معناي وسيع كلمه تنها به معني باور داشتن نيست و به معني اطاعت و تسليم شدن فقط در برابر خدا نيز است، كه از آن تعبير به توحيد عبادي يا توحيد در عبادت مي‌شود. توحيد يكتاپرستي با خلوص است. به اين معني كه از هر گونه شرك (به معني شريك ساختن در وحدانيت خدا) و كفر (به معني انكار خدا كه خالق همه مي باشد) مبرا باشد. توحيد در اسلام به معناي آن است كه "هيچ خدايي جز الله نيست" و اين مسأله ركن اعتقادات ديني مسلمانان است و شهادت بدان شرط مسلماني است. در قرآن سوره‌اي در توضيح توحيد و به نام "توحيد" هست و متن آن چنين است: (به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو خدا يكتاست. خدا بي نياز است. نزاييده و زاييده نشده. و هيچ كس همتاي او نيست - بسم الله الرحمن الرحيم. قُل هو اللهُ احدٌ. اللهُ الصَمَدُ. لم يَلِد و لم يولَد. و لم يكن له كُفواً احد). همچنين طبق بيان قرآن، توحيد به اين معناست كه هيچ چيز مثل او نيست. بنابراين خداوند در اسلام قابل تجسم و تمثل نيست. در قرآن آيات بسياري به توضيح توحيد پرداخته ‌شده و برخي از مهم‌ترين اين آيات عبارت‌اند از: 1- آية الكرسي، سوره بقره، آيه ۲۵۵. 2- آيه نور، سوره نور، آيه ۳۵. 3- سوره آل عمران، آيه ۱۸، ۲۶ و ۲۷. امام علي (ع) در خطبه اول نهج البلاغه، يكتاپرستي را چنين توضيح مي‌دهد: نخستين پايه دين شناخت او[خدا]ست، و كمال شناخت او راست دانستن (تصديق) اوست، و كمال راست دانستن او يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستن او اخلاص براي اوست، و كمال اخلاص براي او نفي چگونگي (صفات) از اوست. زيرا هر صفتي گواه آن است، كه غير موصوف است و هر موصوفي گواه آن است كه غير صفت است. پس هر كس خداي منزه را وصف كرد براي او همتايي قرار داد، و هر كس براي او همتايي قرار داد او را دو پنداشت، و هر كس او را دو پنداشت او را بخش بخش كرد، و هر كس او را بخش بخش كرد، پس او را نشناخت، و هر كس او را نشناخت، به سويش اشاره كرد، و هر كس به او اشاره كرد پس او را محدود كرد، و هر كس او را محدود كرد، پس او را شمرد ... .

نبوت: باور به اينكه خدا براي ابلاغ سخن خود به انسان پيامبراني را از ميان خود آنها برگزيده‌است، اصل نَبُوّت نام دارد. مسلمانان بر اين باورند كه آخرين پيام‌آور خدا محمد ابن عبدالله‌ است و عدم اعتقاد به خاتميت محمد، نامسلماني است و اين موضوع نامنطبق بر نص قرآن است.

معاد: معاد واژه‌ اي عربي است به معناي رستاخيز يا دوباره برخاستن (پس از مرگ) يعني روزي همه مكلفان براي بازخواست و حساب در پيشگاه الهي گرد هم مي‌آيند و هر كس به پاداش و كيفر خويش مي‌رسد. معاد از ديدگاه قرآن به صورت هاي زير بيان شده است: 1- باطن هر كس در اين دنيا، عين ظاهر در آخرت است. 2- در روز قيامت نفس را مؤاخذه مي شود و نه قواي نفس. به همين خاطر نفس به قواي خود مي پرسد كه چرا بر عليه من شهادت مي دهيد و اعضاي او پاسخ مي دهند كه خداوند ما را به نطق واداشته است. 3- نظام آخرت كاملترين نظام امكاني است كه هر كس به حسب گنجايش وجودي خود هر چه را اراده نمايد و بخواهد بي درنگ و بدون شرط به وجود خواهد آمد. فلسفه معاد از نظر اسلام عبارت است از تجلي كردن نفس با تمام آنچه در درون خود داشته است، يعني آنچه در زمين وجودت كاشتي قيام مي‌كند. در قيامت نوشته‌هاي نفس به اسم شريف "الحي" حيات مي‌يابند. هر كس زرع و زارع و مزرعه خويش است؛ به عبارت ديگر مهمان سفره خود است. بسياري از آنچه در آخرت به انسان روي مي‌آورد، بروز و ظهور صفات و ملكاتي هستند كه انسان در مزرعه وجود خويش كاشته است. جزا در طول علم و عمل بلكه نفس علم و عمل است. لاجرم قيامت هر كسي برپا شده‌است و هر كس بهشت يا دوزخ خود است. هر كس با ادراكات و افكار و اقوال و اعمالش سازنده خود است و ادراكات او عين هويت و ذات او مي‌گردند.

عدل: به معناي آن است كه افعال خداوند متعال از سر دادگري و شايستگي است و به هيچ كس ستم نمي‌كند و هر چيزي را در جاي خويش نگه مي‌دارد و با هر موجودي، چنانكه شايسته‌است رفتار مي‌كند. به عبارت ديگر عدل به معناي قضاوت و پاداش به حق مي‌باشد، يعني خداوند هيچ عملي را هرچند ناچيز و كوچك باشد از هيچ كس ضايع نكرده و بي اجر و پاداش نمي‌گذارد و بدون تبعيض به هر كس جزاي عملش را خواهد داد. در قرآن كريم، سوره زلزال آيه هفتم آمده است: "فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره" يعني: "پس هر كس ذره‌اي كار خوب انجام دهد آن را خواهد ديد و هر كس ذره‌اي كار بد بكند آن را خواهد ديد".

امامت: امامت يكي از اصول باور شيعيان است، كه به جهت اهميت آن شيعيان دوازده امامي خود را اماميه مي‌خوانند. امامت بدين معناست كه پس از پيامبر اسلام دوازده امام معصوم منصب خلافت و امامت را بر عهده دارند و آنان منصوب خداوند متعال‌اند. شيعيان با استناد به حديث نبوي: ("من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية" ؛ "هر كس بميرد در حالي كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده‌است")، شناخت امام را شرط قبول اسلام نزد پروردگار مي‌دانند. شيعيان با استناد به حديث جابر و برخي احاديث ديگر معتقدند، ائمه ۱۲ فرد كاملاً مشخص هستند، كه از جانب خدا و از زمان پيامبر با اسم معرفي شده‌اند. اين افراد عبارت‌اند از: ۱- امام علي (ع) (امير المومنين). 2- امام حسن (ع) (مجتبي). ۳- امام حسين (ع) (سيد الشهداء). ۴- امام علي (ع) پسر حسين (سجاد). ۵- امام محمد (ع) پسر علي (باقر). ۶- امام جعفر (ع) پسر محمد (صادق). ۷- امام موسي (ع) پسر جعفر (كاظم). ۸- امام علي (ع) پسر موسي (رضا). ۹- امام محمد (ع) پسر علي (جواد). ۱۰- امام علي (ع) پسر محمد (هادي). ۱۱- امام حسن (ع) پسر علي (عسگري). ۱۲- امام حجت (ع) پسر حسن (مهدي) ملقب به قائم، به اعتقاد شيعيان او زنده و حاضر است، ولي در دوران غيبت ظاهر نيست.

فروع دين: فروع دين مربوط به عمل است و تكاليف ديني است كه بايد مسلمان شيعه با تقليد از فتواهاي مجتهد جامع الشرايط انجام دهد.

فروع دين در نزد شيعه: 1- نماز. 2- روزه. 3- حج. 4- زكات. 5- خمس. 6- جهاد. 7- تولي. 8- تبري. 9- امر به معروف. 10- نهي از منكر.

نماز: واژه نماز، واژه‌اي پارسي است كه ايرانيان براي واژه "صلاة" عربي به كار بردند. واژه نماز، نام ‌واژه‌اي از فعل نميدن فارسي به معني تعظيم‌كردن است. اين واژه به معناي خم شدن و سرفرودآوري براي ستايش و احترام است. اين عبادت در شبانه‌روز در پنج نوبت (۱۷ ركعت) رو به قبلهٔ مسلمانان (كعبه در مكه) بصورت فردي (فرادي) يا گروهي (نماز جماعت) برگزار مي‌شود. در اين عبادت در ركعت‌هاي اول و دوم دو سوره از قرآن كه يكي از آنها سوره حمد و ديگري معمولاً سوره كوتاهي مثل سوره توحيد است و در ركعتهاي بعدي تعدادي ذكر به زبان عربي خوانده‌ مي‌شود.

روزه: روزه به معني خودداري از خوردن خوراك و نوشيدن مايعات براي دوره مشخصي است. روزه در اسلام عبادتي است كه انسان براي انجام فرمان خدا از اذان صبح تا اذان مغرب از چيزهايي كه روزه را باطل مي كنند، خودداري نمايد. در اسلام روزه در ماه مبارك رمضان (ماه نهم تقويم قمري) بر مسلمانان واجب شده ‌است و حكم آن در آيات ۱۸۲ تا ۱۸۷ سوره بقره آمده‌است كه در آن خداوند مي فرمايد: "اي كساني كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما واجب شده همان طور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود، شايد با تقوا شويد". پس  فايده روزه از نظر خداوند تقوا است و آن خود سودي است كه عايد خود شما مي شود. هر كه بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزي كه لازم است بدان ملتزم شود، اين است كه از افسار گسيختگي خود جلوگيري كند و بدون هيچ قيد و شرطي سرگرم لذت هاي جسمي و شهوات بدني نباشد و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگي مادي را هدف بپندارد. و سخن كوتاه اينكه از هر چيزي كه او را از خداوند مشغول مي دارد بپرهيزد. و اين تقوايي كه قرآن به اشاره مي كند تنها از راه روزه و خودداري از شهوات بدست مي آيد كه اگر مدتي از آنها پرهيز كنند به تدريج نيروي خويشتن داري از گناهان در آنان قوت مي يابد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مي شوند و آن وقت در برابر هر گناهي عنان اختيار از كف نمي دهند و در تقرب به خداوند متعال دچار سستي نمي گردند.

حج: حج يكي از مهم‌ترين آيين‌هاي ديني اسلام است. مسلمانان با داشتن شرايطي مكلفند در دهه اول ماه ذي‌الحجه به شهر مكه در عربستان سعودي رفته و مجموعه‌اي از اعمال نيايشي را بجا آورند. حج تقريباً براي تأييد و تثبيت عادات قومي عرب مقرر شده‌است. تمام مناسك حج و عمره، احرام، لثم و لمس حجرالاسود، سعي بين صفا و مروه، وقفه در عرفات و رمي جمره، همگي پ‍‍يش از اسلام متداول بود و تنها بعضي تعديلات در حج اسلامي نسبت به پيش از اسلام روي‌ داده‌است. اعراب قبل از اسلام هنگام طواف «لبيك يا لات»، «لبيك يا عزي» و «لبيك يا منات» مي‌گفتند و هر قومي بت خود را مي‌خواندو در اسلام، «اللهم» جاي بتها را گرفت و آن عبارت بدين شكل تغيير كرد: لبيك اللهم لبيك. عربها صيد را در ماه حج حرام مي‌دانستند. پيامبر اسلام حرمت صيد را مخصوص ايام حج و هنگام احرام مقرر كرد. عربها گاهي لخت به طواف كعبه مي‌پرداختند. اسلام آن را منع كرد و همان پوشيدن لباس دوخته نشده را مقرر كرد. عرب از خوردن گوشت قرباني اكراه داشت. و پيامبر اسلام آن را مجاز ساخت. مشهور است كه مسلمانان پس از فتح مكه و برانداختن بت‌هاي قريش از سعي بين صفا و مروه اكراه داشتند زيرا قبل از اسلام بر اين دو كوه دو بت سنگي قرار داشت كه حاجيان و زائران دوره جاهليت سعي بين صفا و مروه را براي نزديك شدن به آنها و دست كشيدن و بوسيدن آنها مسب تبرك مي‌كردند. ولي پيامبر اسلام سعي بين صفا و مروه را مجاز كرد و خدا در آيه ۱۵۸ سوره بقره، آن را از شعائر الله قرار داد.

زكات: زكات از دستورات اسلامي است و در مورد چيزهايي وضع شده كه انسان آنها را با كمك طبيعت به وجود مي‌آورد، آن هم طبيعت سهل و ساده؛ يعني انسان به نسبت كار كمي انجام مي‌دهد و طبيعت كار بيشتر را انجام مي‌دهد و محصول را رايگان در اختيار انسان مي‌گذارد. مثلاً گندم كه انسان بوجود مي‌آورد در قسمت كمي، فكر و عمل او دخالت دارد و قسمت بيشتر فعاليت طبيعت است. از اينرو اسلام به انسان مي‌گويد اينجا كه از سخاوت طبيعت استفاده مي‌كني مقداري از آن را بايد در راههاي ديگر بدهي. در قرآن كريم در اكثر موارد پرداخت زكات در كنار برپايي نماز آمده‌است، كه بيانگر اهميت اين حكم مي‌باشد. زكات مخصوص اسلام نيست، بلكه در اديان پيشين نيز بوده‌است. زكات و نماز از مشتركات همه اديان آسماني است. مرحوم علاّمه طباطبايي در مبحثي پيرامون زكات مي‏فرمايد: "هر چند قوانين اجتماعي به صورت كاملي كه اسلام آورده، سابقه نداشته، لكن اصل آن ابتكار اسلام نبوده‌است. زيرا فطرت بشر به طور اجمال آن را درمي‏يافت. لذا در آيين‏هاي آسماني قبل از اسلام و قوانين روم قديم، جسته و گريخته چيزهايي درباره اداره اجتماع ديده مي‏شود و مي‏توان گفت كه هيچ قومي در هيچ عصري نبوده، مگر آن كه در آن حقوقي مالي براي اداره جامعه رعايت مي ‏شده ‌است. زيرا جامعه هر جور كه بود در قيام و رشدش نيازمند هزينه مالي بوده‌است.

خمس: خمس و زكات از ماليات هاي اسلامي هستند كه به منظور رفع مشكلات مالي امت اسلامي و توزيع عادلانه ثروت و تقويت بنيه‌ مالي حكومت اسلامي وضع شده است. ميان خمس و زكات اين تفاوت مهم وجود دارد كه زكات جزء اموال عمومي جامعه‌ اسلامي محسوب مي شود، لذا مصارف آن عموماً در همين قسمت مي باشد،‌ ولي خمس از ماليات هايي است كه مربوط به حكومت اسلامي است،‌ يعني مخارج دستگاه حكومت اسلامي و گردانندگان اين دستگاه از آن تأمين مي شود. محروم بودن سادات از دستيابي به زكات در حقيقت براي دور نگه داشتن خويشاوندان پيامبر از اين قسمت است تا بهانه اي به دست مخالفان نيافتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومي مسلط ساخته است،‌ ولي از سوي ديگر نيازمندان سادات نيز بايد از طريقي تأمين شوند. در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براي سادات نيست،‌ بلكه يك نوع كنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اين كه هيچ گونه سوء ظني توليد نشود، مي باشد. طبق فتواهاي مراجع تقليد، خمس به دو سهم تقسيم مي‌شود كه يكي سهم سادات فقير، يتيم و در راه درمانده‌است و ديگري سهم امام زمان كه هر دو سهم بايد به مرجع تقليد يا نماينده وي داده شود، مگر آنكه از ايشان اجازه گرفته و در راهي مصرف شود كه آن‌ها اجازه مي‌دهند. طبق فتواي آقاي خامنه‌اي در رساله اجوبه هر دو سهم در حال حاضر براي اداره حوزه‌هاي علميه مورد نياز است. همچنين ساداتي (سيدها) مشمول خمس مي‌شوند كه طبق فتواي آقاي صانعي دوازده امامي باشد و طبق فتواي آقاي خامنه‌اي ملاك ترتب آثار و احكام شرعي سيادت، انتساب به حضرت محمد (ص) (پيامبر اسلام) از طرف پدر است.

جهاد: واژه جهاد از ريشه جهد به معني كوشش و مبارزه و فعاليت است. اين كوشش و مبارزه مي‌تواند در عرصه‌هاي گوناگوني صورت گيرد از جمله كوشش در مبارزه با اميال دروني (جهاد اكبر) يا كوشش و مبارزه در راه دفاع از دين اسلام يا گسترش قلمرو اسلام (جهاد اصغر). جهاد يكي از فروع دين و از واجبات اسلامي است. جهاد يعني جنگيدن در راه خدا و كشته شدن در اين راه را شهيد مي نامند. جهاد و شهادت بسيار به هم شبيه هستند. كلمه جهاد حدود 108 بار در قرآن آمده است.

تولي: تَولّي (به عربي تولّي) به معناي دوست داشتن اهل بيت و محبت آنها را در دل داشتن است.

تبري: تبري (به عربي تبرأ) به معنايي بيزاري و دوري جستن از دشمنان خدا و كساني كه ولايت علي بن ابيطالب (ع) را قبول نكردند و با او و فرزندانش به مبارزه پرداختند است. بر اساس مذهب شيعه كسي نمي‌تواند شيعه باشد و به همراه محبت اهل بيت، محبت دشمنانشان را هم در دل داشته باشد.

امر به معروف: امر به معروف يعني دستور دادن يا توصيه كردن از سوي فرد مسلمان به ديگران به انجام آنچه به باور مسلمانان خوب در نظر گرفته ‌مي‌شود. يكي از آثار مناسب تاليف شده در اين زمينه امر به معروف و نهي از منكر در انديشه اسلامي نوشته مايكل كوك است كه توسط آستان قدس رضوي ترجمه و منتشر شده است. مقدمه اين كتاب بيانگر اهميت و ضرورت نظارت همگاني در ساختار جوامع انساني است. اين ساختار در دين اسلام به عنوان امر به معروف و نهي از منكر نام برده مي شود.

نهي از منكر: نهي از منكر يعني دستور دادن يا توصيه كردن از سوي فرد مسلمان به ديگران به انجام ندادن آن‌چه به باور مسلمانان بد در نظر گرفته ‌مي‌شود. نهي از منكر بخشي از عبارت امر به معروف و نهي از منكر است كه بسيار در قرآن به آن اشاره شده است



معني آيات و سوره هاي نماز

سوره حمد

بِسْمِ اللّهِ الَّرحمنِ الرَّحيمِ، به نام خداوند بخشنده مهربان 

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ، ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است

 اَلرَّحمنِ الرَّحيمِ، بخشنده و مهربان است 

مالِكِ يَوْمِ الدّينِ، صاحب روز جزا است

 اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينَ، يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم و فقط از تو كمك مى خواهيم.

 اِهْدِنَاالصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ، يعنى هدايت كن ما را به راه راست 

 صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِم، يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِم وَ لا الضّالِّينَ، يعنى نه براه كسانى كه غضب كرده اى برايشان و نه آن كسانى كه گمراهند.

سوره اخلاص

بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ، يعنى بگو خداوند، خدائيست يگانه.

اللّهُ الصَّمَدُ، يعنى خدا بى نياز است.

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد. فرزند ندارد و فرزند كسى نيست.

وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَد، براي او همتايي نيست. 

  

ذكر ركوع و سجود و ذكرهائى كه بعد از آنها مستحب است

سُبْحانَ رَبِّىَ العَظيمِ وَ بِحَمْدِه، يعنى  پاك و منزه است پروردگار بزرگ من و ستايش مي كنم او را .

سُبْحانَ رَبِّىَ الاَعْلى وَ بِحَمْدِه،  پاك و منزه است پروردگار بلند مرتبه من و ستايش مي كنم او را .

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه، خدا مي شنود كسي كه او را حمد مي كند

 اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّى وَ اَتُوبُ اِلَيْه، يعنى طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و من به طرف او بازگشت مى نمايم،

بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقوُمُ وَ اَقْعُد، يعنى بيارى خداى متعال و قوه او بر مى خيزم و مى نشينم.

 

 قنوت

لاَ اِلهَ اللّهُ الْحَليمُ الْكَريم، يعنى نيست خدائى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتائى كه صاحب حلم و كرم است.

لا اِلهَ اِلاَ اللّهِ الْعَلىُ الْعَظيم، يعنى نيست خدائى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بى همتائى كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سُبحانَ اللّهِ رَبّ الْسَمواتِ الْسَبْع وَ رَبِّ لْاَرضينِ الْسَبْع، يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

وَ ما فيهِنَ وَ ما بَينهن وَ رَبّ الْعَرشِ الْعَظيم، پروردگار هر چيزيست كه در آسمانها و زمينها و ما بين آنهاست و پروردگار عرش بزرگ است.

 وَ الْحَمدُلِلّهِ رَبّ الْعالَمين، يعنى حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه پرورش دهنده تمام موجودات است.

 

تسبيحات اربعه

سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَلاَ اِلهَ اِلْاَ اللّه وَاللّهُ اَكْبَر، يعنى پاك و منزه است خداوند تعالى و ستايش مخصوص اوست و خدايي نيست جز خداي يكتا و خدا بزرگتر است 

تشهّد و سلام

اَلْحَمْدُلِلّهْ اَشْهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلْاَ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَريِكَ لَه، يعنى ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مى دهم كه خدائى سزاوار پرستش نيست، مگر خدائى كه يگانه است و شريك ندارد.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه، يعنى شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده اوست.

اَللّهُمَ صَلِّ عَلي محَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٌ، يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد.

وَتَقَبَّل شَفاعَتَه وَ ارفَع دَرَجَتَه، يعنى قبول كن شفاعت پيغمبر را و درجه آنحضرت را نزد خود بلند كن.

اَلْسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبىُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَركَاتُه، يعنى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

اَلْسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِاللّهِ الْصالِحين، يعنى سلام از خداوند عالم بر ما و تمام بندگان خوب او.

اَلْسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَركَاتُه، يعنى سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنين باد.



احكام نماز

مسأله 795: نماز مهم ترين اعمال دين است، اگر مورد قبول درگاه خداى متعال واقع شود، عبادتهاى ديگر نيز قبول مى شود و اگر پذيرفته نگردد، ديگر اعمال نيز قبول نمى شود و همان گونه كه اگر انسان، شبانه روزى پنج نوبت، در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى پنج گانه، انسان را از گناهان پاك مى سازد. و مستحب است انسان نماز را در اوّل وقت بخواند، كسى كه نماز را سبك بشمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: « كسى كه به نماز اهميّت ندهد و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است ». روزى آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد تشريف داشتند، مردى وارد مسجد شد، مشغول نماز گرديد، ركوع و سجودش را كامل بجا نياورد، حضرت فرمودند: « اگر اين مرد، در حالى كه نمازش اين گونه است بميرد، بر دين من از دنيا نرفته است ». از اين رو

انسان بايد مراقب باشد با عجله و شتابزدگى، نماز نخواند و در حال نماز به ياد خدا، با خضوع، خشوع و وقار باشد و متوجّه باشد با چه كسى سخن مى گويد و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداى متعال بسيار كوچك و ناچيز ببيند و اگر انسان در هنگام نماز كاملا به اين مطلب توجّه كند از خود بى خبر مى شود، چنانكه در حال نماز تير را از پاى مبارك اميرمؤمنان على(عليه السلام) بيرون كشيدند و آن حضرت به درآوردن تير اعتنا نكردند به طورى كه گفته مى شود توجّه نداشتند. نمازگزار بايد توبه و استغفار نمايد، گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند: حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات، ندادن خمس و زكات، بلكه هر گناهى را ترك كند. و همچنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند بجا نياورد، مثلا در حال خواب آلودگى، خوددارى از بول به نماز نايستد و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند و كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند بجا آورد، مثلا انگشتر عقيق به دست كند، لباس پاكيزه بپوشد، شانه و مسواك كند و خود را خوشبو نمايد.

 

 

نمازهاى واجب

مسأله 796: نمازهاى واجب شش قسم است، اوّل: نمازهاى يوميّه. دوم: نماز آيات. سوم: نماز ميّت. چهارم: نماز طواف واجب خانه خدا. پنجم: نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است. ششم: نمازى كه به جهت اجاره، نذر، قسم و عهد، واجب مى شود.

 

نمازهاى واجب يوميّه

مسأله 797: نمازهاى واجب يوميه، پنج نماز است: نماز ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، نماز مغرب: سه ركعت، نماز عشا: چهار ركعت و نماز صبح: دو ركعت.

مسأله 798: در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را، با شرايطى كه گفته مى شود دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 799: اگر چوب يا چيزى مانند آن را، به صورت عمودى در زمين هموار فرو برند، صبح كه خورشيد بيرون مى آيد سايه آن به طرف مغرب مى افتد و هرچه آفتاب بالا مى آيد، اين سايه كم مى شود و در اين شهرها، اوّل ظهر شرعى، سايه به كمترين درجه مى رسد و ظهر كه گذشت، سايه آن به طرف مشرق برمى گردد و هرچه خورشيد، رو به مغرب مى رود، سايه زيادتر مى گردد، بنابراين وقتى سايه، به كمترين درجه رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مى شود ظهر شرعى شده است، امّا در بعضى شهرها مانند مكّه مكرّمه گاهى مواقع ظهر، سايه به كلّى از بين مى رود و بعد از آنكه سايه دوباره پيدا شد معلوم مى شود ظهر شده است.

مسأله 800: چوب يا هرچيز ديگرى را كه براى معيّن كردن ظهر، به زمين فرو مى برند « شاخص » مى نامند.

مسأله 801: نماز ظهر و عصر، هركدام دارى وقت « مخصوص » و « مشترك » مى باشد، وقت مخصوص نماز ظهر: از اوّل ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد، اگر كسى سهواً تمام نماز عصر را، در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عصر موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عصر به مغرب وقت مانده باشد، اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده و بايد نماز عصر را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز ظهر و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، اگر كسى در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است و نماز عصر به شمار مى رود و بايد نماز ظهر را بعد از آن بجا آورد و بنابر احتياط نمازى را كه بجا مى آورد به نيّت « ما فى الذِمَّه » يعنى آنچه تكليف اوست، بخواند.

مسأله 802: اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنانچه در وقت مشترك باشد، بايد نيّت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيّت كند آنچه تا كنون خوانده ام و آنچه مشغولم و آنچه بعد مى خوانم همه نماز ظهر باشد. و بعد از تمام شدن نماز، نماز عصر را بخواند و اگر در وقت مخصوص ظهر باشد، آنچه را بجا آورده باطل است، در بين نماز بفهمد يا بعد از آن.

مسأله 803: در زمان حضور امام معصوم(عليه السلام) واجب است انسان در روز جمعه به جاى نماز ظهر، دو ركعت نماز جمعه، به صورتى كه بيان مى شود، بخواند ولى در اين زمان اگر نماز جمعه بخواند، بنابر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 804: مغرب، هنگامى است كه سرخى طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود، از بالاى سر انسان بگذرد.

مسأله 805: نماز مغرب و عشا، هركدام وقت مخصوص و مشتركى دارند، وقت مخصوص نماز مغرب: از اوّل مغرب است، تا وقتى كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد. اگر مثلا مسافر تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند نمازش باطل است. و وقت مخصوص نماز عشا براى شخص مختار: موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عشا، به نصف شب مانده باشد. اگر كسى عمداً تا اين موقع نماز مغرب را نخواند، بايد اوّل نماز عشا و بعد از آن، نماز مغرب را بخواند. و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشاست، اگر كسى در اين وقت اشتباهاً نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند و بعد از نماز متوجّه شود، نمازش صحيح است و بايد نماز مغرب را بعد از آن، بجا آورد.

مسأله 806: وقت مخصوص و مشترك كه در مسأله پيش گفته شد، براى اشخاص فرق مى كند، مثلا براى مسافر اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز، از اوّل ظهر بگذرد وقت مشترك مى شود و براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت بگذرد.

مسأله 807: اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده، چنانچه تمام آنچه خوانده، يا مقدارى از آن، در وقت مشترك بوده و به ركوع ركعت چهارم نرفته است، بايد نيّت را به نماز مغرب برگرداند و نماز را تمام كند، سپس نماز عشا را بخواند و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند و بعد، نماز مغرب را بخواند. امّا اگر تمام آنچه را كه خوانده در وقت مخصوص نماز مغرب بوده، نماز باطل است و بايد نماز مغرب و عشا را به ترتيب انجام دهد.

مسأله 808: آخر وقت نماز عشا براى شخص مختار نصف شب است. و شب از اوّل غروب تا اذان صبح حساب مى شود، نه اوّل آفتاب.

مسأله 809: آخر وقت نماز مغرب و عشا براى شخص مضطر، يا كسى كه فراموش كرده، يا خواب بوده و يا به جهت حيض نماز را تأخير انداخته، تا اذان صبح مى باشد.

مسأله 810: اگر از روى گناه، نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح، بدون نيّت ادا و قضا، بجا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 811: نزديك اذان صبح، از طرف مشرق سفيده اى كه آن را « فجر اوّل » مى گويند، رو به بالا حركت مى كند، موقعى كه آن سفيده پهن شد « فجر دوم » و اوّل وقت نماز صبح است. و آخر وقت نماز صبح هنگامى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

 احكام وقت نماز

مسأله 812: موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود كه يقين كند، وقت آن داخل شده است، يا دو مرد عادل يا يك نفر ثقه، يعنى كسى كه مورد اطمينان است به داخل شدن وقت خبر دهد.

مسأله 813: اگر بر اثر ابر، يا غبار يا نابينايى و يا بودن در زندان، نتواند اوّل وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، بايد نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است.

مسأله 814: اگر دو مرد عادل، به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند وقت نماز شده و مشغول نماز شود و در بين نماز بفهمد هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است و همچنين است اگر بعد از نماز، بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

مسأله 815: اگر انسان متوجّه نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت، مشغول نماز شود، چنانچه بعد از نماز بفهمد نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده، يا نفهمد در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه بنابر احتياط اگر بعد از نماز بفهمد در بين نماز، وقت داخل شده، بايد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 816: اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او اشكال دارد، ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده و شك كند آنچه را كه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 817: اگر وقت نماز به قدرى تنگ است كه با بجا آوردن بعضى از كارهاى مستحب، مقدارى از نماز، بعد از وقت خوانده مى شود، بايد آن مستحب را بجا نياورد، مثلا اگر با خواندن قنوت، مقدارى از نماز، بعد از وقت خوانده مى شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 818: كسى كه به اندازه خواندن يك ركعت وقت دارد، بايد نماز را به نيّت ادا بخواند، ولى نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 819: كسى كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند. و همچنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت باشد بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد، مگر مضطر باشد كه تا اذان صبح وقت دارد.

مسأله 820: كسى كه مسافر است اگر تا مغرب، به اندازه خواندن سه ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا نمايد. و اگر شخص مختار تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عشا را بخواند و بعداً نماز مغرب را قضا نمايد و چنانچه بعد از خواندن نماز عشا، معلوم شود كه به مقدار يك ركعت يا بيشتر به نصف شب وقت مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيّت ادا بجا آورد.



زندگينامه امام حسين (ع)

دومين فرزند برومند حضرت علي و در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، كه درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامي اسلام (ص ) رسيد، به خانه حضرت علي (ع ) و فاطمه را فرمود تا كودكش را بياورد. اسما او را در پارچه اي سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ  او اقامه گفت . به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش ، امين وحي الهي ، جبرئيل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) چون علي براي تو بسان هارون  كه به عربي (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.براي  موسي بن عمران است ، جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستي...

و به اين ترتيب نام پرعظمت "حسين " از جانب پروردگار، براي دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي  كشت ، و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او (6) فرزندش به عنوان عقيقه (7) نقره صدقه داد.

 


حسين (ع ) و پيامبر (ص )

از ولادت حسين بن علي (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفي كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز مي داشت ، به بزرگواري  و مقام شامخ پيشواي سوم آگاه شدند. سلمان فارسي مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوي  خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاي خدايي كه نه نفرند و خاتم ايشان ، قائم ايشان (امام زمان "عج ") مي باشد.

انس بن مالك روايت مي كند: وقتي از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي داري ، فرمود:

بارها رسول گرامي حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد و حسن و حسين را، آنان را مي بوييد و مي بوسيد. ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عين حال اعتراف مي كند كه : "رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاي  خويش نشانده بود و به سوي ما مي آمد، وقتي به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست  داشته ، و هر كه با آنان دشمني ورزد با من دشمني نموده است .

عالي ترين ، صميمي ترين و گوياترين رابطه معنوي و ملكوتي بين پيامبر و حسين را مي توان در اين جمله رسول گرامي  اسلام (ص ) خواند كه فرمود: "حسين از من و من از حسينم

حسين (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپري شد، و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاي پروردگار شتافت ، مدت سي سال با پدر زيست . پدري كه جز به انصاف حكم نكرد، و جز به طهارت و بندگي  نگذرانيد، جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدري كه در زمان حكومتش لحظه اي او را آرام نگذاشتند،همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام اين مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد، و در چند سالي كه حضرت علي (ع ) متصدي خلافت ظاهري شد، حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامي ، مانند يك سرباز فداكار همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد، و در جنگهاي  "جمل "، "صفين " و "نهروان " شركت و به اين ترتيب ، از پدرش اميرالمؤمنين (ع ) و دين خدا حمايت كرد و  داشت . حتي گاهي در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد.

در زمان حكومت عمر، امام حسين (ع ) وارد مسجد شد، خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن مي گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آي ....



امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت علي (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع )مامت و رهبري شيعيان به حسن بن علي (ع )، فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحي محمدي و ولايت علوي بود، همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتي بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد، امام حسين (ع ) شريك رنجهاي برادر بود و چون مي دانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين معاويه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويي  نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوي  معاويه بشكند و سزاي ناهنجاريش را به كنارش بگذارد، ولي امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشي فراخواند، امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه (15) برآمد، و با بياني رسا و كوبنده خاموشش ساخت .




امام حسين (ع ) در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن علي (ع ) امامت و رهبري شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبري جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام ، بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده ، سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامي  و قوانين خداوند است ، و از اين حكومت پوشالي مخرب به سختي رنج مي برد، ولي نمي توانست دستي فراز آورد و قدرتي فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامي پايين بكشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعي مشابه او داشت .

امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگي قدرت بپردازد، پيش از هر جنبش و حركت مفيدي به قتلش مي رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر برمي خاست ، پيش از اقدام به دسيسه كشته مي شد، و از اين كشته شدن هيچ نتيجه اي گرفته نمي شد.

بنابراين تا معاويه زنده بود، چون برادر زيست و علم مخالفتهاي بزرگ نيفراخت ، جز آن كه گاهي محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم را به آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثري خواهد نمود. و در تمام طول مدتي  كه معاويه از مردم براي ولايت عهدي يزيد، بيعت مي گرفت ، حسين به شدت با او مخالفت كرد، و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و ولي عهدي او را نپذيرفت و حتي گاهي   سخناني  تند به معاويه گفت و يا نامه اي كوبنده براي او نوشت .

معاويه هم در بيعت گرفتن براي يزيد، به او اصراري نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...



قيام حسيني

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامي تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند،و براي اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند، مصمم شد براي نامداران و شخصيتهاي اسلامي پيامي بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور، نامه اي به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براي من از حسين (ع ) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاكم اين خبر را به امام حسين (ع ) رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود:

"انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل  يزيد آن گاه كه افرادي چون يزيد، (شراب خوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتي  ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامي بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروي اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بين مي برند.)

امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است ، اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفي از مدينه به سوي مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه ، همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد، در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت ، و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان از امام حسين (ع ) كه در مكه بسر مي برد دعوت كردند تا به سوي آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل ، پسر عموي خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفي را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اي روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند، و مسلم هم نامه اي  به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فوري امام (ع ) را لازم گزارش داد.

هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبي مي شناخت ، و بي وفايي  و بي ديني شان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد، و ليكن براي اتمام حجت و اجراي اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوي كوفه حركت كند.

با اين حال تا هشتم ذي حجه ، يعني روزي  كه همه مردم مكه عازم رفتن به "مني " بودند و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه  برساند، آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزي با اهل بيت و ياران خود، از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت ، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ، بلكه عليه او قيام كرده است .

يزيد كه حركت مسلم را به سوي كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بني اميه بود) به كوفه فرستاد. ابن زياد از ضعف ايمان و دورويي و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت ، و مسلم به تنهايي با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگي دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهيد شد.

(سلام خدا بر او باد). و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت ، و كار به جايي رسيد كه عده اي از همان كساني كه براي امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسين (ع ) از همان شبي كه از مدينه بيرون آمد، و در تمام مدتي كه در مكه اقامت گزيد، و در طول راه مكه به كربلا، تا هنگام شهادت ، گاهي به اشاره ، گاهي به اعلان مي داشت كه : "مقصود من از حركت ، رسوا ساختن حكومت ضد اسلامي يزيد و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهي از منكر و ايستادگي در برابر ظلم و ستمگري است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدي هدفي ندارم .

و اين مأموريتي بود كه خداوند به او واگذار نموده بود، حتي اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيري خانواده اش اتمام پذيرد. رسول گرامي (ص ) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن علي (ع ) پيشوايان پيشين اسلام ، شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتي در هنگام ولادت امام حسين (ع )، و خود امام حسين (ع ) به رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود.

علم امامت مي دانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد، ولي او كسي نبود كه در برابر دستور آسماني  و فرمان خدا براي جان خود ارزشي قائل باشد، يا از اسارت خانواده اش واهمه اي  به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدي خدا بر او باد) .

خبر "شهادت حسين (ع ) در كربلا" به قدري در اجتماع اسلامي مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته ، از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن علي (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدينسان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيريها و ناراحتيها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. بويژه كه خود در طول راه مي فرمود: "من كان باذلا فينا مهجته  و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا.

هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بيايد. و لذا در بعضي از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.

غافل از اين كه فرزند علي  بن ابي طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر، و از ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد كشيد.

باري امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد، و كوچكترين خللي در تصميمش راه نيافت .

سرانجام ، رفت ، و شهادت را دريافت . نه خود تنها، بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اي درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و كشته شدند، و خونهايشان شنهاي گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقي مانده بسترهاي  گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست ، و اساسا اسلام از بني اميه و بني اميه از اسلام جداست .
راستي هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند، و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاي او و عمالش را مي شنيدند، چقدر از اسلام متنفر مي شدند، زيرا اسلامي كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد، به راستي نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنيديم و خوانديم كه در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد، هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند، و پرده زيباي  فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بني اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اي كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسيني را تكميل كرد، طوفاني  در جانها برانگيختند، چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستي و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاي طلايي و شيطانيش چون نقش بر آب گشت . نگرشي  ژرف مي خواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت .

از همان اوان شهادتش تا كنون ، دوستان و شيعيانش ، و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را، سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشي  و عزاداري محترم مي شمارند، و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز مي دارند. پيشوايان مآل انديش و معصوم ما، هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتي خاص داشتند.

غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند، در فضيلت عزاداري و محزون بودن براي آن بزرگوار، گفتارهاي متعددي ايراد فرموده اند. ابوعماره گويد: "روزي به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم ، فرمود اشعاري در سوگواري حسين براي ما بخوان . وقتي شروع به خواندن نمودم صداي گريه حضرت برخاست ، من مي خواندم و آن عزيز مي گريست ، چندان كه صداي گريه از خانه برخاست .

بعد از آن كه اشعار را تمام كردم ، امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام  حسين (ع ) مطالبي بيان فرمود و نيز از آن جناب است كه فرمود: "گريستن و بي تابي كردن در هيچ مصيبتي شايسته  نيست مگر در مصيبت حسين بن علي ، كه ثواب و جزايي گرانمايه دارد.

باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكي از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند، زيرا بر هر شخص باايماني كه  به امامت ما معترف است ، زيارت قبر اباعبدالله لازم مي باشد.

امام صادق (ع ) مي فرمايد: "ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اي ارزش و فضيلتش بيشتر است .

زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويي  روح را به سوي ملكوت خوبيها و پاكدامنيها و فداكاريها پرواز مي دهد. هر چند عزاداري و گريه بر مصايب حسين بن علي (ع )، و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معياري والا دارد، لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارتها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد، بلكه همه اين تظاهرات ، فلسفه دين داري ، فداكاري و حمايت از قوانين آسماني را به ما گوشزد مي نمايد، و هدف هم جز اين نيست ، و نياز بزرگ ما از درگاه حسيني آموختن انسانيت و خالي بودن دل از هر چه غير از خداست مي باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم ، هدف مقدس حسيني به فراموشي مي گرايد.




اخلاق و رفتار امام حسين (ع )

با نگاهي  اجمالي به 56سال زندگي سراسر خداخواهي و خداجويي  حسين (ع )، درمي يابيم كه هماره وقت او به پاكدامني  و بندگي و نشر رسالت احمدي و مفاهيم عميقي والاتر از درك و ديد ما گذشته است . اكنون مروري  كوتاه به زواياي زندگاني آن عزيز، كه پيش روي ما است :

جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسياري  و حتي در آخرين شب  داشت . گاهي در شبانه روز صدها ركعت نماز مي گزاشت .

زندگي دست از نياز و دعا برنداشت ، و خوانده ايم كه از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداي خويش به خلوت بنشيند. و فرمود: "خدا مي داند كه من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعاي زياد و استغفار را دوست دارم  حضرتش بارها پياده به خانه كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد.

ابن اثير در كتاب "اسد الغابة " مي نويسد: "كان الحسين رضي الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال  الخير جميعها. حسين (ع ) بسيار روزه مي گرفت و نماز مي گزارد و به حج مي رفت و صدقه مي داد و همه كارهاي پسنديده را انجام مي داد.

شخصيت حسين بن علي  (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشكوه بود كه وقتي با برادرش امام مجتبي (ع ) پياده به كعبه مي رفتند، همه بزرگان و شخصيتهاي اسلامي به  احترامشان از مركب پياده شده ، همراه آنان راه مي پيمودند.

احترامي كه جامعه براي  حسين (ع ) قائل بود، بدان جهت بود كه او با مردم زندگي  مي كرد - از مردم و معاشرتشان كناره نمي جست - با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ايمان بي تزلزل او به خداوند، او را غم خوار و ياور مردم ساخته بود.

و گرنه ، او نه كاخهاي مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمي بستند، و حرم رسول الله (ص ) را براي او خلوت نمي كردند... اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعي اوست ، بخوانيم :

روزي از محلي عبور مي فرمود، عده اي از فقرا بر عباهاي پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاي خشكي  مي خوردند، امام حسين (ع ) مي گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت ، نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت : "ان الله لا يحب المتكبرين "، خداوند متكبران را دوست نمي دارد.
پس فرمود: "من دعوت شما را اجابت كردم ، شما هم دعوت مرا اجابت كنيد.

آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدين ترتيب پذيرايي گرمي  (31) هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، از آنان به عمل آمد، و نيز درس تواضع و انسان دوستي را با عمل خويش به جامعه آموخت .

شعيب بن عبدالرحمن خزاعي  مي گويد: "چون حسين بن علي (ع ) به شهادت رسيد، بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند، علتش را از امام زين العابدين (ع ) پرسيدند، فرمود اين پينه ها اثر كيسه هاي  غذايي است كه پدرم شبها به دوش مي كشيد و به خانه  زنهاي  شوهرمرده و كودكان يتيم و فقرا مي رسانيد.

شدت علاقه امام حسين (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مي توان در داستان "ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام " دريافت ، كه اجمال و فشرده اش را در اين جا متذكر مي شويم : يزيد به زمان ولايت عهدي ، با اين كه همه نوع وسايل شهوتراني و كام جويي و كامروايي از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوي شوهردار عفيفي دوخته بود.

پدرش معاويه به جاي اين كه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اي  نشان دهد، با حيله گري  و دروغ پردازي و فريبكاري ، مقدماتي فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند. حسين بن علي (ع ) از قضيه باخبر شد، در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكي از قوانين اسلام ، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدي و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاكيزه اي قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهي اش را نمايان و علاقه مندي خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت ، و اين رفتار داستاني شد كه در مفاخر آل علي (ع ) و دناءت و ستمگري بني اميه ، براي هميشه در تاريخ به يادگار  ماند.

علائلي در كتاب "سمو المعني " مي نويسد:

"ما در تاريخ انسان به مردان بزرگي برخورد مي كنيم كه هر كدام در جبهه و جهتي  عظمت و بزرگي خويش را جهان گير ساخته اند، يكي در شجاعت ، ديگري در زهد، آن ديگري در سخاوت ، و... اما شكوه و بزرگي امام حسين (ع ) حجم عظيمي است كه ابعاد بي نهايتش هر يك مشخص كننده يك عظمت فراز تاريخ است ، گويا او جامع همه  والاييها و فرازمنديها است .

 آري ، مردي كه وارث بي كرانگي  نبوت محمدي است ، مردي كه وارث عظمت عدل و مروت پدري چون حضرت علي  (ع ) است و وارث جلال و درخشندگي فضيلت مادري چون حضرت فاطمه (س ) است ، چگونه نمونه برتر و والاي عظمت انسان و نشانه آشكار فضيلتهاي خدايي نباشد. درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم .

امام حسين (ع ) و حكايت زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه يك بزرگ مرد تاريخ را براي ما مجسم مي سازد، بلكه او با همه خويشتن ، آيينه تمام نماي فضيلتها، بزرگ منشيها، فداكاريها، جان بازيها، خداخواهيها وخداجوييها مي باشد، او به تنهايي  مي تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد. بودن و رفتنش ، معنويت و فضيلتهاي انسان را ارجمند نمود.



وصيت نامه ي امام حسين (ع)

 بسم الله الرحمن الرحيم ...؛ اين وصيت حسين‌بي‌علي است به برادرش محمد حنفيه. حسين گواهي مي‌دهد به توحيد و يگانگي خداوند و اين كه براي خدا شريكي نيست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئين حق ( اسلام ) را از سوي خدا ( براي جهانيان ) آورده است و شهادت مي‌دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسان‌ها را در چنين روزي زنده خواهد نمود. »

امام در وصيت نامه‌اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:

 « من نه از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از شهر خود بيرون آمدم؛ بلكه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منكر و خواسته‌ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امت و احياي سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علي‌بن‌ابيطالب (ع) است. پس هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد ( و از من پيروي كند ) راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند ( و از من پيروي نكند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و بني‌اميه حكم كند كه او بهترين حاكم است.

و برادر ! اين است وصيت من به تو و توفيق از طرف خداست. براو توكل مي‌كنم و برگشتم به سوي اوست. »

منبع: بحارالانوار، 44/329



ماهيّت قيام حسيني

نهضت امام حسين(ع) يك انقلاب بود و نه انفجار
انتخاب و آزادي
ماهيّت عكس العملي منفي ِ نهضت
ماهيّت عكس العملي مثبتِ نهضت

يكي از مسائل در مورد نهضت امام حسين(ع) اين است كه ماهيّت اين نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پديده هاي طبيعي ماهيِتهاي مختلفي دارند. يك شيء را اگر بخواهيم بشناسيم؛ يا به علل فاعلي آن مي شناسيم، يا به علل غائي آن (كه امروزه شناخت علل غائي را چندان قبول ندارند.)، يا به علل مادّي آن يعني اجزاء و عناصر تشكيل دهنده ء آن، و يا به علّتصوري آن، يعني به وضع و شكل و خصوصيّتي كه در مجموع پيدا كرده است.

اگر نهضتي را هم بخواهيم بشناسيم، ماهيّتش را بخواهيم بدست آوريم؛ ابتدا بايد علل و موجباتي را كه به اين نهضت منتهي شده است بشناسيم تا آنها را نشناسيم ماهيّت اين نهضت را نمي شناسيم (شناخت علل فاعلي). بعد بايد علل غائي آن را بشناسيم، يعني اين نهضت چه هدفي دارد؟ سوم بايد عناصر و محتواي اين نهضت را بشناسيم كه در اين نهضت چه كارهائي، چه عمليّاتي صورت گرفته است؟ و چهارم بايد ببينيم اين عمليّاتي كه صورت گرفته است، مجموعاً چه شكلي پيدا كرده است؟

 نهضت امام حسين(ع) يك انقلاب بود و نه انفجاريكي از مسائلي كه در مورد نهضت امام حسين(ع) مطرح است اين است كه آيا اين قيام و نهضت از نوع يك انفجار (يك عمل ناآگاهانه و حساب ـ نظير انفجارهائي كه براي برخي از انسانها پيدا مي شود بطوريكه در شرايطي قرار مي كيرد كه در حالي كه هرگز نمي خواهد فلان حرف را بزند، ولا يكمرتبه مي بيند ناراحت و عصباني مي شود و از دهانش هر چه كه حتّي دلش هم نمي خواهد بيرون بيايد، بيرون مي آيد) بود؟ اسلام، به انقلاب انفجاري ذرّه اي معتقد نيست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روي تصميم و كمال آگاهي و انتخاب است. جريان امام حسين(ع) نيز يك كار ناآگاهانه و يا يك انقلاب انفجاري نبود! گفته هاي خود امام حسين(ع) ـ كه نه تنها از آغاز اين نهضت بلكه از بعد از مرگ معاويه شروع مي شود ـ، نامه هايي كه ميان او و معاويه مبادله شده است و .... نشان مي دهد كه اين نهضت در كمال آگاهي بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولي انقلاب اسلامي نه انفجاري.

انتخاب و آزادياز جمله خصوصيّات امام حسين(ع) اين است كه در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمي دهد كه قيامشان حالت انفجاري داشته باشد؟ چرا كه امام (ع) در هر فرصتي مي خواهداصحابش را به بهانه اي مرخّص بكند. هي به آنها مي گويد :آگاه باشيد كه اينجا آب و ناني نيست، قضيّه خطر دارد. حتّي در شب عاشورا نيز با زبان خاصّي با آنها صحبت مي كند:

" من اصابي از اصحاب خودم بهتر و اهل بيتي از اهل بيت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همهء شما تشكّر مي كنم ، از همه تانممنونم. اينها جز با من با كسي از شما كاري ندارند. شما اگر بخواهيد برويد و...."

امام (ع) همه راه ها را نيز نشان مي دهد؛ تاريكي شب، برداشتن بيعت از دوش اصحابشان و ... ، يعني فقط آ زادي و انتخاب. بايد در نهايت آگاهي و آزادي و بدون اينكه كوچكترين احساس اجباري از ناحيهء دشمن يا دوست بكند، امام(ع) را انتخاب كنيد. اين است كه به شهداي كربلا ارزش مي دهد.

ماهيّت عكس العملي منفي ِ نهضتقيام امام حسين(ع) از آن پديده هاي چند ماهيّتي است، چون عوامل مختلفي در آن تأثير داشته است. مثلاً يك نهضت مي تواند ماهيّت عكس العملي داشته باشد، يهني صرفاً عكس العمل باشد؛ مي تواند ماهيّت آغازگري داشته باشد. اگر يك نهضت ماهيّت عكس العملي داشته باشد، مي تواند يك عكس العمل منفي باشد در مقابل يك جريان.
يكي از عواملي كه به يك اعتبار (از نظر زماني) اوّلين عامل است: عامل تقاضاي بيعت(با يزيد) است، اين بيعت تنها امضا كردن خلافت آدم ننگيني مانند يزيد نيست، امضا كردن سنّتي است كه برا ي اوّلين بار به وسيلهء معاويه مي خواست پايه گذاري شود. در اينجا آنها از امام حسين(ع) بيعت مي خواهند، يعني از ناحيه شان يك تقاضا ابراز شده است؛ امام حسين(ع)  نيز عكس العمل نشان مي دهد، يك عكس العمل منفي. بيعت مي خواهيد؟ نمي كنم.
عمل امام حسين (ع) عملي منفي، امّا از سنخ تقواست، از سنخ اين است كه هر انساني در جامعهء خويش مواجه مي شود با تقاضاهائي كه به شكلهاي مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او مي شود و بايد در مقابل آنها بگويد:
نه، يعني "تقوا".

ماهيّت عكس العملي مثبتِ نهضتعامل ديگري هم در اينجا وجود داشت كه باز ماهيّت نهضت حسيني از آن نظر، ماهيّت عكس العملي است ولي عكس العمل مثبت نه منفي.

معاويه از دنيا مي رود. مردم كوفه اي كه در بيست سال قبل از اين حادثه، لااقل پنج سال علي(ع) در اين شهر زندگي كرده است و هنوز آثار تعاليم و تربيت علي(ع) به كلي از ميان نرفته است ( البتّه خيلي تصفيه شده اند، بسياري از سران، بزرگان و مردان اينها: حُجر بن عُدي ها، عَمرو بن حمق خُزاعي ها، رُشَيد هَجَري ها و ميثم تَمّارها ار از ميان برده اند براي اينكه اين شهر را از انديشه و فكر علي، از احساسات به نفع علي خالي بكنند؛ ولي باز هنوز اثر اين تعليمات هست) تا معاويه مي ميرد، به خود مي آيند، دور همديگر جمع مي شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد، نبايد گذاشت فرصت به پسرش يزيد برسد، ما حسين بن علي داريم، امام بر حقّ ما حسين بن علي است، ما الآن بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لااقل قطبي در اينجا در ابتدا به وجود آوريم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامي بكنيم.

"كوفه" اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان يك اردوگاه تأسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً "حيره" بود. اين شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلماناني كه سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا براي خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قويترين شهرهاي عالم بود.مردم اين شهر از امام حسين(ع) دعوت مي كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مي رسدكه بعضي از اين نامه ها راچند نفر و بعضي ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در جمع شايد حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجّت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيّت عملش، ماهيّت تعاون. يهني مسلماناني قيام كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكّه ( و بخصوص به مكّه) نزد امام حسين(ع)  و ايشان جواب مثبت نمي داد، تاريخ، امام حسين(ع) را ملامت مي كرد كه اگر رفته بود، ريشهء يزيد و يزيديها كنده شده بود و از بين رفته بود؛ كوفه اردوگاه مسلمين با مردم شجاع، كوفه اي كه پنج سال علي (ع) در آن زندگي كرده است و هنوز تعليمات علي و يتيمهائي كه علي بزرگ كرده و  بيوه هائي كه علي از آنها سرپرستي كرده است زنده هستند و هنوز صداي علي در گوش مردم اين شهر است، امام حسين(ع) جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت، اگر مي رفت در دنياي اسلام انقلاب مي شد و ...، اينست كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مي كتد كه همينكه آنها مي كويند ما آماده ايم، امام مي گويد من آماده هستم.

برگرفته از كتاب حماسهء حسيني، اثر: متفكّر شهيد استاد مطهّري



بعد از شهادت حضرت امام حسين (ع)

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بي‌صاحب غرقه به خون مي‌آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:

يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا
فَعايَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَيْسَ يُصْطَلي

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَيْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

و شاعر عجم گفته:

كه با زين نگون شد سوي خرگاه
تن عاشق كشش آماج پيكان
كه چون شد شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جويا گردد از حال برادر
نداند كس بجز داناي احوال

بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون ديده گريان
برويش صيحه زد دخت پيمبر
كجا افكنديش چونست حالش
سوي ميدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدي حالش در آنحال

راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واويلي برداشت و مي‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست. وَ فيِ الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلع‏ٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.

راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.

روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي‌دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مي‌نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‌اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء‌ رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر مي‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.

در زيارت مرويه صادقيه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي‌شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.

برگرفته از كتاب منتهي الامال ، مولف حاج شيخ عبّاس قمي



برخورد امام حسين(ع) با لشكر حرّ بن يزيد رياحي

 

آنچه در بين ايشان واقع شده تا رسيدن امام حسين (ع) به كربلا

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام از بطن عقبه كوچ نمود به منزل شراف (به شيخ نشين) نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند. در آن حال مردي از اصحاب آن حضرت گفت الله اكبر حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد، مگر چه ديدي كه تكبير گفتي؟ گفت درختان خرمائي از دور ديدم، جمعي از اصحاب گفتند به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمائي نديده‌ايم حضرت فرمود پس خوب نگاه كنيد تا چه مي‌بينيد گفتند به خدا سوگند گردنهاي اسبان مي‌بينيم، آن جناب فرمود كه والله من نيز چنين مي‌بينم. و چون معلوم فرمود كه علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود به جانب كوهي كه در آن حوالي بود و آن را ذوحُسَم مي گفتند ميل فرمود كه اگر اجابت به قتال افتد آن كوه را ملجاء خود نموده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن موضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول نمودند.

و زماني نگذشت كه حر بن يزيد رياحي با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند

در شدت گرما در برابر لشكر آن فرزند خيرالبشر صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاي خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند، و چون آن منبع كرم و سخاوت در آن خيل ضلالت آثار تشنگي ملاحظه فرمود، به اصحاب و جوانان خود امر نمود كه ايشان و اسبهاي ايشان را آب دهيد. پس آنها ايشان را آب داده و ظروف و طشها را پر از آب مي‌نمودند و به نزديك چهارپايان ايشان مي‌بردند و صبر مي‌كردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهارپايان به حسب عادت سر از آب برداشته و مي‌نهادند و چون به نهايت سيراب مي‌شدند ديگري را سيراب مي‌كردند تا تمام آنها سيراب شدند:

سوار و اسب او گرديد سيراب

    در آن وادي كه بودي آب ناياب

علي بن طعان محاربي گفته كه من آخر كسي بودم از لشكر حر كه آنجا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود، چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام حال عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من كه اَنخ الرّاوِيَه من مراد آن جناب را نفهميدم پس گفت يَابنَ الاَخ اَنِخِ الْجَمَل يعني بخوابان آن شتري كه آب بار اوست. پس من شتر را خوابانيدم فرمود به من كه آب بياشام چون خواستم آب بياشامم آب از دهان مشگ مي‌ريخت فرمود كه لب مشك را برگردانيد و مرا سيراب فرمود.

پس پيوسته حُرّ با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حجاج بن مسروق را فرمود كه اذان نماز گفت چون وقت اقامت شد جناب سيدالشهداء عليه السلام با ازار و نعلين و رداء بيرون آمد در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناي حق تعالي به جاي آورد، پس فرمود ايها الناس من نيامدم به سوي شما مگر بعد از آنكه نامه‌هاي متواتر و پيكهاي شما پياپي به من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا به سوي ما كه امامي و پيشوائي نداريم شايد كه خدا ما را به واسطه تو بر حق و هدايت مجتمع گردانند، لاجرم بار بستم و به سوي شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته‌ايد و پيمانها را شكسته‌ايد و آمدن مرا كارهيد من به جاي خود بر مي‌گردم، پس آن بيوفايان سكوت نموده و جوابي نگفتند.

پس حضرت مؤ‌ذن را فرمود كه اقامت نماز گفت، حر را فرمود كه مي‌خواهي تو هم با لشكر خود نماز كن حر گفت من در عقب شما نماز مي‌كنم، پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند، بعد از نماز هر لشكري به جاي خود برگشتند و هوا به مثابه‌اي گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهياي كوچ شوند منادي نداي نماز عصر كند، پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روي مبارك به جانب آن لشكر كرد و خطبه‌اي ادا نمود و فرمود:

ايهاالناس اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خوشنود شود، و ما اهل بيت پيغمبر و رسالتيم و سزاوارتريم از اين گروه كه بناحق دعوي رياست مي‌كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك مي‌نمايند، و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و رأي شما از آنچه در نامه‌ها به من نوشته‌ايد برگشته است باكي نيست بر مي‌گردم. حر در جواب گفت به خدا سوگند كه من از اين نامه‌ها و رسولان كه مي‌فرمايي به هيچ وجه خبر ندارم.

حضرت عقبه ‌من ‌سمعان را فرمود كه بياور آن خرجين را كه نامه‌ها در آنست پس خرجيني مملو از نامه كوفيان آورد و آنها را بيرون ريخت، حر گفت: من نيستم از آنهائي كه براي شما نامه نوشته‌ايد و ما مأمور شده‌ايم كه چون ترا ملاقات كنيم، از تو جدا نشويم تا در كوفه ترا به نزد ابن زياد ببريم. حضرت در خشم شد و فرمود كه مرگ براي تو نزديكتر است از اين انديشه، پس اصحاب خود را حكم فرمود كه سوار شويد پس زنها را سوار نمود و امر نمود اصحاب خود را كه حركت كنيد و برگرديد، چون خواستند كه برگردند حر با لشكر خود سر راه گرفته و طريق مراجعت را حاجز و مانع شدند حضرت با حر خطاب كرد كه ثَكَلَتَكَ اُمُّكَ ما تُريدُ مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي‌خواهي؟ حر گفت اگر ديگري غير از نام تو نام مادر مرا مي‌برد البته معترض مادر او مي‌شدم و جواب او را به همين نحو مي‌دادم هر كه خواهد باشد اما در حق مادر تو به غير از تعظيم و تكريم سخني بر زبان نمي‌توانم آورد، حضرت فرمود كه مطلب تو چيست گفت مي‌خواهم ترا به نزد امير عبيدالله ببرم. آن جناب فرمود كه من متابعت ترا نمي‌كنم. حر گفت: من نيز دست از تو بر نمي‌دارم و از اينگونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آنكه حر گفت من مأمور نشده‌ام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمورم كه از تو مفارقت ننمايم تا ترا به كوفه ببرم الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مي‌نمائي پس راهي را اختيار كن كه نه به كوفه منتهي شود و نه ترا به مدينه برگرداند تا من نامه در اين باب به پسر زياد بنويسم تا شايد صورتي رو دهد كه من به محاربه چون تو بزرگواري مبتلا نشوم آن جناب از طريق قادسيه و عُذَيب راه بگردانيد و ميل به دست چپ كرد و روانه شد، و حر نيز با لشكرش همراه شدند و از ناحيه آن حضرت مي‌رفتند تا آنكه عُذَيب هجانات رسيدند ناگاه در آنجا چهار نفر را ديدند كه از جانب كوفه مي‌آيند سوار بر اشترانند و كتل كرده‌اند اسب نافع بن هلال را كه نامش كامل است و دليل ايشان طرماح بن عدي است (بودن اين طرماح فرزند عدي بن حاتم معلوم نيست بلكه پدرش عدي ديگر است علي الظاهر) و اين جماعت به ركاب امام عليه السلام پيوستند.

حر گفت اينها از اهل كوفه‌اند من ايشان را حبس كرده يا به كوفه بر مي‌گردانم، حضرت فرمود اينها انصار من مي‌باشند و به منزلة مردمي هستند كه با من آمده‌اند و ايشان را چنان حمايت مي‌كنم كه خويشتن را پس هرگاه با همان قرارداد باقي هستي فبها والا با تو جنگ خواهم كرد. پس حر از تعريض آن جماعت باز ايستاد. حضرت از ايشان احوال مردم كوفه را پرسيد. مجمع ابن عبدالله كه يك تن از آن جماعت نور رسيده بود گفت اما اشراف مردم پس رشوه‌هاي بزرگ گرفتند و جوالهاي خود را پر كردند، پس ايشان مجتمعند به ظلم و عداوت بر تو و اما باقي مردم را دلها بر هواي تست و شمشيرها بر جفاي تو، حضرت فرمود از فرستادة من قيس بن مسهر چه خبر داريد گفتند حصين بن تمير او را گرفت و به نزد ابن زياد فرستاد ابن زياد او را امر كرد كه لعن كند بر جناب تو و پدرت، او درود فرستاد بر تو و پدرت و لعنت كرد ابن زياد و پدرش را و مردم را و مردم را خواند به نصرت تو و خبر داد ايشان را به آمدن تو، پس ابن زياد امر كرد او را از بالاي قصر افكندند و هلاك كردند، امام عليه السلام از شنيدن اين خبر اشگ در چشمش گرديد و بي‌اختيار فرو ريخت و فرمود:

فَمِنْهُم مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِزُ وَ ما بَدَّلُوا تًبْديلاً اَلّلهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ الْجَنَّته نُزُلاُ وَ اَجْمَعُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ في مُسْتَقَرّ رَحْمَتِكَ وَ غائبِ مَذْخُورِ ثَوابِكَ.

پس طرماح نزديك حضرت آمد و عرض كرد من در ركاب تو كثرتي نمي‌بينم اگر همين سواران حر آهنگ جنگ ترا نمايند ترا كافي خواهند بود من يك روز پيش از بيرون آمدنم از كوفه به پشت شهر گذشتم اردوئي در آنجا ديدم كه اين دو چشم من كثرتي مثل آن هرگز در يك زمين نديده بود، پس سبب آن اجتماع را پرسيدم گفتند مي‌خواهند سان به ببيند پس از آن ايشان را به جنگ حسين بفرستد، اينك يابن رسول الله ترا به خدا قسم مي‌دهم اگر مي‌تواني به كوفه نزديك مشو به قدر يك وجب و چنانچه معقل و پناهگاهي خواسته باشي كه خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد تا صلاح وقت به دست آيد، اينك قدم رنجه دار كه ترا در اين كوه اجا كه منزل برخي از بطون قبيله طي است فرود آورم و از اجا و كوه سلمي بيست هزار مرد شمشيرزن از قبيله طي در ركاب تو حاضر سازم كه در مقابل تو شمشير بزنند، به خدا سوگند كه هر وقت از ملوك غسان و سلاطين حمير و نعمان بن منذر و لشكر عرب و عجم حمله بر ما وارد آمده است ما قبيله طي به همين كوه اجا پناهيده‌ايم و از احدي آسيب نديده‌ايم، حضرت فرمود جَزاكَ اللهُ وَ قَومَكَ خَيْراً اي طرماح ميانه ما و اين قوم مقاله گذشته است كه ما را از اين راه قدرت انصراف نيست و نمي‌دانيم كه احوال آينده ما را به چه كار مي‌داد. و طرماح بن عدي در آن وقت براي اهل خود آذوقه و خواربار مي‌برد پس حضرت را بدرود نمود و وعده كرد كه بار خويش به خانه برساند و براي نصرت امام عليه السلام باز گردد و چنين كرد ولي وقتي كه به همين عذيب هجانات رسيد سماعه بن بدر را ملاقات كرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت.

و بالجمله حضرت از عذيب هجانات سير كرد تا به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا نزول اجلال فرمود پس ناگه حضرت نظرش به خيمه‌اي افتاد پرسيد اين خيمه كيست گفتند از عبيدالله بن حر جعفي است فرمود او را به سوي من بطلبيد، چون پيك آن حضرت به سوي او رفت و او را به نزد حضرت طلبيد عبيدالله گفت اَنّآللهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ به خدا قسم كه من از كوفه بيرون نيامدم مگر به سبب آنكه مبادا حسين داخل كوفه شود و من در آنجا باشم به خدا سوگند كه مي‌خواهم او را مرا نبيند و من او را نبينم، رسول آن حضرت برگشت و سخنان آن محروم از سعادت را نقل كرد حضرت خود برخاست و به نزد عبيدالله رفت و بر او سلام كرد و نزد او نشست و او را به نصرت خود دعوت كرد، عبيدالله همان كلمات سابق را گفت و استقاله كرد از دعوت آن حضرت، حضرت فرمود پس اگر ياري ما نخواهي كرد پس بپرهيز از خدا و در صدد قتال من بر ميا به خدا قسم است كه هر كه استغاثه و مظلوميت ما را بشنود و ياري ما ننمايد البته خدا او را هلاك خواهد كرد، آن مرد گفت انشاءالله تعالي چنين نخواهد شد، پس حضرت برخاست و به منزل خود برگشت، و چون آخر شب شد جوانان خويش را امر كرد و آب بردارند و از آنجا كوچ كنند.

پس از قصر بني مقاتل روانه شدند، عقبه بن سمعان گفت كه ما يك ساعتي راه رفتيم كه آن حضرت را بر روي اسب خواب ربود پس بيدار شد و مي‌گفت اِنّآ للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمدُاللهِ رَبّ الْعالَمينَ و اين كلمات را دو دفعه يا سه دفعه مكرر فرمودند، پس فرزند آن حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام رو كرد به آن حضرت و سبب گفتن اين كلمات را پرسيد حضرت فرمود كه اي پسر جان من، مرا خواب برد و در آن حال ديدم مردي را كه سوار است و مي‌گويد كه اين قوم همي روند و مرگ به سوي ايشان همي رود، دانستم كه خبر مرگ ما را مي‌دهد، حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام گفت اي پدر بزرگوار خدا روز بد نصيب شما نفرمايد، آيا مگر ما بر حق نيستم فرمود بلي ما بر حقيم، عرض كرد، پس ما چه باك داريم از مردن در حالي كه بر حق باشيم؟ حضرت او را دعاي خير كرد، پس چون صبح شد پياده شدند و نماز صبح را ادا كردند و به تعجيل سوار شدند، پس حضرت اصحاب خود را به دست چپ ميل مي‌داد و مي‌خواست آنها را از لشكر متفرق سازد و آنها مي‌آمدند و ممانعت مي‌نمودند و مي‌خواستند لشكر آن حضرت را به طرف كوفه كوچ دهند و آنها امتناع مي‌نمودند و پيوسته با اين حال بودند تا در حدود نينوا به زمين كربلا رسيدند، در اين حال ديدند كه سواري از جانب كوفه نمودار شد كه كماني بر دوش افكنده و به تعجيل مي‌آيد آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حر رفت و بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه‌اي به او داد كه ابن زياد (ملعون) براي او نوشته بود، چون حر نامه را گشود ديد نوشته است:

اما بعد پس كار را بر حسين تنگ گردان در هنگامي كه پيك من به سوي تو رسد او را مياور مگر در بياباني كه آباداني و آب در او ناياب باشد، و من امر كرده‌ام پيك خود ر كه از تو مفارقت نكند تا آنجا انجام اين امر داده و خبرش را به من برساند. پس حر نامه را براي حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بي‌آب و آباداني بود راه را بر ‌آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول نمود. حضرت فرمود، بگذار ما را كه در اين قريه‌هاي نزديك كه نينوا يا غاضريه يا قريه ديگر كه محل آب و آباداني است فرود آئيم، حر گفت به خدا قسم كه مخالفت حكم ابن زياد نمي‌توانم نمود با بودن اين رسول كه بر من گماشته و ديده‌بان قرار داده است.

زهير بن القين گفت يابن رسول الله دستوري دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم كه جنگ با اين قوم در اين وقت آسان‌تر است از جنگ با لشكرهاي بيحد و احصا كه بعد از اين خواهند آمد، حضرت فرمود كه من كراهت دارم از آنكه ابتدا به قتال ايشان كنم پس در آنجا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت را براي اهل بيت رسالت برپا كردند، و اين در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام بود. و سيد بن طاوس نقل كرده كه نامه و رسول ابن زياد در عذيب هجانات به حر رسيد و چون حر به موجب نامه امر را بر جناب امام حسين عليه السلام تضييق كرد حضرت اصحاب خود را جمع نمود و در ميان ايشان بپا خاست و خطبه‌اي در نهايت فصاحت و بلاغت مشتمل بر حمد و ثناي الهي ادا نموده پس فرمود همانا كار ما به اينجا رسيده كه مي‌بينيد و دنيا از ما رو گردانيده و جرعه زندگاني به آخر رسيده و مردم دست از حق برداشته‌اند و بر باطل جمع شده‌اند هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد كه از دنيا روي برتابد و مشتاق لقاي پروردگار خود گردد زيرا كه شهادت در راه حق مورث سعادت ابدي است، و زندگي با ستمكاران و استيلاي ايشان بر مؤمنان بجز محنت و عنا ثمري ندارد.

پس زهير بن القين برخاست و گفت شنيديم فرمايش شما را يابن رسول الله ما در مقام شما چنانيم اگر براي ما باقي و دائم باشد هر آينه خواهيم نمود بر او كشته شدن با ترا. و نافع بن هلال برخاست و گفت به خدا قسم كه ما از كشته شدن در راه خدا كراهت نداريم و در طريق خود ثابت و با بصيرتيم و دوستي مي‌كنيم و با دوستان تو و دشمني مي‌كنيم با دشمنان تو. پس بريربن خضير برخاست و گفت به خدا قسم يابن رسول الله كه اين منتي است از حق تعالي بر ما كه در پيش روي تو جهاد كنيم و اعضاي ما در راه تو پاره پاره شود پس جد تو شفاعت كند مارا در روز جزا.

برگرفته از كتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي



ساختار تشكيلاتي آستانه مباركه پيرعلم لاريم




بنام ايزد منان