اختصاصات حضرت سيدالشهداء عليه السلام

چراغ هدايت و كشتى نجات‏

 من آن نورم كه در شب‌هاى تاريك    چراغ رهنماى كاروانم

 در اين دريا منم آن ناخدايى  كه كشتى را به ساحل مى‏رسانم‏

 روايت شده كه امام حسين عليه السلام فرمود: 

«خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدم در حالي كه ابى بن كعب هم آنجا بود. حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: مرحبا به تو، اى اباعبدالله، اى زينت آسمان‌ها و زمين. ابى گفت: چگونه او زينت آسمان‌ها و زمين است در صورتى كه كسى غير از تو چنين نيست؟ حضرت فرمود: اى ابى، قسم به كسى كه مرا به حق به نبوت مبعوث كرد، حسين بن على در آسمان بزرگتر از روى زمين است، و همانا بر طرف راست عرش الهى نوشته شده است كه او چراغ هدايت و كشتى نجات است.»(1)

راه حسين عليه السلام راه دل است، و هرگاه عاشقى به دل توجه كند او را پيدا مى‏كند. لذا در برخى روايات وارد است كه: «قبر او در دل‌هاى دوستداران اوست.

 

يكى از بركات فردى حضرت سيدالشهدا عليه السلام اين است كه او «چراغ هدايت» و «كشتى نجات» است. اگر چه همه پيامبران و امامان عليه السلام چراغ‌ها و انوار هدايت و كشتي‌هاى نجات و رهايى‌اند، چنان كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «انما مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من دخلها نجا، و من تخلف عنها هلك.» (2)

 

همانا خانداون و اهل‌بيت من در ميان شما مانند كتشى نوح است كه هر كس داخل آن شود نجات پيدا كرده و هر كس كه از آن تخلف كند هلاك خواهد شد.

 

اما كشتى نجات حسين عليه السلام حركتش بر امواج توفنده و گسترده دريا، سريع‌تر و لنگر انداختن و پهلو گرفتن آن بر ساحل‌هاى نجات آسان‌تر بوده و دايره بهره‏ورى و استفاده از نور مشعل وجود حسين عليه‌السلام وسيع‌تر است.

 

در آن زمانى كه امواج بلند و سهمگين فساد و گناه بر پيكره نيمه ‏جان جامعه اسلامى، و جان و دل مسلمانان، تازيانه مرگ مى‌زد و گرداب حوادث و توطئه‏ها و پليدي‌ها، خفتگان در بستر غفلت را بى‏رحمانه به قعر تاريكى و تباهى مى‌كشيد، اين حسين بود كه با قيام و نهضت الهى خود و شهادت و اسارت اهل‌بيت خويش، گرفتاران در اين اوضاع خطرناك را از درياى پر تلاطم ساخته شده به دست فتنه‏گر «بنى اميه» نجات بخشيد و با كشتى رهايى خود، اين خفتگان و غافلان و گرفتاران را به ساحل نجات رهنمون نمود.

 

از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «خداوند عوض قتل امام حسين عليه السلام چهار ويژگى به آن حضرت عطا فرموده است:

اول: امامت را در ذريه او قرار داده است،

دوم: شفا را در تربت آن جناب قرار داده،

سوم: كنار و زير قبه ايشان دعا مستجاب مى‏باشد،

چهارم: ايام زيارت كنندگان ايشان از عمرشان حساب نمى‏شود.»

 

آرى، حسين عليه السلام «مصباح الهدى» است تا در اين ظلمتكده خاك، دليل و راهنماى راه باشد؛ و «سفينة النجاة» است تا در اقيانوس متلاطم فتنه‏ها و ضلالت‌ها، غرق شدگان را كه كشتى شكسته بودند فريادرس باشد.

 

اى كه مصباح هدايت هستى و فلك نجات   از چه با اين اشك‌ها ايجاد طوفان مى‌كنى؟

 

زنده در قبر دل ما بدن كشته تو است         جان مايى و ترا قبر حقيقت دل ماست

 

 

محبت مكنون

 

از جمله احاديث نبوى كه در واقع بيانگر تأثيرپذيرى معنوى مردم از وجود مبارك سيدالشهداء عليه السلام مى‏باشد، حديثى است كه فرمود:

 

«ان للحسين محبة مكنونة فى قلوب المؤمنين.»(3)؛ در كانون دل‌هاى مؤمنين، محبتى نهفته و ويژه نسبت به حسين وجود دارد.

 

كيست كه نام حسين عليه السلام را بشنود و فردى از افراد بشر يا تنى از اولاد انسان باشد و حالت انقلاب و انكسار و دلباختگى براى او فراهم نشود؟ محبت حسين عليه السلام دل‌ها را به التهاب درآورده و جگرها را گداخته و مذاب مى‏سازد، و شورش دل و آتش درون را به ريزش قطرات اشك از ديدگان، آشكارا و عيان مى‏كند.

 

در كجاى دنيا ديده مى‌شود كه شيعه و دوستدار حسين در آنجا باشد و اقامه عزاى حسينى نكند. كيست كه پس از دادن عزيزترين محبوب و مطلوب خود به اندك فاصله و مختصر وقت و گذشتن كمتر زمانى، آن مصيبت را فراموش نكند؛ جز مصيبت حسين عليه السلام كه با اين همه طول زمان و گذشتن قرن‌ها، روز به روز اين مصيبت تازه‏تر و شور و شراره‏اش بيشتر و بلندتر مى‏گردد. آيا نه اين، جذبه عشق و علاقه و تأثير محبت و فرط دلبستگى و دلباختگى علاقه‏مندان نسبت به آن امام محبوب است؟

 

و اى بسا، نامحرمان در برابر عظمت و جلالت حسينى تسليم شده و به تواضع و تكريم در مقابل نام مبارك حسين و جلال و مقام او، قد خويش به تعظيم و تسليم خم نموده و به دين و آيين حسينى گراييده و از اكسير محبت او مس خود را طلاى ناب و زر خالص مى‏گردانند.

 

به راستى، سنت الهى چنين بوده كه محبت امامى كه مسير تاريخ را عوض كرده و دين الهى را نجات مى‌بخشد به گونه‏اى خاص در دل و جان مسلمين و مؤمنين قرار گيرد، حتى كسانى كه مقابل حسين عليه‌السلام قرار گرفتند به قول فرزدق: «دل‌هايشان با او بود، اگر چه بر اثر دنيا پرستى شمشيرهايشان بر روى او كشيده شد.» چه رسد به مؤمنينى كه عشق و محبت او با گل آنان سرشته شده است.

 

ابى عبدالله الحسين عليه السلام فرموده است: «هر كس پس از مرگ من، مرا زيارت كند، پس از مرگش من هم او را زيارت مى‌نمايم.»

 

حتى محبت حسين عليه السلام در دل و جان رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز ريشه دوانيده بود، به طورى كه مى‌فرمود: «هر گاه كه به فرزندم حسين مى‏نگرم، گرسنگى و اندوه از وجودم رخت بر مى‏بندد.»(4) و نيز مى‌فرمود: «بار خدايا، من حسين را دوست دارم و آنان كه دوستدار او هستند نيز دوست دارم.»(5)

 

راه حسين عليه السلام راه دل است، و هرگاه عاشقى به دل توجه كند او را پيدا مى‏كند. لذا در برخى روايات وارد است كه: «قبر او در دل‌هاى دوستداران اوست.»

 

سلام از دور و از نزديك بهر او بود يكسان       بلى قبر شريف او دل اهل يقين باشد

 

آرى، دل مؤمن جايگاه تابش نور پر فروغ و احياگر حسين است. و هرگاه عشق و محبت فراتر از آفاق ظاهرى و مادى باشد، رنگ ابديت به خود مى‏گيرد، زيرا پيوند اين محبت در حريم حب خدا بوده است و بقاى آن به بقاى فيض ذات سرمدى، جاودانه است، كه گفته‏اند:

 

 

سيدالشهدا عليه السلام ، پدر امامان نه گانه‏

 

يكى ديگر از بركات فردى سيدالشهدا عليه السلام كه از ارزش معنوى بسيارى برخوردار است، اين است كه نُه امام معصوم عليه السلام بعد از او از فرزندان گرامى آن حضرت مى‏باشند، و نسل امامان به بركت وجود او ادامه يافت. چنانكه از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «خداوند عوض قتل امام حسين عليه السلام چهار ويژگى به آن حضرت عطا فرموده است:

 

اول: امامت را در ذريه او قرار داده است،

 

دوم: شفا را در تربت آن جناب قرار داده،

 

سوم: كنار و زير قبه ايشان دعا مستجاب مى‏باشد،

 

چهارم: ايام زيارت كنندگان ايشان از عمرشان حساب نمى‏شود.»(6)

 

رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه دست حسين بن على عليه السلام را در دست خود گرفته بود و مى‏فرمود: اى مردم، اين حسين بن على است، او را بشناسيد؛ سوگند به آن خدايى كه جانم به دست اوست، به راستى او در بهشت است، و دوستدار او نيز در بهشت است، و دوستدار دوستدار او نيز در بهشت مى‏باشد.

 

از طرفى در روايات بر اين امر تصريح شده كه على بن الحسين عليه السلام بعد از پدر به امامت رسيده است. چنانكه عبدالله بن عتبه روايت كرده: خدمت امام حسين عليه السلام بودم كه پسر كوچكترش «على» وارد شد. (يعنى حضرت سجاد عليه السلام كه از على اكبر كوچكتر بوده است. و اين واقعه قبل از تولد على اصغر مى‏باشد). تا آنجا كه مى‏گويد: عرض كردم: اگر آن امرى كه از آن به خدا پناه مى‏برم اتفاق افتاد، به چه كسى رجوع كنيم؟ (يعنى امام بعد از شما كيست؟) فرمود: به اين پسرم: على، او امام و پدر امامان است ...»(7)

 

بارى، استمرار خط مستقيم و هدايتگر امامت به بركت وجود مقدس سيدالشهدا عليه السلام است، و اين از بزرگترين بركت‌هاى فردى و معنوى آن حضرت است .

 

 

شفاعت

 

يكى ديگر از آثار و بركات فردى سيدالشهداء عليه السلام كه در نزد شيعيان اهميت و جايگاهى خاص دارد شفاعت در آخرت است .

 

شفاعت از ماده «شفع» به معنى ضميمه كردن چيزى به همانند اوست، و از اينجا روشن مى‌شود كه بايد نوعى شباهت و همانندى در ميان آن دو بوده باشد، هر چند تفاوت‌هايى نيز در ميان آنها ديده شود. به همين دليل، شفاعت به مفهوم قرآنى آن بدين معنى است كه: انسان گنهكار به خاطر پاره‏اى از جنبه‏هاى مثبت (مانند ايمان يا انجام بعضى از اعمال شايسته) شباهتى با اولياى الهى پيدا كند و آنها با عنايت و كمك‏هاى خود ، او را به سوى كمال سوق دهند و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو كند. و به تعبير ديگر حقيقت شفاعت، قرار گرفتن موجودى قوي‌تر و برتر، در كنار موجودى ضعيف‌تر، و يارى رساندن به او براى پيمودن مراتب كمال است .

 

شفاعت در جوامع انسانى غالباً همان پارتى بازى و استفاده از رابطه است. اما شفاعت مورد نظر در قرآن كريم و روايات اسلامى، متوجه شايستگى‏هاى افراد است نه روابط شخصى بين شفاعت كننده و شفاعت شونده.

 

شفاعت اقسامى دارد كه برخى از آنها نادرست و ظالمانه است و در دستگاه الهى وجود ندارد، ولى برخى صحيح و عادلانه است و وجود دارد. شفاعت غلط بر هم زننده قانون و ضد آن است، ولى شفاعت صحيح حافظ و تأييد كننده قانون است. شفاعت غلط آن است كه كسى بخواهد از راه پارتى‌بازى جلوى اجراى قانون را بگيرد. برحسب چنين تصوراتى از شفاعت، مجرم بر خلاف خواست قانونگذار و بر خلاف هدف قوانين اقدام مى‏كند و از راه توسل به پارتى بر اراده قانونگذار و هدف قانون چيره مى‏گردد. اينگونه شفاعت، در دنيا ظلم است و در آخرت غير ممكن. ايرادهايى كه بر شفاعت مى‏شود بر همين قسم از شفاعت وارد است، و اين همان است كه قرآن كريم آن را نفى فرموده است .

 

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد، همانا حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است، هر كس با او دشمنى كند خدا بوى بهشت را بر او حرام مى‏كند.»

 

شفاعت صحيح، نوعى ديگر از شفاعت است كه در آن نه استثنا و تبعيض وجود دارد و نه نقض قوانين و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگذار است. قرآن اين نوع شفاعت را صريحاً تأكيد كرده است كه اين نيز بر دو قسم است:

 

1- شفاعت «رهبرى» يا شفاعت «عمل».

 

2- شفاعت «مغفرت» يا شفاعت «فضل».

 

نوع اول شامل نجات از عذاب و نيل به حسنات و حتى بالا رفتن درجات مى‏باشد، و نوع دوم شفاعتى است كه تأثير آن در از بين بردن عذاب و در مغفرت گناهان است، و حداكثر ممكن است سبب وصول به حسنات و ثواب‌ها هم بشود ولى بالا برنده درجه شخص نخواهد بود.

 

با توجه به آنچه به طور اجمال در خصوص شفاعت گفته شد، لازم به ذكر است كه يكى از شفاعت كنندگان از اهل‌بيت، حضرت سيدالشهدا عليه السلام است، ولى آن حضرت شفيع كسانى است كه از مكتب او هدايت يافته‏اند، نه شفيع كسانى كه مكتبش را وسيله گمراهى ساخته‏اند.

 

قرآن و مكتب حسينى ريسمان‌هايى هستند كه قدرت دارند بشر را از چاه نگون‌بختى به اوج سعادت بالا برند: يكى «حبل من الله» و دومى «حبل من الناس» است؛ ولى اگر كسى از اين دو حبل الهى سوء استفاده نمود، جرم از ريسمان نيست، علت اين است كه او در سر، سوداى بالا رفتن نداشته است، و البته چنين مردمى به وسيله قرآن و مكتب حسينى به قعر دوزخ برده مى‏شوند.(8)

 

شفاعت به معنى وسيع كلمه، در هر سه عالم (دنيا، برزخ و آخرت) صورت مى‏پذيرد، هر چند محل اصلى شفاعت و آثار مهم آن در قيامت و براى نجات از عذاب دوزخ است، از اين رو سيدالشهداء هم در دنيا، هم در برزخ و هم در آخرت شفيع دوستداران و شيعيان حقيقى‏اش بوده و خواهد بود.

 

چنانكه در روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: «براى ما شفاعت است و براى دوستان ما نيز شفاعت است.»(9) و در روايتى ديگر آمده است: «شافعان امامان هستند و دوستان مؤمنانند.»(10)

 

و معلوم است كه امام حسين عليه السلام يكى از امامان معصوم بوده كه در قيامت و محشر كبرى از شيعيان و دوستانش شفاعت مى‌كند. به طورى كه يكى از روايان گويد: روايتى از قول ابى عبدالله الحسين عليه السلام به من رسيده بود كه آقا فرموده است: «هر كس پس از مرگ من، مرا زيارت كند، پس از مرگش من هم او را زيارت مى‌نمايم.» اين روايت در ذهن من بود، تا اين كه شبى در عالم واقع ابى عبدالله الحسين عليه السلام را ديدم، گفتم: آقا اين روايت درست است و از شماست؟ «قال: نعم، و لو كان فى النار اخرجته منها»؛ فرمود: آرى، هر چند در آتش باشد او را بيرون مى‌آورم. عرض كردم: آيا از اين به بعد اين روايت را بدون واسطه از خود شما نقل نمايم؟ فرمود: آرى. (11)

 

به محشر كه كسى نيست غمخوار كس‏     شفيع محبان، حسين است و بس‏

 

ترا ز باب حسينى برند جانب جنت    ترا كه عاشق اويى، ترا كه شيعه اويى*

 

 

دوستداران حسين و دوستان دوستداران او بهشتى‏اند

 

يكى ديگر از آثار و بركات فردى سيدالشهدا عليه السلام كه در سراى ديگر ظهور كرده و جلوه‏نمايى مى‏كند، بهشتى شدن دوستداران و حتى دوستان و دوستداران آن حضرت است. چنان كه حذيفة بن يمان گويد:رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه دست حسين بن على عليه السلام را در دست خود گرفته بود و مى‏فرمود:

 

«ياايها الناس، هذا الحسين بن على فاعرفوه، فو الذى بيده، انه لفى الجنة، و محبه فى الجنة، و محبى محبيه فى الجنة.»(12)

 

اى مردم، اين حسين بن على است، او را بشناسيد؛ سوگند به آن خدايى كه جانم به دست اوست، به راستى او در بهشت است، و دوستدار او نيز در بهشت است، و دوستدار دوستدار او نيز در بهشت مى‏باشد.

 

و از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

 

«رسول خدا صلي الله عليه و آله دست حسن و حسين عليه السلام را گرفت و فرمود:

 

«هر كس اين دو پسر و پدر و مادر آنان را دوست داشته باشد، روز قيامت در درجه من با من خواهد بود.»(13)

 

و نيز رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آگاه باشيد، همانا حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است، هر كس با او دشمنى كند خدا بوى بهشت را بر او حرام مى‏كند.»(14)

 

و معلوم است كه اين مقام عظيم تنها با محبت ظاهرى حاصل نمى‏شود، بلكه مقصود، محبت خاصى است كه مخصوص كسانى مى‏باشد كه در درجات بالاى ايمان هستند. اگر چه دوستى و محبت امامان معصوم و امام حسين عليه السلام ثمر بخش است ولى احراز مقام والاى معيت با رسول خدا صلي الله عليه و آله در بهشت برين، محبتى فراتر از ظاهر مى‏طلبد.



اسيران و جانبازان كربلا

معرفى اجمالى امام سجّاد (ع )
خـداونـد مـتـعـال ، در روز پـنـج شـنـبـه ، پـنـجـم شـعـبـان سـال سـى و هشت ه .ق .(1) به امام حسين (ع ) نوزادى عنايت كرد و آن حضرت ، او را على نام نهاد.
هـنـگـام تـولد ايـن كـودك ، نـورى آشـكـار و عـالم گـيـر شـد. وى نـخـست به سجده رفت و در آن حال به ((سجّاد)) ملقّب گرديد.(2)
امام على (ع ) كام او را به خرما برداشت و فرمود:
((حَنِّكُوا اَولادَكُمْ بِالَتمُرِ. هكذا فَعَلَ رسولُاللّه (ص ) بالحسنِ و الحسينِ (ع )))(3)
كام فرزندانتان را با خرما برداريد. پيامبر (ص ) درباره حسنين (ع ) چنين كرد.
امـام سـجـاد (ع )، گندم گون و باريك اندام بود و قامتى ميانه داشت .(4) آن بزرگوار داراى شمايلى نيكو و از تمام مردم جهان به امام على (ع ) شبيه تر بود.(5)
لقـب هـاى امام چهارم (ع ) عبارتند از: زين العابدين ، سيّد العابدين ، زين الصالحين ، وارث علم النـبـيـيـن ، وصـى الوصيين ، خازن وصايا المرسلين ، امام المؤ منين ، منار القانتين و الخاشعين ، المتهجد، الزاهد، العابد، العدل ، البكّاء، السجّاد، ذوالثقنات (پيشانى پينه بسته )، امام الامة ، سيّد العباد، زكىّ، امين ، قدوة الزاهدين و سيّد المتقين .(6)
يـكـى از نـويـسـنـدگـان مـعـاصـر درباره ى سبب ملقّب شدن امام چهارم (ع ) به القاب فوق مى گويد:
((بيشتر كسانى كه اين لقب ها را بدو داده اند نه شيعه بودند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا مى دانستند. اما نمى توانستند آنچه را در او مى بينند نديده بگيرند.))(7)
كـنـيـه ى امـام سـجـاد (ع )، ((ابـو مـحـمـد)) و ((ابـو الحـسـن )) اسـت (8) مـادر امام چهارم ، شـهـربـانو نام دارد،(9) ولى امام على (ع ) او را ((مريم )) و ((فاطمه ))(10) و امـام حـسـيـن (ع )، وى را ((غـزاله )) نـاميد.(11) اين بانوى با سعادت ، هنگام زايمان به سوى ديار باقى شتافت ،(12) و در مدينه مدفون گرديد.
مـورّخـيـن ، شـمـار فرزندان امام سجاد (ع ) را متعدّد نقل كرده اند و شيخ مفيد از آنان چنين نام برده اسـت : امـام بـاقـر (ع )، عـبـداللّه ، حسن ، حسين ، زيد، عمر، حسين ، اصغر، عبدالرحمن ، سليمان ، محمد اصغر، فاطمه ، علّيه ، ام كلثوم ، على و خديجه .(13)
امام سجّاد (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوارش در كربلا امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت و بـا مـوضـع گـيرى هاى شجاعانه خود در طول اسارت ،حكومت ظالمانه ى يزيد را رسوا كرد. اين اقدامات و رشادت ها در مباحث آينده به تفصيل مطرح خواهدشد.
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از مدينه تا كربلا
پس از مرگ معاويه (در رجب سال 60 ه‍ .ق ) يزيد بر اريكه قدرت تكيه زد(14) و پس از سـه روز اسـتـراحت در قصر، بر فراز منبر رفت (15) و با حاضران از رؤ ياى خود مـبـنـى بـر جـنـگ بـا مردم عراق سخن گفت (16) و از آنان خواست تا با او بيعت كنند. امام حـسـيـن (ع ) بـه عنوان يكى از شخصيت هاى بزرگ اسلامى در جواب نامه ى يزيد به وليد بن عقبه ، حاكم مدينه فرمود: ((ما كنتُ اُبايُع ليزيد)) ((هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.))
چـون وليـد نـتـوانـسـت از امـام حـسـيـن (ع ) بـيـعـت بـگـيـرد يـزيـد بـعدها وى را از حكومت بركنار كرد.(17) مروان بن حكم را به جاى او نشاند. امام حسين (ع ) موقعيت مدينه را مناسب نديد و تـصـمـيـم گـرفـت از حـجـاز به سمت عراق حركت كند. از اين روى براى خداحافظى نزد قبور رسول خدا (ص )(18)، حضرت زهرا(س ) و برادرش امام مجتبى (ع ) رفت (19) و سپس با اهل بيت عصمت و طهارت از مدينه خارج شد.(20) امام سجّاد نيز كاروان شهادت را همراهى و به سوى مكه حركت كرد.
1 ـ از مدينه تا كربلا
امـام حـسين (ع ) روز يكشنبه ،بيست و هشت رجب سال 60 ه‍ .ق از مدينه عازم مكه شد. افرادى كه در اين سفر معنوى و پرمشقت امام حسين (ع ) را همراهى كردند عبارت بودند از: فرزندان [از جمله امام سجّاد(ع )]، برادران ، برادر زادگان به جز محمدبن حنيفه .(21)
امـام حـسـيـن (ع ) بـا فـرزنـد عـزيـزش عـلى بـن الحـسـيـن (ع )، و سـايـر اهـل بـيت شب جمعه سوّم ماه شعبان سال 60 قمرى وارد مكه شد(22) و پس از 4 ماه و شش روز اقـامـت در ايـن شهر عازم كربلا شد.(23) درباره ى وقايع بين مكه و كربلا، تنها سه گزارش از امام سجاد(ع ) نقل شده است :
الف ) [پـس از خـروج از مـكـه ] در هـيـچ مـنـزلى فرود نيامديم و از آنجا كوچ نكرديم مگر اينكه [پدرم ] ماجراى يحيى بن زكريا و كشته شدن او را يادآور مى شد و روزى فرمود:
((از پستى هاى دنيا نزد خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را به رسم هديه نزد زن بدكاره اى از بنى اسرائيل بردند!))(24)
ب ) هـنگامى كه از مكه خارج شديم عبداللّه بن جعفر نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت و آن را با دو فـرزنـدش عـون و مـحـمـد به نزد آن جناب فرستاد. مضمون نامه در خواست انصراف از سفر عراق بود(25) كه به جهت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم .
ج ) ((از امـام سـجـاد (ع ) روايـت شـده كـه چـون امـام حـسـيـن (ع ) بـر سـر آب عـذيـل (26) نـزول نـمـود و در آنـجـا قـبـل از ظـهـر به خواب فرو رفت (خواب قيلوله )، گـريـان از خـواب بـرخـاسـت . پـس عـلى اكبر از آن حضرت سبب گريه پرسيد. فرمود كه اى فـرزنـد گـرامـى اين [وقت ] زمانى است كه خواب در آن دروغ نمى باشد و در اين و قت در خواب ديـدم كـه هـاتـفـى مرا ندا كرد كه شما به سوى مرگ روانيد و مرگ شما را به سوى بهشت مى برد...))(27)
2 ـ در كربلا
امـام سجاد (ع ) با پدر بزرگوارش امام حسين (ع ) و ساير همراهان روز سه شنبه هشتم ذى حجّة الحـرام سـال شـصـت قـمـرى از مـكـه حـركـت كـرد(28) و پـس از طـى بـيـسـت و دو منزل (29) روز پنجشنبه دوّم محرم سال 61 قمرى وارد كربلا شد.(30)
امام چهارم (ع ) در حادثه ى كربلا بيست و سه سال عمر داشت (31) و بيمار بود. بدين رو از خـطـر سـربـازان يزيد جان سالم به در برد و به شهادت نرسيد.(32) گرچه فـضـل بـن زبـيـركـوفـى ، از عـلمـاى قـرن دوم ه‍ .ق مـعتقد است : وى در جنگ شركت كرد و مجروح شد.(33)
1 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از روز تاسوعا
عـمـربن سعد بنا به ماءموريت محوّله از جانب ابن زياد مى بايست امام حسين (ع )را به تسليم در مـقـابـل امـيـر و يـا جـنـگ بـا او وادار كـنـد از ايـن رو عـلاوه بـر روزهـاى قبل در عصر تاسوعا نيز به امام حسين (ع ) پيغام داد و خواسته ى يزيد را يادآور شد. امام سجاد (ع ) اين قضيه را چنين نقل مى كند:
((پـيـك عـمـر سـعـد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش شنيده مى شد، ايستاد و گفت : تا فردا به شـمـا مهلت مى دهيم . اگر تسليم شديد شما را نزد امير، عبيداللّه بن زياد مى بريم ولى اگر امتناع كرديد رهايتان نخواهم كرد.))(34)
2 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از شب عاشورا
پـس از آنـكـه عـمـر سـعـد، سـپـاهـش را آمـاده حـمـله بـه اردوگـاه مـا كـرده اوايـل شـب بـود. پـدرم يـارانـش را گـردآورد و مـن بـا حـال بيمارى نزديك رفتم تا سخنان وى را بشنوم . آن حضرت ، خطابه اى ايراد كرد و در آن ، پس از حمد و ستايش الهى و تمجيد از ياران فرمود:
((مـن پـيـمانم را از شما برداشتم . شب هنگام است و تاريكى شب همه جا را فرا گرفته در پناه اين تاريكى ، آرام ، از معركه بيرون رويد.))(35)
پس از اين گفتار ياران امام (ع ) هر كدام به نوبت آمادگى و فداكارى خود را در راه سيدالشهدا (ع ) اعلام كردند.
امـام سـجـاد (ع ) در گـزارش ديـگـرى مـى فـرمـايد: شبى كه فردايش پدرم به شهادت رسيد، نـشـسته بودم و عمّه ام ، زينب (ع )، از من پرستارى مى كرد پدرم با يارانش به خلوتگاه رفت . چـون غـلام ابـوذر غـفـارى هـم نـزدش بـود و شـمـشـيـرش را صيقل مى داد و شعر (يا دهر افٍّ لك ...) را مى خواند.
آن را دو يـا سـه بـار تـكـرار كـرد. چـون مـن فـهميدم و به مقصودش پى بردم بغض گلويم را گـرفت ولى اشك نريختم و آرامش خودم را حفظ كردم و دانستم كه بلا سر رسيده است . امّا عمّه ام زينب (س ) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسيمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه كرد... پدرم او را به صبر، سفارش كرد و سپس نزد يارانش رفت .(36)
3 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) راوى نيايش امام حسين (ع ) در صبح عاشورا
بـه فـرمـايـش امام چهارم (ع ) بامداد روز عاشورا كه سپاه عمر سعد به خيمه گاه امام حسين (ع ) نـزديـك شـد، حـضـرت دسـتـان خـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد و در نـيـايـشى از خداوند متعال خواست گره مشكلاتش را باز كند و اندوهش را بزدايد.(37)
4 ـ 2 ـ سپردن اسم اعظم و ميراث پيامبران به امام سجاد (ع )
روز عاشورا، امام حسين (ع ) به خيمه ى امام سجاد (ع ) آمده و اسم اعظم وميراث پيامبران را به او سـپـرد، و يـادآور شـد كـه كـتـب عـلم امـامـت و مـصـاحـف و سـلاح رسـول خـدا (ص ) را بـه ام سـلمـه ، هـمـسـر پـيـامـبـر (ص ) داده و سـفارش كرده كه آنها را بدو سپارد.(38)
نـيـز روايت شده كه در آن روز امام حسين (ع ) دختر بزرگ خود فاطمه را پيش خواند و كتابى در لفـّافـه به او سپرد و دستور داد و آن را به برادرش على بن الحسين (ع ) تسليم كند از عالم (ع )(39) پـرسـيدند: در آن كتاب چه بود؟ فرمود: هرچه بنى آدم تا قيامت به آن محتاج بودند در آن وجود داشت .(40)
5 ـ 2 ـ امام سجاد و يارى پدر
هـنـگـامـى كـه تـمـام ياران امام حسين (ع ) به شهادت رسيدند و امام سجاد (ع )صداى استغاثه ى پـدر را شـنـيـد بـا وجود بيمارى شديدى كه داشت از بستر برخاست و به عصا تكيه داد مصمّم بود امام و رهبر خود را يارى كند ولى نگاه سيدالشهدا (ع ) به او افتاد و فرياد زد:
((خـواهـرم ، ام كـلثـوم ! مـگـذار پـسـرم بـه مـيـدان بـيـايـد مـبـادا زمـيـن از نـسـل آل مـحـمـد (ص ) خـالى شـود!)) از ايـن رو ام كـلثـوم ، امـام سـجـاد (ع ) را بـه بـسـتـر بازگرداند.(41)
ايـن جـريـان در گـزارشـى ديـگـر چنين نقل شده است : وقتى امام حسين (ع ) براى خداحافظى به خـيـمـه ى سـيـّد السـاجـدين آمد آن بزرگوار روى فرشى از پوست بسترى بود و عقيله ى بنى هـاشـم از او پرستارى مى كرد. امام سجاد (ع ) مى خواست از جا برخيزد ولى قدرت برخاستن را نـداشـت . سـپس به عمّه اش ‍ زينب فرمود: مرا به سينه ات تكيه بده تا بنشينم . زينب (ع ) چنين كـرد و امـام سـجـاد (ع ) بـا پـدر سـخـن گـفت و از شهادت تمام مردان و نوجوانان آگاه شد سپس گـريـه ى شـديـدى كـرد و گـفت : عمّه جان ! عصا و شمشيرم را بياور. امام حسين (ع ) فرمود: با عـصـا و شـمـشـيـر چـكـار دارى ؟ فـرمـود: مـى خـواهـم بـه عـصـا تـكـيـه داده و از فـرزنـد رسول خدا (ص ) دفاع كنم زيرا، پس از تو خيرى [در دنيا] وجود ندارد.(42)
6 ـ 2 ـ حمله ى سپاهيان يزيد به خيمه ى امام سجاد (ع )
حميدبن مسلم مى گويد: وقتى به بالين على بن الحسين (ع ) كه سخت بيمار و برروى فرشى افـتـاده بـود رسـيدم گروهى از پيادگان همراه شمر به وى گفتند: آيا اين بيمار را نمى كشى ؟(43) من گفتم : سبحان اللّه ! آيا كودكان (44) را هم مى كشند؟ آيا همين كودكى و بـيـمـارى او را بـس نـيـست ؟ همانجا ماندم تا آنان از على بن الحسين (ع ) دور شدند. وقتى عمر سـعـد به خيمه ها آمد زنان به روى او فرياد زدند و گريستند. سپس عمربن سعد به همراهانش فـرمـان داد كـه هـيـچ فـردى بـه خـيـمـه ى زنـان وارد نـشـود و مـتـعـرّض ايـن كـودك بـيـمـار نگردد...(45). پس گروهى را به خيمه ى زنان و امام سجاد (ع ) به پاسدارى واداشت و گـفـت : مـواظـب بـاشـيـد كـه ايـنـان از خـيـمـه بـيـرون نـرونـد و كـسـى نـيـز بـه آنـان آزار نرساند.(46)
7 ـ 2 ـ تدبير امام سجاد (ع )
هـنگامى كه دشمن خيمه هاى امام حسين (ع ) را به آتش كشيد حضرت زينب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان و پناه باقى ماندگان ، ما چه وظيفه اى داريم ؟ امام (ع ) فرمود: "عليكنّ بالفرار" بر شما باد كه فرار كنيد.
تـمـام بانوان و كودكان در حالى كه گريان بودند و فرياد مى زدند محلّ اقامت را ترك كردند ولى زينب (س ) باقى ماند و كنار بستر امام (ع ) به آن حضرت مى نگريست و امام (ع ) بر اثر شدت بيمارى قادر به بيرون رفتن نبود.(47)
8 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم خاك سپارى پدر
به عقيده ى شيعه ، كسى جز امام حقّ تجهيز و تدفين امام معصوم ديگر راندارد.(48)
از ايـن رو امـام سـجـاد (ع ) روز سيزدهم محرّم سال 61 ق (49) به طور اعجاز در كربلا حـاضـر شـد و پـس از اقـامـه ى نـمـاز، پـدر بـزرگـوارش را به خاك سپرد و سپس به كوفه برگشت .(50)
تفضيل اين ماجرا دو گونه نقل شده است :
الف ) امـام سـجـاد (ع ) پـس از دفـن شـهـيـدان كـربـلا بـه سوى جسد مطهّر پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صداى بلند گريست . آنگاه به جايگاه مرقد مطهّر آمد و اندكى خاك برداشت . ناگهان قبرى آماده و صندوقى شكافته پيداشد. دست هاى خود را به زير بدن پدر برد و با خواندن جمله ى ((بسم اللّه و فى سبيل اللّه ...)) تنها و بدون كمك بنى اسد، بدن مطهّر پدرش در قـبـر گـذاشـت و به آنها فرمود: غير از شما كسان ديگرى هم هستند كه به من كمك كنند. چون بدن مطهّر را در قبر گذاشت ، صورت خود را بر آن رگ هاى بريده نهاد و گفت :
((خـوشـا بـه حـال زمـيـنى كه پيكر پاك تو را در آغوش گرفت به راستى كه دنيا پس از تو تـاريـك و ظـلمـانى گشته و آخرت به نور جمالت روشن و نورانى شده است . شب ، خواب را از چـشـم مـا ربوده و اندوهمان دائمى گشته است . مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزيند كه تـو هـم اكـنـون اقـامـت كـردى . درود و سـلام مـن بـر تـو و رحـمـت و بـركـات الهـى بـر تـو باد.))(51)
از آنـجـا كـه يـكـى از رسـالت هـاى بـازمـاندگان حادثه ى كربلا افشاگرى بر ضدّ دشمن و ضربه زدن به رژيم اموى بود امام سجاد (ع ) پس از دفن امام حسين (ع ) روى قبر را پوشيد و بر آن نوشت :
((هذا قبر الحسين بن على بن ابى طالب الذّى قتلوه عطشانا.))
(([اى مردم بدانيد!] اين قبر حسين بن على (ع ) است كه او را با لب تشنه شهيد كردند.))
حـضـرت مـى تـوانـسـت اوصـاف ديگرى براى سيدالشهدا بيان كند اما تاءكيد بر اين كه او را آنگونه به شهادت رساندند نوعى افشاگرى است .(52)
ب ) وقـتـى بنى اسد مى خواستند پيكر مطهّر شهدا را به خاك بسپارند سوار ناشناس نزد آنها آمـد و گـفت : براى چه اينجا آمده ايد؟ گفتند: براى دفن اجساد مطهّر شهدا آمده ايم ولى بدنها را نمى شناسيم ، همينكه آن سوار اين جمله را شنيد با صداى بلند گريه كرد و فرياد زد:
((وا ـ اَباه ـ وا اباعبداللّه ليتك حاضرا و ترانى اسيرا ذليلا.))
((آه پـدرم ، آه اى ابـاعـبـداللّه اى كـاش در ايـنـجـا حاضر بودى و مى ديدى كه مرا اسير و خوار نمودند.))
سـپـس بـه آنـها فرمود: من شما را راهنمايى مى كنم از اسب پياده شد و كنار پيكرهاى پاره پاره عـبـور كـرد نـاگـهـان چـشمش به پيكر مطهّر حسين (ع ) افتاد. آن را در آغوش گرفت و با چشمى گـريـان و حـالى غمبار گفت : اى بابا! با كشته شدن تو چشم مردم شام روشن و بنى اميّه شاد شـد، اى بـابـا پـس از تـو غـم و انـدوه ما بسيار طولانى خواهد بود. سپس اندكى كنار پيكر آن حضرت رفت و كمى خاك آنجا را برداشت ، قبر آماده اى پيدا شد، خودش بدن پاره پاره پدر را در ميان قبر گذاشت .(53)
9 ـ 2 ـ دفن شهيدان كربلا با راهنمايى امام سجاد (ع )
بنى اسد براى دفن شهيدان كربلا حيران و سرگردان بودند؛ زيرا كوفيان بين سرهاو بدن هـا جـدايـى انـداخـتـه بـودند و بدن ها قابل شناسايى نبودند. ولى هر جنازه اى از بنى هاشم و اصحاب را كه براى خاكسپارى نزد امام سجاد (ع ) مى آورند نام و نشان آن شهيد را به آنها مى گـفـت . در آن روز صـداى نـاله بـلنـد و اشـك هـا مـانـنـد سـيـل سـرازيـر بـوده زنـهـاى بنى اسد موى خود را پريشان كرده و به صورت خود لطمه مى زدنـد. امـام چـهـارم (ع ) دو مـوضـع جـداگـانه براى بنى هاشم و اصحاب مشخص كرد و به آنها دستور داد آنجا را حفر كنند و شهيدان را به خاك بسپارند.(54)
10 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم دفن قمر بنى هاشم
امام زين العابدين (ع ) پس از دفن پدر بزرگوارش نزد جسد حضرت عباس (ع )رفت و خودش را روى پيكر عمو انداخت . گلويش را مى بوسيد و مى گفت : ((على الدنيا بعدك العفا، يا قمر بنى هاشم ، عليك منّى السلام من شهيدٍ مُحتسبٍ و رحمة اللّه و بركاته ))(55)
اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاك بر سر دنيا. سلام و درود بر تو باد اى شهيد راه خدا و رحمت و بركات او بر تو.
به تنهايى و بدون كمك گرفتن از بنى اسد براى حضرت عباس (ع ) قبرى مهيّا كرد و بدن را در قـبـر گـذاشـت و بـه آنـهـا فـرمـود در ايـن مـورد افـراد ديـگـرى هـسـتـنـد و بـا مـن همكارى مى كنند.(56)
در گزارش ديگرى آمده است :
وقـتـى امام سجاد (ع ) جسد قمر بنى هاشم را ديد به طرف آن خم شد و با صداى بلند گريه كـرد و فرمود: "اى عمو جان ! كاش به حرم امام حسين (ع ) و بانوان نگاه مى كردى كه آنها صدا مى زدند ((اى واى از تشنگى ، اى واى از غريبى .))"(57)
11 ـ 2 ـ امام سجّاد (ع ) در مراسم دفن حرّ رياحى
امـام چـهـارم (ع ) پـس از خـاك سـپارى شهيدان كربلا به بنى اسد فرمود: با من بياييدتا كنار پـيـكـر حـرّ بـرويـم و جـسـدش را دفـن كـنـيـم . بـنـى اسـد بـه دنبال امام (ع ) حركت كرده و به جنازه ى حرّ رسيدند. امام (ع ) به آن نگريست و فرمود:
((امـّاانـتـَفـَلَقـَدْقـَبـِلَاللّه تـوبـَتـُك وزادَفـى سـَعـادتـِكـَبـِبـَذلِكَ نـفـسـك اَمامَابنِرسول اللّه (ص ).))
((امـّا تـو اى حـرّ، خـداوند توبه ات را پذيرفت و بر سعادت و سرافرازيت افزود؛ زيرا جان خود را در پيشگاه فرزند رسول خدا(ص ) نثار كردى !))
بـنـى اسـد مـى خواستند جنازه ى او را نزد ساير شهيدان ببرند ولى به دستور و كمك امام (ع ) وى را در همانجا به خاك سپردند.(58)
پـس از دفـن جسد مطهّر امام حسين (ع ) و ساير شهيدان كربلا امام سجّاد (ع ) كه خود را به بنى اسد معرفى نكرده بود بر اسب سوار شد تا از كربلا خارج شود. بنى اسد دامن او را گرفتند و گـفـتند: به حقّ اين افرادى كه آنها را به خاك سپردى تو كيستى ! سوار، مدفن امام حسين (ع ) حضرت عباس ، اصحاب و بنى هاشم را به آنها معرفى كرد و فرمود:
انا امامكم على بن الحسين (ع ) فقلنا له انت علىُّ؟
فقال : نعم . فغاب عن ابصارنا.
من امام شما على بن الحسين (ع ) هستم . به او گفتيم : آيا تو على هستى ؟
گفت : بله . سپس از جلوى چشمان رفت و ناپديد شد.(59)
امام سجاد(ع ) با كاروان شهادت از كربلا تا مدينه
پـس از شهادت امام حسين (ع ) دوران اسارت و امامت على بن الحسين (ع ) آغاز گرديد. عمربن سعد تـا ظـهـر روز يـازدهـم مـحرم (60) و به قولى ، دو روز پس از عاشورا در كربلا ماند. آنـگـاه خـانـدان امـام حـسين (ع ) از جمله امام سجاد (ع ) را كه بيمار نيز بود به سوى كوفه به اسارت برد.(61)
در ايـن فـصـل ، مـسائل مربوط به دوران اسارت امام سجاد (ع )، اقدامات و سخنرانى هاى آن امام همام از كربلا تا مدينه در پنج قسمت مطرح خواهد شد:
از كربلا تا كوفه ، در كوفه ، از كوفه تا شام ، در شام و از شام تا مدينه .
1 ـ از كربلا تا كوفه
كاروان اسيران كربلا با كوله بارى از غم و اندوه به سوى كوفه حركت كرد. با تفحّص در منابع موجود، اطلاعات كاملى درباره حوادث اين مسير (كربلا تا كوفه ) به خصوص از وضعيت امام سجاد (ع ) به دست نيامد. از اين رو، در اين قسمت به سه مطلب زير بسنده مى كنيم :
1 ـ 1 ـ امام سجاد (ع ) هنگام عبور از قتلگاه
امام چهارم (ع ) مى فرمايد:
زمـانـى كـه در كـربـلا آن مـصـيـبـت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جميع خـانـدانـش كـه بـا او بـودند كشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى جهاز نـشـانـده و مـا را بـه كوفه برگرداندند، به قتلگاه ايشان چشم دوختم و بدن هاى پاكشان را بـرهـنه و عريان ديدم كه روى خاك افتاده و دفن نشده بودند. سختى اين مصائب سينه ام را تنگ كرد و بى آرامى در من شدّت يافت به حدّى كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود.
حـضـرت زيـنـب (س ) بـا سـخـنانى كه مضمون آن احترام به امام حسين (ع ) و شهداى كربلا بود فرزند برادر را دلدارى داد.
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: ايـن خبر [كه زينب با آن امام (ع ) را دلجويى داد] از كيست ؟ زينب عرض كرد: اين روايت امّ ايمن است .(62)
2 ـ 1 ـ بى حرمتى به امام سجاد (ع )
تـمـام افراد اجتماع به خصوص شخصيت هاى مهّم آن ، به اعتبار موقعيت ومنزلتى كه دارند مورد احترام مى باشند. امام سجاد (ع )، فرزند رسول خدا و امام مسلمين است و بايد بى نهايت تمجيد و تـكـريـم شود. ولى عمربن سعد هنگام حركت اسيران كربلا به كوفه نه تنها ايشان را احترام نـكرد بلكه براى توهين و آزار او را به شترى نحيف و لاغر سوار كرد. امام سجاد (ع ) از شدّت ضـعـف توان نشستن را نداشت . اين موضوع را به عمربن سعد اطلاع دادند. وى گفت : پاهايش را زير شكم ببنديد و سپس كاروان را حركت دهيد.(63)
2 ـ در كوفه
كـوفـه ، مـركز حكومت امام على (ع ) بود. هنوز صداى على (ع ) در ميان گوش مردم اين شهر طنين انداز و مدّت زيادى نيز از حكومت آن بزرگوار نگذشته بود.
كوفه همان شهرى است كه مردمش حسين (ع ) را دعوت كردند و وقتى سرنيزه هاى ستم به سوى آنها نشانه رفت آن حضرت را تنها گذاشته به كنج خانه هاى خود پناه بردند.
اكـنـون امـام سـجـاد (ع )، بـانوان و پرده نشينان وحى و نبوت را به صورت اسير و سوار بر شتران بى جهاز وارد همان كوفه كرده اند.
حذلم بن بشير(64) مى گويد: در سال 61 ه‍ .ق هنگام آمدن على بن حسين (ع ) و همراهانش بـه كوفه ، من هم وارد اين شهر شدم . سپاهيان يزيد اطراق ايشان را گرفته ، مردم نيز براى تـمـاشـاى آنـان از مـنـازل خـود، خارج شده بودند. زنان كوفه از مشاهده ى آن منظره به گريه آمـدنـد و نـاله و شـيـون سـر دادنـد. عـلى بـن حـسـيـن (ع ) كـه از رنـج بـيـمـارى لاغـر و دسـتانش باغل جامعه به گردنش بسته شده بود با صداى ضعيفى مى گفت :
اگـر ايـن مردم به حال ما گريه و به خاطر ما نوحه سرايى مى كنند پس چه كسى [خاندان ] ما را كشته است ؟(65)
1 ـ 2 ـ شكوه ى امام سجّاد (ع ) از كوفيان
مـسـلم گـچكار پس از توصيف منظره ى ورود اسيران كربلا به كوفه مى گويد:چشمم به على بـن حـسين (ع ) افتاد كه بر شتر برهنه اى سوار بود و از رگهاى گردنش خون جارى بود. او اشك مى ريخت و مى فرمود:
يا اُمَّةَ السُّوءِ لاسَقْيا لِرَبْعِكُمْ
يا اُمّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فينا
لو اءَنَّنا وَ رسولُاللّه يَجْمَعُنا
يومُ القيامةِ ما كنتم تَقُولونا
تُسَيِّرُونا على الاءَقتاب عاريةً
كَاَنَنّا لم نُشَيِّدْ فيكم دينا
بنى اُميّةَ ماهذا الوقوفُ على
تلكَ المصائبِ لاتَلْبُون داعينا
تُصَفِّقُون علينا كفَّكُمْ فَرَحا
و اءنتم فى فِجاجِ الاءرضِ تَسْبُونا
اءَلَيْسَ جِدّى رسولُاللّه وَيْلَكُمْ
اءهْدَى البَريَّةِ مِنْ سُبُل المُضلّينا
يا وَقْعةَ الطفِّ قدْ اءَوْرَثْتَنى حُزْنا
واللّهُ يَهْتِكُ اءستار المُسِئِينا(66)
اى امـت بـد (كـردار)! بـر خـانـه هـايـتان باران نبارد؛ اى امتى كه حرمت جدّ ما را در مورد ما رعايت نـكـرديـد! اى در روز قـيـامـت ، مـا و رسـول خـدا گـرد آيـيـم . شـمـا چـه پـاسـخـى بـه رسـول خـدا (در رابـطه با اين فاجعه ) خواهيد داد؟! ما را بر شتران عريان سوار مى كنيد و مى گردانيد! گويى ما همان كسانى نيستيم كه اساس دين را در ميان شما محكم ساختيم ! اى بنى اميّه ! از اين مصيبت ها كه بر ما وارد آمده آگاهيد ولى پاسخ خواسته هاى ما را نمى دهيد.
از فـرط شـادى و شـعـف كف مى زنيد (كه ما اسير شده ايم )! و ما را به نقطه هاى پراكنده اى از گـسـتـره ى زمـيـن بـا حـالت اسـيـرى ، سـوق مـى دهـيـد! واى بـر شـمـا! آيـا جـدّ مـا رسـول خدا مردم دنيا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدايت نكرد!؟ اى حادثه ى كربلا! مـرا انـدوهـگـيـن كـردى ، خـداونـد متعال پرده از روى كار بدكاران برخواهد داشت و آنان را رسوا خواهد كرد.
2 ـ 2 ـ امام سجاد در قصر دارالاماره
پس از گفتگوى عبيداللّه بن زياد با حضرت زينب (س ) و پاسخ دندان شكن عقيله ى بنى هاشم ، عـلى بن حسين (ع ) را نزد او آوردند. عبيداللّه به امام چهارم (ع ) گفت : تو كيستى ؟ فرمود: على بن الحسين (ع ). ابن زياد گفت : مگر خدا على بن الحسين (ع ) را نكشت ؟ امام سجاد (ع ) فرمود: من بـرادرى داشتم كه نامش ‍ على بود و مردم او را كشتند. ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت . على بن حسين (ع ) فرمود:
((اللّه يَتوفّى الْاَنْفُسْ حينَ موتِها))(زمر / 42)
((خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند.))
ابن زياد خشمگين شد و گفت : تو جراءت پاسخ دادن به من را نيز دارى ؟ و هنوز توانايى باز گرداندن سخن من در تو هست ؟ او را ببريد و گردن بزنيد.
عـمـّه اش زيـنـب نـزد آن بـزرگـوار آمـد و گفت : ((اى پسر زياد: همان مقدار كه خون ما ريخته اى برايت كافى است .)) سپس دست به گردن على بن الحسين (ع ) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر نمى دارم كه اگر او را كشتى مرا هم با او بكشى .
ابن زياد به آن دو نگاه كرد و گفت : شگفتا از رحم و خويشاوندى ! من اين زن را چنين مى بينم كه دوسـت دارد بـا او كـشـتـه شود او را رها كنيد. همان بيمارى كه دارد او را بس است . سپس از قصر بيرون رفت و در بالاى منبر شروع به خطابه كرد.(67)
3 ـ 2 ـ دفاع امام سجاد (ع ) از حضرت زينب (س )
وقتى عبيداللّه بن زياد به حضرت زينب توهين كرد امام سحاد (ع ) برآشفت و فرمود:
چقدر عمّه ام را هتك حرمت مى كنى و به كسانى كه او را نمى شناسند معرفى كنى ؟
ابـن زيـاد از اين سخن خشمگين شد و فرمان داد تا گردن امام (ع ) را بزنند. ولى زينب (ع ) نزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : اى ابـن زيـاد مـى خـواهـى بـار ديـگـر مـرا عـزادار كـنـى ؟ در ايـن حال ابن زياد از تصميم خود منصرف شد.(68)
4 ـ 2 ـ خطاب امام سجاد (ع ) به حضرت زينب (س )
حـضـرت زيـنـب (س ) پـس از ايـراد خـطـبـه ى آتـشـيـن خـود در كـوفـه شـعـر ((مـاذا تـقـولون اذ قال النبى لكم ))(69) را قرائت كرد. امام سجاد (ع ) خطاب به او فرمود:
((يـا عـمـّتـى اُسـْكـُتـى فـفـى البـاقين من الماضين اعتبار و انتِ بحمداللّه عالمةٌ غيرمعلَّمةُ، فَهِمَةٌ غيرَمُفَهّمة .))(70)
عـمـّه جـان ! خـامـوش بـاش ! بـاقـى ماندگان بايد از گذشتگان عبرت بگيرند. تو بحمداللّه آگـاهـى بـى آنـكه كسى به تو دانايى آموخته باشد. فهيم و باهوشى بدون اينكه چيزى به تو فهمانده باشند.
5 ـ 2 ـ خطبه ى امام سجّاد (ع ) در كوفه (71)
امـام سـجـاد (ع ) بـا ايـراد خطبه ى داغ و كوبنده هر چند در لباس اسارت ، عزّت خاندان پيامبر (ص ) را حفظ كرد و كمترين حرف يا عكس العمل يا موضع گيرى كه نشان دهنده ى ذلّت و خوارى آن دودمان باشد از خود نشان نداد.(72)
امام چهارم (ع ) پس از خطبه ى حضرت زينب ، فاطمه صغرى و ام كلثوم به مردم اشاره كرد كه خـامـوش ‍ شـونـد. پـس از سـكـوت مـردم ، آن حـضـرت خـداى را سـپـاس گفت و بر پيامبرش درود فرستاد و سپس ‍ فرمود:
اى مردم هر كس مرا مى شناسد مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من على ، فرزند حسين ، هستم كه او را بـر سـاحـل فـرات ظالمانه و بدون هيچ گناهى كشتند. من فرزند كسى هستم كه حرمت او را شـكستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسير كردند. من فرزند كسى هستم كه مظلومانه كشته شد و همين يك افتخار ما را بس است .
اى مردم شما را به خدا سوگند مى دهم ، بگوييد آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را فريفتيد و با او عهد و پيمان بستيد او نيز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگيديد؟
اى مـرگ بـر شـمـا! بـراى قـيـامـت خـود بـد تـوشـه اى از پيش فرستاده ايد و شما مردانى كژ انـديـشيد. آنگاه كه رسول خدا (ص ) به شما بفرمايد: شما كه خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد پس ، از امت من نيستيد، با كدام چشم به او خواهيد نگريست ؟
راوى گـويـد: همه صداها به گريه بلند شد و مردم به يكديگر مى گفتند: هلاك شديد و خود خبر نداريد!
آنـگـاه امـام سجاد (ع ) چنين ادامه داد: خداى رحمت كند مردى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا دربـاره خـدا و دربـاره رسـول او و خـانـدانـش بـه كـار بـنـدد، زيـرا كـه رسول خدا (ص ) براى ما اسوه حسنه است .
سـپـس مـردم دسـتـه جـمـعـى گـفـتـنـد: اى فرزند رسول خدا (ص ) ما همه مطيع و فرمانبرداريم و عـهـدتـان را حـفظ مى كنيم ، شما را حمايت مى كنيم و به شما پشت نخواهيم كرد. خدايت رحمت كند، امـرتـان را بفرماييد كه ما با هر كس با تو در جنگ باشد مى جنگيم و با كسى كه تسليم شما باشد در صلحيم و هر كس را كه بر ما و شما ستم كرد قصاص مى كنيم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: هـيـهـات ! هيهات ! اى مردمان فريبكار و حيله گر، ديگر به خواهش هاى دلتـان نـخـواهـيـد رسـيد. مى خواهيد با من نيز همان رفتارى را بكنيد كه پيش از اين با پدرانم كـرديـد. بـه پـروردگـارِ راقـصات (شتران را هوار در راه حج )، كه هنوز زخم ها بهبود نيافته اسـت . ديـروز پـدرم هـمـراه خـانـدانـش كـشـتـه شـد و هـنـوز داغ مـرگ رسـول خـدا (ص ) و جـدم و پـدرم و فـرزندانش را فراموش ‍ نكرده ام . رشته كارم گسسته شد. هـنـوز كام من از آن واقعه تلخ و اندوه آن درون سينه ام جارى است ، و خواسته من اين است كه ((نه با ما باشيد و نه بر عليه ما.
آن گاه اين شعر را خواند:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِل الحسينُ فَشيخُهُ
قدكان خيرا من حسينٍ وَاَكْرِما
فلا تفرحوا يا اهل الكوفه بالذى
اُصيِبَ حسينٌ كانَ ذلك اَعْظَما
قتيل بِشط النَهْرنَفْسى فِداؤ ه
جَزاءُ الَّذى اراده نارُ جَهَنّمهما(73)
كشته شدن حسين جاى شگفتى ندارد. زيرا پدرش كه از او بهتر بود و با كرامت بود كشته شد.
اى اهل كوفه از آنچه به حسين رسيد شادمان نباشيد زيرا مصيبت او بزرگ تر است .
كشته ى بر ساحل فرات كه جانم فدايش باد. كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنّم است .
امام سجاد (ع ) سپس فرمود:
((ما از شما راضى شديم سر به سر، كه نه با ما باشيد و نه بر ما. نه روزى به نفع ما و روز ديگر بر ضرر ما.))(74)


سفرخون

الا... اى محرّم !
عـاشـورا، قـيـام عـدالتـخـواهـان بـا عـددىقـليـل و ايـمـانـى و عـشـقـى بـزرگ درمقابل ستمگران كاخ ‌نشين و مستكبران غارتگر بود.
و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگى امّت در هر روز ودر هر سرزمين باشد.
امام خمينى (ره )
الا...اى محرّم !
تو آن خشم خونين خلق خدايى
كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد
تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى
كه در كربلا،
- نيمروزى -
به يكباره تركيد
تو خون دل و ديده روزگارى
كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت
تو خون خدايى كه با خاك آميخت
تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.

**************

الا... اى محرم !
تو خشم گره خورده ساليانى

تو آتشفشانى
تو بر ظلم دشمن گواهى
تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى
تو هفتاد آيه
تو هفتاد سوره
تو هفتاد رمز حياتى
تو پيغام فرياد سرخ زمانى
تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى
كه افتان و خيزان
رسيده است بر ساحل روزگاران
الا... اى محرم !
تو فجرى ! تو نصرى
تويى (ليلة القدر) مردم
تو رعدى
تو برقى
تو طوفان طفىّ
تويى غرّش تندر كوهساران

**************

الا...اى محرم !
تو يادآور عشق و خون و حماسه
تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت
تويى مظهر ثار و ايثار ياران

**************

الا...اى محرم !
به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان
تو آن راه بانِ روانبخش و مهمان نوازى
كه در پاى رهپوى آزادگان
لاله ارغوان مى فشانى

**************

الا... اى محرّم !
به چشم و دل قهرمانان و آزادمردان
كه همواره بر ضدّ بيداد، قامت كشيدند
و در صفحه سرخ تاريخ ،
زيباترين نقش جاويد را آفريدند،
تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى
كه همواره در يادشانى .
الا... اى محرم !
تو آن كيمياى دگرگونه سازى
كه مرگ حيات آفرين را
- به نام شهادت -
به اكسير عشقى
كه در التهاب سر انگشت سحر آفرينت نهفته است
چو شهدى مصفا و شيرين
به كام پذيرگان ، مى چشانى .
نگاهى نو به حماسه كهن در كربلا
به دشت (نينوا)
ناى حقيقت ، از (نوا) افتاد
ولى ...
مرغ شباهنگ حقيقت ، از نواى ناله (حق حق ) نمى افتد.

**************

عـاشـورا، زنده است
چرا كه :
حـسـيـن زنده است .
و حـسـيـن حيات جاودان دارد
چرا كه :
شهيد است ، و شهيد، هرگز نمى ميرد
و شهدا، زندگان هميشه جاويدند:
(احياءٌ عِندَ رِبّهم )

**************

عـاشـورا، زنده است .
چرا كه : اسلام زنده است .
و عـاشـورا، تجسّم زنده اى از اسلام ، و تجسّمى از اسلام زنده است .
هـر مكتب ، به (محتواى فكرى و معنوى ) و به (نمونه هاى عينى وتربيت شده ها) زنده است .
و عـاشـورا،
اين هر دو را، در اوج و در غنا، داراست .
عـمـيـق تـريـن مفاهيم مكتبى و متعالى ترين رهنمودهاى دين و نابترينرگـه هاى حقيقت و اخلاص را، در كربلا، عـاشـورا و نهضت حـسـيـنى مىتوان ديد.
و نيز... حماسه سازترين انسانها را،
و خودساخته ترين مسلمانها را،
و وارسته ترين مجاهدان را،
و مردان (سلاح ) و (صلاح )، را
و صـاحـبـان (اشك ) و (شمشير) را، گريه و غريو را، عرفان ونبرد را...

**************

كربلا، دانشگاه والاترين معارف الهى است
كـه در آن ، (چـگونه مردن ) را مى آموزند، پس از آنكه ، (چگونهزيستن ) را آموخته اند.
دانشجويان اين مكتب ، (شهادت ) را لمس مى كنند.
و... آن را رسيدن به (لقاء الله ) مى دانند، و... معراج !
و شاگردان اين كلاس ، همه شاهدند و شهيد،
همه بزرگند، اكبرند
همه صاحب فضل اند، همه وارسته و آزادند،
همه (حرّ)ند، همه (حبيب )اند،
همه (مسلم )اند، همه (سعيد)اند،
همه ، مدال افتخارآميز شهادت ، به گردن آويخته اند،
- زينت انسان -
كه آموزگارشان حـسـيـن ، فرموده است :
(مـرگ در راه خـدا، بـراى مؤ من زيبنده تر و زيباتر از گردن بندبر گردن نوعروس است )
نسبت به حيات و موت ، نظر خاصّى دارند، پوينده راه حـسـيـن اند، كهفرموده است :
(اگـر دنـيـا و زنـدگـى ناپايدار آن ارزشى داشته باشد، سراىجـاودانـه خـدا، كـه پاداش مى دهد، برتر و گرامى تر است . اگرپـيكرها براى مرگ ، ايجاد شده اند، پس چه بهتر كه انسان در راهخـدا بـا شـمـشـيـر ، كشته شود و اگر روزيها، معيّن شده است ، پسحرص و طمع چرا؟...)
اين ، فلسفه حيات از ديدگاه امام است .
و بينش او، نسبت به مرگ و زندگى ،
نسبت به فنا و بقا،
نسبت به (ماندن ) و (رفتن ).

**************

عـاشـورا، يك تاريخ است ، و قهرمان آن ، حـسـيـن .
قهرمان نه ... بلكه معلّم و مربّى .
حـسـيـن ، مى داند كه تاريخ ، اين صحنه را با تمام جزئياتش ، باتـمـام بـار مـعـنـوى اش ، با تمام غناى فرهنگى و حماسى اش ، باتـمـام سـازنـدگـى انـسـانـى اش ، ثـبـت خـواهد كرد و سخنانش بهيادگار خواهد ماند و خطبه هايش ، دستمايه تلاش و جهادِ روندگاناين راه خواهد گشت و (مكتب عـاشـورا) به آموزشگاه بزرگ زندگىو الهـام آزادگـى و حـق بـاورى نـبـرد بـا سـتـمتبديل خواهد شد.
از ايـن رو، تـا آنـجـا كه در توان دارد، مايه مى گذارد، از جان ، ازخـون ، از فـرزنـد، از كـودك شيرخواره ، از جوان برومند، از ياران90 سـاله ، از اسـارت خـانواده ، و از هر چه در توان دارد، مايه مىگذارد، و به عـاشـورا، معنى و محتوا مى دهد.
و به همه صحنه ها و مصيبت ها و ضربه ها راضى است .
حـتـى در قـتـلگـاه ، در واپـسـيـن دم ، شـعـار رضـا و تـسليم و آواىعبوديّت سر مى دهد و سرود تسليم بر لب دارد كه :
(الهى رضىً بقضائك و تسليما لا مرك ... لامعبود سواك )
و...
در اين نبرد، سلاحش ، تمام دار و ندارش
در اين ستيز، توانش ، تمام بود و نبودش ...
مسلم بن عقيل پيشاهنگ شهادت
(... شهيد،
با مرگ انتخابى خونرنگ خويشتن ،
در دفتر هزار برگ شب قدر
زنده بودن خود را،
به ثبت مى رساند و جاويد مى شود
بر جلوه دروغى دنيا
خطِ بطلانِ سرخ مى كشد
- از خون -
شهيد، نبض تندِ (رهايى ) است .
همواره مى تپد...
در امتداد نسلها و قرنهاى پياپى ...)

**************

جان پاك حـسـيـن (ع )، از پذيرفتن حكومت يزيد ابا دارد.
پـاكـمـردى هـمـچـون فـرزند پيامبر، با ناپاكزاده آلوده اى همچونيزيد نمى تواند سازش كند.
اسلام در خطر است .
و... سرنوشت مسلمين ، به دست بوالهوسان افتاده است .
حكومتى لازم است تا اسلام را حاكم سازد،
و پيشوايى كه به (حق ) و (قسط) قيام كند،
و رعيّت پرور، اسلام دوست ، حقپرست و خداخواه باشد.
انقلابى ضرورى است تا ستم حاكم را از ميان بردارد و شرك مسلّطرا بزدايد و كفر نقاب زده را رسوا كند.
و عـاشـورا همه اين ها را دربردارد.
كربلا، خاستگاه اين نهضت است ،
و...(حـسـيـن )، قافله سالار اين حركت نورانى .
و (مـسـلم )، سـفير اين انقلاب ، و پيشتاز اين حركت مقدّس و... اوّلينشهيد اين راه .

**************

اشك هم ، بايد بر مظلوميّت و تنهايى مسلم ريخته شود.
قهرمان رشيد، پيشاهنگ نهضت و نماينده ويژه امام حـسـيـن است . هزارانمـرد بـا او (بـيـعـت ) كـرده و پـيـمان خون بسته اند. كوفه ، چوننـگـيـنـى مـسـلم را دربـرگـرفته است . شمشيرها و بازوها، داوطلبنصرت او و واژگون كردن سلطنت يزيدى و زمينه سازى براى آمدنامام اند.
اكـنون مسلم ، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است ، و هر شب صحبتاز جـنـگ اسـت سـخـن از شستشوى لكّه هاى ذلّت و ننگ است ، ز (رفتن)ها و (ماندن )ها...
امّا صفحه برمى گردد مسلم تنها مى ماند.
آن شمشيرها در غلاف مى خزند،
و آن شمشير زنها در خانه ها...
و قـدّاره بـنـدان سـلطـه ابـن زيـاد، نـعره زنان و عربده كشان ، با(تـهـديـد) و (تطميع )، محيط رعب و وحشت مى آفرينند. و هركس ،براى حفظ جان خويش از گزند والى جديد كوفه ، دم برنمى آوردو (پيمان ) را فراموش مى كند.
(مـسـلم ) غـريـب و تـنـهـا و بـى يـاور مى ماند و سرانجام ، پس ازنبردى طولانى و سخت ، يك تنه در برابر دشمن تا آخرين توان ،مقاومت مى كند تا اينكه دستگير مى شود.

**************

ماجرا طولانى است ... و سرگذشتى تلخ و جانكاه دارد.
رخدادى است سراسر درس و تجربه و آموزش و امتحان .
سخن از آن قصّه طولانى و شرح درگيريها و بيان وقايع نيست .
در اين ميان ، فقط يك سخن گفتنى است .
و آن هـم ، (شـهـادت مـظـلومـانـه ) مـسـلم بـنعقيل است .
مسلم ، محاصره مى شود.
دستگير مى گردد و به قصر حكومت ، برده مى شود.
نـهـضـت از شـكـل عـلنـى ، بـه صـورت پـنـهـانـىمـنـتـقـل مـى گـردد و يـاران وفادار، در انديشه اهداف و برنامه هاىانقلاب اند.
حـسـيـن بن على (ع ) بر اساس گزارش كتبى مسلم ، به سوى كوفهحركت كرده است و... در راه است .
گـرچـه بـه مـسـلم امـان داده انـد ولى در قـصـر، امان را زير پا مىگذارند و مسلم را خلع سلاح كرده و بناى بدرفتارى مى گذارند.
مسلم مى گويد:
(چه شد آن امانتان ؟...
انا للّه و انا اليه راجعون ).
دارالا ماره را، چهره هايى پركرده اند بى حيا و بى آزرم ، كين توزو بدخواه ، مسلّح و بددهان ، سنگدل و بدسيرت و زشت صورت .
چـهـره مـعـصـوم و خـونين و مجروح مسلم را هاله اى از غم فراگرفتهاست .
يكى از همراهان مى گويد:
كسى كه همچون تو در طلب حكومت باشد، نبايد متاءثر باشد.
مسلم پاسخ مى دهد:
(اندوهم براى خودم نيست ، بلكه براى آنان است كه مى آيند).
و... اين حـسـيـن است كه مى آيد، قافله سالار كاروان شهادت !
دو خورشيد، روبروى همند.
سـيـمـاى خـونـگـرفـتـه مسلم ، بر فراز بام دارالا ماره ، خورشيدىدرخشان است كه با خورشيد آسمان برابرى مى كند.
پـس از گـفـت وگـوهايى تند و مفصّل كه بين مسلم و ابن زياد انجاممـى گـيـرد، او را بـه بـام ، فـرامـى بـرنـد، در حالى كه مسلم مىگويد:
- لا اله الاّ اللّ ه
- اللّ ه اكبر
- سبحان اللّ ه
آرى ... (سبحان اللّ ه ) از اين همه دنائت و پستى و از اين همه حيلهو تزوير.
مسلم را بالاى دارالا ماره به زانو نشانده اند.
مردم ، پايين كاخ ، منتظرند.
دربـاره ايـنـكـه بـا مـسـلم چـه خـواهـنـد كرد، هركس حدسى مى زند وگمانى دارد.
بـالاخره مسلم ، كسى است كه با حكومت درافتاده و رهبرى نهضتى رابه عهده داشته ، شوخى كه نيست ...
تـا ايـنـكـه يـك صـحـنـه ، فـرجـام كـار را نـشـان مـى دهد و به همهپيشداوريها، گمانها و حدسها خاتمه مى دهد.
چـشـمـها، با خيرگى و بُهت تمام ، شاهدند كه بدن بى سر (مسلمبن عقيل ) را از بالاى دارالاماره به پايين مى اندازند...
- و... (مسلم ) به معراج مى رود.
(گلى از گلشن فرزانگان افسرد،
براى آنكه قلب امّتى در راه آزادى به كار افتد،
ز كار افتاد قلب خسته يك قهرمان ، يك گُرد.)
به سوى عراق ...
گفت :
اى گروه !
هر كه ندارد هواى ما،
سرگيرد و برون رود از كربلاى ما،
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بيگانه بايد از دو جهان ، آشناى ما

**************

كـوفـه ، شـهـر مليّتهاى مختلف و گرايشهاى گوناگون فكرى -سياسى است .
كوفه ، پايگاه حكومت على است .
كوفه ، شهر علويّون است ... و شهر خوارج : هر دو...
نامه هاى زيادى به امام حـسـيـن نوشته و اعلام آمادگى براى جانبازىكرده اند و در انتظار پاسخ مساعد از سوى امام و ورود حضرتش بهكوفه و استقبال از وى ، لحظه شمارى مى كنند.
خـبـر رسـيـده اسـت كه حـسـيـن ، به سوى عراق حركت كرده است ... باكاروانى از زن و فرزندان و خويشان و ياران ...
و... خـبـر، راسـت اسـت ، هـشتم ذيحجّه و در موسم حجّ، امام ، مكّه را بهمـقـصـد عـراق ، تـرك كرده است تا در كربلا، (حج اكبر) به جاىآرد.
هواداران در عراق ، خرسند و چشم به راهند.
از سـوى ديـگـر، يـزيـد هـم بـه هـر وسـيـله اىمتوسّل مى شود تا مانع رسيدن امام به كوفه گردد.
امّا امام ...
رايت بلند و خونين انقلاب را بر ضدّ امويان برافراشته است و هماكنون ، در حالى كه از كعبه و قبله مسلمين و خانه امن (اللّ ه )، حرمخدا، در راه حق دل كنده است ، در راه عراق ، به سوى كوفه پيش مىرود...

**************

كوفه ، ديگر آن كوفه نيست .
شمشيرهاى كوفيان منتظر است تا از خون حـسـيـن سيراب شود.
كـوفـه ، همچون درنده اى تيز چنگال ، در انتظار دريدن پيكر پاكامام است .
كوفه ، منتظر امام است ، ولى نه براى يارى ، بلكه براى كشتن !
نه براى حمايت از خانواده امام ، بلكه براى اسارت آنان .
نـه بـراى پـنـاه دادن بـه بـچـه هـاى حـسين ، بلكه براى ارعاب وترساندن آنان .
ولى ... هنوز هم وجدان هاى بيدارى در كوفه مى توان يافت .
و بيعتهايى كه شكسته نشده ،
و دستهايى كه وفادار مانده است ،
و قلبهايى كه به عشق امام مى تپد،
و چهره هايى كه نقاب نفاق نزده است ،
امام به سوى آنان مى رود.
بـين امام و كوفه ، فاصله مى اندازند، به (وادى عقيق ) مى رسد.بـا مـردى كـه از عـراق مـى آيـد و حتما از اوضاع آنجا با خبر است ،برخورد كرده و از احوال مردم مى پرسد.
مرد مى گويد:
(دلها با توست ... ولى شمشيرها با بنى اميّه است ).
و امام ... پيش مى رود.

**************

(انا للّه و انا اليه راجعون ).
حـسـيـن بر زبان مى راند، چرا؟
در بين راه ، به باديه نشينانى برمى خورد كه از سوى كوفه مىآيـنـد. شـايـد ايـنـان ، اخـبـارى تـازه تر داشته باشند. از آنچه دركـوفـه مـى گـذرد، كـمتر كسى خبر دارد. خبرهاى دست اوّلى هست كههنوز مردم بسيارى از آنها بى اطلاعند.
امام - در كوفه چه خبر؟
رهـگـذران - نمى دانيم ... فقط مى دانيم كه راه ورود و خروج كوفهبسته است .
امـام ، در يـكـى از مـنـزلگـاهـهـاى وسـط راه ، خبر شهادت (مسلم بنعقيل ) و (هانى بن عروه ) را مى شنود.
- انا للّه و انا اليه راجعون .
- بايد به آنان پيوست ...
- بعد از آنان ، خيرى در زندگى نيست .

**************

پـس از چـنـدى خبر ديگرى مى رسد: شهادت عبداللّه بن بقطر...كهفـرسـتـاده ديگر امام به سوى كوفيان بود و جوانمرد و استوار وقهرمان .
او را هـم گـرفـته و از بالاى قصر به زمين افكنده اند. آنچنان كهاستخوانهايش شكسته و رمقى داشته كه خائنى ، با كارد شهيدش مىكند.
ايـنـجـاسـت كـه امـام ، جـريـان حـوادث و سـرانجام كاروان را آشكارابازگو مى كند و چنين سخن مى گويد:
...خبر ناگوارى به من رسيده است .
خبر كشته شدن مسلم بن عقيل ، هانى بن عروه ، عبداللّه بن بقطر...
ياران ما، ما را خوار كردند، هر كه دوست دارد برگردد. من بيعت خودرا برداشتم ، آزاديد...
بـرگـردد آنـكـه بـا هـوس كـشـور آمده سرناورد به افسر شاهى ،گداى ما
لحظه ، لحظه تصميم و انتخاب است .
محك امتحان به ميان آمده است و خالصان از ناخالصان جدا مى شوند.
گـروهـى كه به طمع دنيا و غنيمت ، راهى اين راه شده اند، متفرّق مىشـونـد، امـّا... مـؤ مـنان بصير و آگاه ، روشندلان معتقد و دين باور،آنها مانند. آنها شاهد شهادت خويشند.
حـيـاتـى را كـه از دل مرگ در راه خدا سر مى زند، مى بينند و در آنحـيـات ، جاودانه اند، مى دانند كه در شهادت ، شهود و حضور است ،نه فنا و نيستى ...
اينان ، ياران راهند، نه دوستان نيمه راه .
(بسا كس اند از اين همرهانِ آرى گوى ،
كه دل به وسوسه راه ديگرى دارند.
بسا كس اند كه جايى موافقان رهند،
كه خود، نه جاى هماهنگى است و همراهى است .
بدين سبب ،
نخست بايد آيين همرهى دانست ...)

**************

آنانكه مى مانند، وفا به پيمان نخستين مى كنند.
روزى كـه امـام ، از مـكـّه به قصد عراق ، خارج مى شد، در خطبه اىكه در مكّه ايراد كرد، فرموده بود كه :
(هر كه آماده ديدار خدا است و خون خويش را در راه مى دهد، پس با ماكوچ كند، كه من سحرگاه فردا كوچ خواهم كرد...)
آنان ، جان را به كف گرفته اند و به سوى جانان مى روند.
چه غرور آفرين و زيباست ، هم قافله بودن با حـسـيـن !...
در ركاب حـسـيـن (ع )...
(در راه دوست ، كشته شدن ، آرزوى ماست .
دشـمـن اگـر چـه تـشـنـه به خون گلوى ماست گرديم دور يار، چوپروانه دور شمع
چون سوختن در آتش عشق ، آرزوى ماست .
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل ، اين تن خاكى ، عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش ، كى شويم ؟!
بس اينقدر، كه در همه جا، گفتگوى ماست

**************

(كاروان شهادت ) همچنان پيش مى رود.
روز دوّم محرّم است .
و... شامگاه اين روز، امام حـسـيـن در زمين كربلا، و در محلّى دور از آب ،فرود آمده خيمه مى زند.
(حرّ) كه فرماندهى هزار نفر از نيروهاى ابن زياد را عهده دار است، ماءمور است كه مانع امام به كوفه شود و امام را وادار به تسليمكـنـد، در غير اين صورت ، از متوجّه شدن كاروان امام ، به هر سوىجلوگيرى كند.
نـيـروهـاى تحت فرمان حرّ، كه براى مقابله با (كاروان شهادت )آمـده انـد، پـس از طـىّ مـسافتى زياد خسته و كوفته ... و تشنه اند.عـطـشـى نـزديـك بـه هـلاكـت ... كـه شهادت طلبانِ قافله نور، اسبسواران و اسبان را سيراب مى كنند.
...نمونه اى از جوانمردى و انسانيّت ! ولى ، حرّ، راه را بر امام مىبندد.
چـيـزى نـمـانـده اسـت كـه درگـيـرى شـروع شود، دستها به قبضهشمشيرها مى رود.
كاروان شهادت به راه خود ادامه مى دهد و سپاه حرّ، پا به پاى اينقـافـله پـيـش مـى رود، در عـيـن حـال ماءمور است مانع رسيدن امام بهكوفه شود. حرّ در انديشه است كه : (چه بايد كرد؟)
مى آيند و مى آيند تا در (كربلا) خيمه مى زنند.
حرّ، كمى دورتر خيمه مى زند، و منتظر فرمان ابن زياد مى ماند.

**************

كوفه ، حالتى ديگر دارد.
ابـن زيـاد، طـىّ حـكـمى ، دستور بسيج عمومى براى اعزام به جبههنـبـرد بـا حـسـيـن داده و متخلّفين را تهديد كرده است . افراد مشكوك ،دسـتگير مى شوند...اعدامهاى بى حساب ، گسترش مى يابد. و همهجا پر از جاسوس است و هر حركتى به نفع حـسـيـن ، در كوفه شديداسركوب مى شود.
بـيـش از 30 هـزار نـيـروى مسلّح ، براى مقابله با حـسـيـن و اصحابشآماده شده اند.
سـپـاه كـوفـيـان ، عـدّه اى مـاجـراجـوى خـودفـروخـتـه انـد،سـنـگـدل و بـى رحم ، غارتگر و هرزه ، شكمباره و شهوتران ، جاهطـلب و پـول پـرسـت ، دنيا دوست و ظاهربين ، عروسكهاى خيمه شببـازى يـزيـد، آدمـكـهـايـى مـقـوايـى و مسلوب الا راده ، بى روحيه وبـزدل ، داراى انـديـشـه ها و افكارى پراكنده و ناهمگون ، همچون :مـانـوى ، مـزدكى ، مجوسى ، يهودى ، نصرانى و ديگر فرقه ها ومليّتها و قوميّتهاى پراكنده ... و عدّه اى مسلمان نما و كفرپيشه .
ولى ... يـاران حـسـيـن ، مـوحـّدنـد و خـداجـوى ، ايـثـارگر و شجاع ،پارساى رزمنده ، شهادت طلب و حق باور، استوار و مخلص ... كه درقـلبـهـاشـان ، يـاد خدا نقش بسته و اراده هايى آهنين و دلهايى مطمئندارند.
اينان ، اگر حيات را دوست دارند، در كنار امام دوست دارند.
و... اگر هم مى ميرند، شهادت در ركاب امام را خواهانند.
همه چيزشان (امام ) است . و بى (امام )، هيچند و هيچ نمى خواهند.

**************

عباس بن على ، كنار رود فرات است .
همراه با سى سواره ديگر.
تـشـنـگى در خيمه هاى امام ، به اوج رسيده است و امام ، (عباس ) راهـمـراه ايـن جمع ، براى تهيّه ، آب فرستاده است ... ولى (آب ) درمحاصره است و نيروهاى دشمن كنترل مى كنند تا از ياران امام كسى ،آب برندارد.
نوعى محاصره ...
(هلال بن نافع ) كه از ياران امام است قدم پيش مى گذارد.
- كيستى ؟
- نافع بن هلال .
- براى چه آمده اى ؟
- آمده ايم تا از اين آبى كه مانع ما شده ايد بنوشيم .
- بنوش ... گوارايت باد!
هلال گفت :
- آيا آب بنوشم ، در حالى كه حـسـيـن ، تشنه است ؟! و نيز، يارانش .
- آنـهـا حـق آب خوردن ندارند. ماءموريم تا آنان را از برداشتن آب ،جلوگيرى كنيم .
اينجا ديگر بايد وارد عمل شد...
هـلال و عـبـاس و سلحشوران ، حمله كرده بر آب مسلّط مى شوند، مشكهاى آب را پركرده به خيمه گاه خويش ‍ برمى گردند.

**************

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟...
يـاران حـسـيـن . سـربـازان دشمن را كه در بيابان گرم و سوزان ،دچـار تـشنگى شده اند، همراه با اسبهايشان ، سيراب مى كنند. همانسـربـازانى كه به سركردگى (حرّ)، راه را بر (قافله نور)بستند.
امـّا، ايـنان كنار آب ، به تشنگى امام و يارانش دلخوش اند و عدّه اىنيرو جهت جلوگيرى از نوشيدن آب ، به شريعه فرات ، گماشتهاند.
از آب هم مضايقه كردند كوفيان ...
ولى ... مگر با اين محاصره و بى آبى ، حـسـيـن ، تسليم سلطه زورو ستم يزيد مى شود؟ هرگز!
اين صدا از اردوگاه (عمر سعد) بلند است كه :
- اى حـسـيـن ؛
از اين آب ، حتى يك قطره نخواهى چشيد، تا آنكه از تشنگى بميرى.
يا به حكومت و فرمان (يزيد) و (عبيداللّه زياد) سر فرود آورى.
امام :
- (هيات منّا الذّله )...
من ، جان ز دست مى دهم ، (ايمان ) نمى دهم ...
اتمام حجّت (حق ) بر (باطل )
آيا به جنگ من برخاسته اى ؟
آيا از خدا پروا ندارى ؟ خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست ؟
مرا كه مى شناسى و مى دانى پسر كيستم ؟
بـيـا بـا مـن باش و اين گروه را رها كن ، كه اين راه به خدا نزديكاست .
(سخنان امام بود به عمرسعد، فرمانده عمليات نيروهاى دشمن )
عمرسعد گفت :
- مى ترسم خانه ام ويران شود!
- آن را برايت مى سازم .
- مى ترسم زمين و مزرعه ام را بگيرند.



عبرتهاي عاشورا

كليات

تـبـيين واژه ها، ضرورت عبرت آموزى ، عبرت در قرآن و روايات ، تاريخ آئينه عبرت و عاشورا از نگاه عبرت ، عناوين اين فصل را تشكيل مى دهد.

تبيين واژه ها

بـراى تـشـريـح واژه (عـبـرت)ضرورت دارد كه نخست ، واژه هاى درس ، نظر و عَبرت رابيان كـنـيـم . (درس)بـه مـعـنـاى آموزش و آموختن است ، همچنين ، به آنچه آموزگار به شاگردش مى آمـوزد، يـا هر بخش از كتاب و نوشته اى ديگر كه در هر جلسه به فرد دانش پژوه مى آموزند، (درس)مـى گـويند كه جمع آن (دروس)است . جمله (علم را درس گرفتم)يعنى آموختن آن را با حـفـظ كـردن ، دنـبـال كـردم و چـون چـنـيـن كـارى بـا مـداومـت قرائت انجام مى گيرد آن را درس مى گويند.(1)

(نـظـر) بـه مـعـنـاى بـه كارگيرى بينش و بينايى براى درك و ديدن چيزى و گاهى به معناى تاءمل و جستجو به كار مى رود معناى اين واژه تا حدودى به معناى واژه (عبرت)و (اعتبار) نزديك اسـت ؛ چـنـان كـه (تـنـظـرون)در آيـه پـنـجـاهـم سـوره بـقره را به معناى عبرت گيرى دانسته اند.(2)

واژه هـاى (عـِبرت)و (عَبرت)و (اعتبار)از ريشه (عبر) گرفته شده اند كه به معناى عبور از حـالى بـه حـالى ديـگـرنـد با اين تفاوت كه (عَبرت)به معناى اشك است ، زيرا از لابه لاى چـشـم مـى گـذرد و (عـِبرت)و (اعتبار) به حالى مى گويند كه از ديدن چيز يا چيزهايى ، به چـيـز يـاچيزهاى نامرئى پى ببريم ؛ چنان كه تعبيرخواب نيز به معناى گذشتن از ظاهر خواب به باطن آن است .(3)


تفاوت درس و عبرت

ازمعناى واژه هاى درس و عبرت ، مى توان دريافت كه مبداء و منشاء درس ، بيشتر، امورپسنديده و نيكوست و براى درس آموز داراى سود است و جنبه راهنمايى به سوى حقيقت و انسانيت دارد و هدف از آن ، تعليم كار نيك به گونه مستقيم است ، ولى عبرت جنبه زيانبار چيزى را نشان مى دهند و بـه عـبرت آموز به گونه غير مستقيم مى آموزند كه از افتادن به چنين زيانى برحذر باشد و گـرد آن نـگـردد. اگـر انـسـان حـادثـه اى عبرت آميز ببيند و فرجام و نتيجه اش را اعتبار كند و بـكـوشد تا بدان نزديك نشود، در اين صورت عمل عبرت آموزى انجام گرفته است ، ولى اگر آن را اعتبار نكند و از آن دور نشود، هيچ عبرتى نياموخته است ؛ امام على (ع)مى فرمايد:

(مااَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلَّ الاِْعْتِبارَ)(4)

چقدر عبرتهافراوانند و عبرت آموزى ، اندك!

در قـرآن و روايـات ، دو واژه (اسوه و عبرت)  در حيطه درس آموزى و عبرت آموزى به كار رفته اند؛ چنانچه خداوند مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسوُلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاَّْخِرَ...)(5)

بـراى شـمـا در [وجـود] رسـول خـدا[ص ] سـرمـشـقـى نـيـكـواسـت ؛ براى هركس كه به خدا وروز رستاخيز اميد دارد.

اين بدان سبب است كه پيامبر اسلام (ص)همه كمالات انسانى را به برترين گونه اش داراست و همه انسانها نه تنها مى توانند و بلكه بايد آن رهبر يگانه و خاندان پاكش را در هر كمالى ، سرمشق و اسوه خويش سازند و از آنان درس انسانيت و خدا جويى و حق پويى بياموزند؛ چنانكه حضرت امام حسين (ع)مى فرمايد:

(...لَكُمْ فِىَّ اُسْوَةٌ)(6)

من نمونه آرمانى شمايم.

از سـويـى ديـگـر، داسـتان زندگى ننگين فرعون و فرجام نكبت بارش در چند جاى قرآن مطرح شده و خداوند، آن را (عبرت)خوانده است:

(فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاَّْخِرَةِ وَ الاُْولى اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى) (7)

خـداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت ؛ در اين ، عبرتى است براى هر كس كه بيم دارد.

ادبيات فارسى نيز به عبرت از اين زاويه نگريسته است ؛ چنان كه در شعر سعدى آمده است:

اينكه در شهنامه ها آورده اند

رستم و رويينه تن اسفنديار

تا بدانند اين خداوندان ملك

كز بسى خلق است دنيا يادگار

اين همه رفتند و ماى شوخ چشم

هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار(8)

هـمـچـنـيـن ، اقـبـال لاهورى زندگى بى معنويت و مادّه گرايى غرب را از همين ديدگاه مايه عبرت دانسته و سروده است:

غربيان را شيوه هاى ساحرى است

تكيه جز بر خويش كردن كافرى است

گر چه دارد شيوه هاى رنگ رنگ

من به جز عبرت نگيرم از فرنگ (9)

ضرورت عبرت آموزى

درك نـاپـايـدارى و فـنـاى سـراى دنيا از بديهيّات خرد آدمى است كه هيچ خردمندى در آن ترديد نـدارد و سـاكنان عالم خاك ، دير يا زود بايد به سراى باقى كوچ كنند؛ چنان كه قرآن كريم به صراحت مى فرمايد:

(كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ) (10)

هركسى [طعم ] مرگ را خواهد چشيد. سپس ، به سوى ما باز خواهيد گشت.

سـاليـانـى بـسـيـار اسـت كـه قـافـله بـشـرى همواره از گذشته به سوى آينده در حركت است ، پـيـشـيـنيان به رواق تاريخ پيوسته اند، بازماندگان در انتظار پياده شدن از مَركب پرشتاب زندگى اند و آيندگان هنوز بر آن سوار نشده اند و بدين سان ، زمين و زمان و زندگى ،

بـى وقـفه بر طبل (عبرت آموزى)مى كوبند و گوش هاى شنوا، چشمان بينا و خردهاى بيدار را به (عبرت گيرى)فرا مى خوانند؛چنان كه امام بيدار دلان ، اميرمؤ منان مى فرمايد:

(اِنَّ الدُّنْيادارُ فَناءٍ وَ عَناءٍ وَ غَيرٍ وَ عِبَرٍ وَ...مِنْ عِبَرِهااَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ

عَلى اَمَلِهِ فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ اَجَلِهِ؛ فَلاامَلٌ يُدْرَكُ وَ لا مُؤَمَّلٌ يُتْرَكُ) (11)

هـمـانـا دنـيا، سراى نيستى و سختى و دگرگونى ها و عبرتهاست و...ازعبرتهاى آن اين است كه اجل آدمى ، درآستانه دستيابى به آرزويش به ناگاه فرا مى رسد و رشته آرزويش را مى گسلد و در نتيجه نه آرزويى به دست مى آيد و نه آرزومندى ، رهايى مى يابد.

عـبـرت آموزى با هستى آدمى عجين و جزئى از آن است و آن كس كه از عبرت آموزى مى گريزد، در واقـع ، بـخـشـى ارزشـمـنـد از زنـدگـى خـويـش را از كـف و گـونـه اى كـمـال رااز دسـت مـى دهـد. بنابراين ، همان گونه كه انسان از تجربه هاى ارزنده گذشتگان ، بـراى پـيـشـرفـت در زنـدگانى مادّى و رفاه اقتصادى خويش بهره مى جويد و در حقيقت ،بخشى بـزرگ از تـمـدّن بـشـرى را بـه يـارى هـمـان تجربه ها سامان مى دهد، در زندگانى معنوى و رفتار و كردار خويش نيزبايد بدانان نظركند و از ناكامى ها و شكست ها و مصيبت هايشان عبرت بياموزد و درس بگيرد.


پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى


بـانـگـاهى به منابع مقدّس دينى و نيز تاريخ سراسر عبرت انسانى ، مى توان به پيامدهاى ارزشمند عبرت آموزى دست يافت كه مهمترين آنهاعبارتند از:

الف ـ بـصـيـرت : تـحـليـل حـوادث عـبـرت انـگـيـز، جـسـت وجـوى عـوامـل و انـگـيـزه هـا و فـرجـام آنـهـا، بـيـنـشـى ژرف بـه آدمـى مـى بـخـشـد و عـقـل و انـديـشـه اش رابـه كـار مـى انـدازد تـا پـيـرامـون عـقـايـد و اعـمـال خـويـش بـيـشـتـر بـيـنـديشد و درباره راهى كه براى زندگى فرد و اجتماعى اش برمى گزيند، دقتى بيشتر كند، چنان كه امام على (ع)مى فرمايد:

(دَوامُ الاِْعْتِبارِ يُوءَدّى اِلَى الاِْسْتِبْصارِ وَ يُثْمِرُ الاِْزْدِجارَ)(12)

ادامه عبرت آموزى ، به بصيرت مى انجامد و خويشتندارى در پى مى آورد.

ب ـ رشد و بالندگى : عبرت آموختن از رويدادهاى تلخ و شيرين ،تشخيص راه را از چاه آسان مى سـازد و انـسـان عـبـرت پذير به راحتى مى تواند از لابه لاى آنها راه درست زندگى خويش را بـاز يـابـد، چـنـان كـه هـمـان امـام هـمـام درايـن بـاره مى فرمايد: (اَلاِْعْتِبارُ يَقُودُ اِلى الرَّشادِ)(13)

عبرت آموختن ، موجب شكوفايى و بالندگى انسان است.

ج ـ بى اعتنايى به دنيا

آن كـس كـه بـا ديـده عـبـرت بـه دنـيـا مـى نـگـرد، به خوبى در مى يابد كه همه مظاهر دنيوى ،نـاپـايـدار و فـنـاپذيرند و شايسته آن نيستند كه آدمى عمر گرانمايه خويش را به پايشان بـريـزد. از ايـن رو، بـه انـدكـى از دنـيـا بـسـنـده مـى كـنـد و مـى كـوشـد دل به آن نبندد. پيامبر بزرگ اسلام در اين باره مى فرمايد:

(اَلْمـُعـْتـَبـِرُ فـِى الدُّنـْيـا عـَيـْشـُهُ فـيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراهاوَلايَمَسُّها وَ هُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَ نَفْسِهِ بِاِسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَ الْعِقابَ)(14)

كـسـى كـه بـا ديده عبرت به دنيا مى نگرد، زندگى اش بسان رؤ يايى است كه درآن چيزى را مـى بيند ولى لمس نمى كند و با بد شمردن رفتار فريب خوردگان دنيا آنچه را مايه حساب و عذاب است ، از دل مى زدايد.

د ـ ايـمـنـى از لغـزشـهـا: بـر سـراسـر هـسـتـى ، نـظـام عـلت و مـعـلول حـاكـم اسـت و هـيـچ رويـدادى بـى عـلّت روى نـمـى دهـد. از اين رو،انسان عبرت پذير، با نـگـريـستن به هر رويدادى شوم ، به جست وجوى علّتش مى پردازد و با يافتن و شناختى درست از آن ، مى كوشد خود را از در افتادن بدان بازدارد، از اين رو، امام على (ع)مى فرمايد:

(مَنْ كَثُرَ اعْتِبارُهُ قَلَّ عِثارُهُ)(15)

هركس بيشتر عبرت گيرد، كمتر مى لغزد.

و ايـن رونـد چنان پيش مى رود كه چه بسا آدمى را از آلودگى به بيشترخطاها و گناهان بازمى دارد ؛ چنان كه همان امام همام مى فرمايد:

(اءَلاِْعْتِبارُ يُثْمِرُ الْعِصْمَةَ)(16)

ميوه عبرت آموختن ، ايمنى است.

هـ ـ توانمندى تقوا: در فرهنگ اسلامى ، تقوا اكسيرى گران سنگ است كه مى توان ردّ پايش را در كـردار نـيـك آدمـى بـازيـافت و بدون آن هرگز نمى توان به مقامات عالى ايمان و اخلاق راه يـافـت و مـى تـوان گـفـت كـه ايمان و عمل بى تقوا، در معرض نابودى اند. از اين رو، توانمند سـاخـتـن ايـن نـهـال خـجـسـتـه از نـخـسـتـيـن وظـايـف مسلمانى است و عبرت آموختن ، عاملى كارساز و مشكل گشا در توانمند ساختن تقواست ؛ چنان كه امام على (ع)در اين باره مى فرمايد:

(اِنَّ مـَنْ صـَرَّحـَتْ لَهُ الْعـِبـَرُ عـَمـّا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ مـِنَ الْمـَثـُلاتِ حـَجـَزَتـْهُ التَّقـْوى عـَنْ تـَقـَحُّمـِ الشُّبَهاتِ)(17)

كـسـى كـه عـبـرت هـاى پـيـشينيان را در پيش چشم آورد، تقوا او را از فرورفتن در كارهاى مشتبه بازمى دارد.

و ـ رستگارى و خوشبختى : با نگاهى به آنچه گذشت ، جاى ترديد باقى نمى ماند كه عبرت پـذيـرى ، آدمـى را بـه پـيمودن صراط مستقيم الهى رهنمون مى كند كه فرجامش جز رستگارى و خـوشـبـخـتـى در دو سـرا نـيـسـت . اميرمؤ منان (ع)دراين باره مى فرمايد: (فازَ مَنْ كانَتْ شيمَتُهُ اءلاِْعْتِبارُ وَ سَجيَّتُهُ اءلاِْسْتِظْهارُ)
(18)

هركس رسمش عبرت آموختن و آگاهى يافتن باشد، پيروز مى شود.

و در حـديـثـى ديـگـر، عـبرت پذيرى را در كنار چند عنصر ارزشمند ديگر، سبب خوشبختى ابدى دانسته ، مى فرمايد:

(فـَتـَفـَكَّرُوا اَيُّهـَا النَّاسُ وَتـَبـَصَّرُوا و اعـْتـَبـِرُوا وَ اتَّغـِظـُوا وَ تـَزَوَّدُو لِلاْ خـِرَةِ تَسْعَدُوا)(19)

اى مـردم انـديـشـه كـنـيـد، بـصـيـرت يـابـيـد، عبرت گيريد، پند آموزيد و براى آخرت توشه برگيريد تا كامياب شويد.

عبرت آموزى در قرآن و روايات


الف ـ قرآن


قـرآن مـجـيـد، كـتـاب هـدايت است و براى هدايت انسان ، روش هايى گوناگون به كارگرفته و يكى از اين روش ها (تمثيل)است كه خود درباره آن فرموده است:

(وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فى هذَا الْقُرْانِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ)(20)

و بى گمان ما براى مردم در اين قرآن از هر چيز مَثَلى بيان كرده ايم.

مـَثـَل هـاى قـرآن بـسـيـار پـرشـمـار و گـوناگونند و از حشرات و حيوانات گرفته تا كوه و كـهكشان را در بردارند و چنان كه گذشت جنبه درس آموزى و عبرت دهى دارند از جمله ، در سوره تحريم ، آيات 10 ـ 12 آمده است:

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ)

خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه كـافـر شـده انـد، هـمـسـرنـوح و هـمـسـرلوط را مَثَل آورده است.

همچنين ، در جايى ديگر آمده است:

(وَضَرَبَ اللّهُ لِلَّذينَ امَنُوا امْرَاءَتَ فِرْعَونَ...وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ)

و خـداونـد بـراى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد، هـمـسـر فـرعـون و مـريـم ـ دخـتـرعـمـران ـ را مَثَل آورده است.

بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه پندار و كردار و رفتار زشت و نابخردانه كافران ، مشركان ، و تـبـهـكاران پرداخته و زندگى نكبت بار و فرجام سياه آنان را شرح داده است . اين گونه آيات بيش از يك چهارم قرآن را تشكيل مى دهند؛ چنان كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

(نـَزَلَ الْقـُرَّْانُ اَرْبَعَةَ اَرْب اعٍ؛ رُبْعٌ فين ا وَ رُبْعٌ فى عَدُوِّن ا وَ رُبْعٌ سُنَنٌ وَ اَمْث الٌ وَ رُبْعٌ فَر ائِضُ وَ اَحْك امٌ)(21)

قـرآن بـر چـهـار بـخـش نـازل شده است : يك چهارم درباره ما و يك چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم درباره سنّت ها و مَثَل ها و يك چهارم ديگرش درباره فريضه ها و احكام [الهى ] است.

آشكار است كه آنچه به دشمنان اهل بـيـت (ع)اخـتـصـاص يـافـتـه ، جـنـبـه عـبـرت آمـوزى دارد؛ هـمـان گـونه كه بخشى از سنت ها و مثل ها چنينند. براى نمونه ، به ماجراهاى زير مى نگريم:


داستان قارون :

قـارون ثـروت انـدوزى بـى رحـم از قـوم بـنـى اسـرائيـل بـود و چـنـان مـال و ثـروت انـدوخـتـه بـود كـه كـليـدهـاى خـزيـنـه هـا و انـبـارهـايـش رامـردانـى قـوى هـيـكـل ، حـمـل مى كردند. او، دين الهى و فطرت و اخلاق انسانى را زير پا نهاد و به جاى بهره گـيـرى درسـت از نـعـمـت هـاى سـرشـار الهـى و كـمـك بـه هـمـنـوعـان و مـسـتـمندان ، به تفاخر و تـجـمـل پـرسـتـى پـرداخـت و حتّى از پرداخت حقوق واجب الهى و انفاق و احسان نيز سر باز زد و اندرز دلسوزانه مردم را ناشنيده گرفت آن گاه كه بدو گفتند:

(وَابـْتـَغِ فـيـمـا اتـيـكَ اللّهُ الدّارَ الاْ خِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ...)(22)

و در آنـچـه خـدا بـه تـو داده ، سـراى آخـرت را بـطلب و بهره ات را از دنيا فراموش مكن وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده ، نيكى كن.

او همه الطاف الهى و خدمات گوناگون اجتماعى مردم را ناديده گرفت و باخيره سرى گفت:

(اِنَّما اُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى) (23)

من اين ها را از نتيجه دانش خود يافته ام.

كـفران نعمت ، بخل ، رفاه طلبى بسيار، تكاثر ثروت ، تبهكارى و بى رحمى قارون ، درياى خشم الهى را به تلاطم در آورد تا پاسخ همه آن زشتيها راچنين باز دهد:

(فـَخـَسـَفـْنـا بـِهِ وَ بـِدارِهِ الاَْرْضَ فـَمـا كـانَ لَهُ مـِنْ فـِئَةٍ يـَنـْصـُرُونـَهُ مِنْ دُونِاللّهِ وَما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ)(24)

او و خـانـه [ودارايـى ] اش را به زمين فرو برديم و در برابر خدا، گروهى را نداشت تايارى اش دهند و از يارى شدگان نيز نبود.

قرآن مجيد، سپس به عبرت آموزى پرداخته ، مى فرمايد:

(...وَيْكَاَنَّهُ لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ # تِلْكَ الدّارُالاْ خِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ)(25)

اى واى ! گـويـى كـافـران رسـتـگـار نـمـى شـونـد! آرى ، ايـن سـراى آخـرت را بـراى كسانى برنهاديم كه اراده برترى جستن در زمين و فساد ندارند و فرجام نيكوبراى خدا ترسان است.


داستان بلعم باعورا:

بـلعـم بـاعـورا، معاصر حضرت موسى (ع)بود و با تلاش و كوشش بسيار به مقامى والا دست يافت ؛ چنان كه امام رضا(ع) مى فرمايد:

(بـلعم باعورا اسم اعظم الهى را مى دانست و دعايش مستجاب بود، ولى روى به دستگاه فرعون نـهـاد و عالم دربار شد. چون فرعون ، موسى و مؤ منان را تعقيب كرد و آنان گريختند، فرعون از بـلعـم خواست كه دعا كند موسى و يارانش به چنگ او افتند. بلعم به خواسته فرعون تن در داد و بر الاغ خويش نشست تا برود و موسى را نفرين كند .الاغ از حركت سرباز زد و به زبان درآمد و گفت :(تو توقع دارى كه من تو را ببرم تا بر پيامبر خدانفرين كنى ؟!)

بـلعـم الاغ را آنـقـدر زد تـا جـان سـپـرد. درايـن هـنـگـام ، اسـم اعـظـم نـيـز از خـاطـرش رفـت .
(26)قـرآن مـجـيـد چـكـيـده داسـتـان او را بـراى عـبـرت آمـوزى يـادآور مـى شـود و بـه پيامبراكرم (ص)مى فرمايد:

(وَ اتـْلُ عـَلَيـْهـِمْ نـَبـَاءَ الَّذى اتـَيـْنـاهُ آيـاتـِنـا فـَانـْسـَلَخَ مِنهافَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مَنَ الْغاوينَ#

وَ لَوْ شـِئْنـا لَرَفـَعـْنـاهُ بـِهـا وَ لكـِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْهِ يـَلْهـَثْ اَوْ تـَتـْرُكـْهُ يـَلْهـَثـْذلِكَ مَثَلُ الْقَومِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(27)

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم ، براى آنان بخوان كه از آن بى بهره گشت . آن گـاه شـيـطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم ارج او را به وسيله آن [آيـات ] بـالا مـى برديم ،ولى او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ [هار] است ، [كه ] اگر بر آن حمله ور شوى ، زبان از كام برآوَرَد، و اگـر رهـايـش كـنـى [بازهم ] زبان از كام برآوَرَد.اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس ، اين داستان را [براى آنان ] حكايت كن ، شايد كه بينديشند.


داستان سامرى


سـامـرى نـيـز داسـتـانـى چـون بـلعـم بـاعـورا دارد. او از پـيـشـتـازان قـوم بـنـى اسـرائيـل واز بـهترين ياران حضرت موسى (ع)بود و روزى كه فرعون آنان را تعقيب مى كرد، پـيـشـاپـيـش مـوسـويـان جـاى داشت و جبرئيل را ديد كه بر مركبى آسمانى سوار است و دريا را براى نجات مؤ منان مى شكافد. سامرى قدرى خاك از زير پاى آن مركب برگرفت و به عنوان تـبـرّك نـزد خـويـش نـگـاه داشت . مدّت ها از اين ماجرا گذشت تا اين كه حضرت موسى به ميقات پروردگار رفت و مدّتى از پيروانش دورماند. سامرى از غيبت آن حضرت به زشتى بهره جست و گـوسـاله اى زرّيـن سـاخت و خاك متبرّك را برآن پاشيد و در نتيجه صداهايى از آن شنيده شد و مـردم گـمـراه شـده ، در برابر گوساله به خاك افتادند و او را پرستيدند. حضرت موسى (ع)بـه وحـى الهـى از ايـن مـاجـرا آگـاه شـد و شـتـابـان و خـشـمـگـيـن بـه سـوى بـنـى اسرائيل باز آمد و سامرى را باز خواست كرد كه چرا چنين فتنه اى برپاكرده اى . او پاسخ داد: (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى) (28)

بـه چـيـزى پـى بـردم كـه [ديگران ] به آن پى نبردند، و به قدرِ مشتى از ردّ پاى فرستاده خـدا[جـبـرئيـل ] بـرداشـتم و آن را در پيكر [گوساله ] انداختم ، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.


داستان قوم سبا


از قرآن مجيد، روايات و منابع تاريخى بر مى آيد كه قوم سبا در جنوب شبه جزيره عربستان مـى زيـسـتـه و از حـكومتى توانمند و تمدّنى درخشان برخوردار بوده اند. مردم سبا براى بهره بردارى بيشتر از سيلاب هاى موسمى سدّهايى ساخته بودند كه ازهمه مهمتر سدّ (مَاءرِب)بوده است . ذخيره اين سدّ چنان فراوان بوده كه با استفاده از آن مى توانسته اند باغ ها و كشتزارهاى بسيار وسيع و حاصلخيز را سيراب كنند.

وفور نعمت و امنيت ، محيطى آرام و پررفاه براى آنان فراهم آورده بود و قرآن از كشورآنان با عـنـوان (بـَلْدَةٌ طـَيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ)(29) ياد مى كند. چنين محيطى براى عبادت و اطاعت پروردگار و رشد جنبه هاى اخلاقى ومعنوى بسيار مناسب بود و اقتضا مى كرد كه آن قوم مرفّه چـنـيـن نـعـمـتـهـايـى را بـا پارسايى و ديانت پاس بدارند. ولى به عكس ، آنان سر به طغيان برداشته و دست به اختلاف زده و رو به كفران نعمت نهاده بودند.

اعمال زشت قوم سبا عكس العمل خشم الهى را در پى داشت ؛ بدين گونه كه موش هاى صحرايى به ديواره سدّ خاكى هجوم آوردند و دور از چشم آن مردم مست و مغرور، آن را از درون سست كردند.

بـا آمـدن سـيلابى بزرگ به نام (عَرِم) ، ديوارهاى سدّ يكباره در هم شكست و سيلاب ، همه باغ هـا، كشتزارها و آبادى هاى آنان را درهم كوفت و ويران ساخت ، چهارپايانشان را هلاك كرد و كاخ ‌هـاى زيـبـا و مـجلل آنان را به كلى از ميان برد و از آن سرزمينى آباد و متمدن جز چند درخت شور گز و سدر و مانند آن برجاى نماند.(30)

قرآن مجيد فرجام شوم و عبرت انگيز سبا را چنين ترسيم مى كند:

(ذلِكَ جـَزَيـْنـاهـُمْ بـِمـاكَفَرُوا وَهَلْ نُجازى اِلا الْكَفُورَ... فَجَعَلْناهُمْ اَحاديثَ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ فى ذلِكَ لَاََّياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ)
(31)

بـه دليـل كفرشان ، آنان راچنين جزايى داديم و آيا جز كفران كننده را چنين كيفرمى دهيم ؟!سپس ، آنان را زبانزد [خاص و عام ] ساختيم و جمعيتشان را به كلّى متلاشى كرديم . دراين ماجرانشانه هايى [عبرت انگيز] براى هرشكيباى شكرگزار است.

كلمه (احاديث)درآيه مذكور كه نشانگر سختى عذاب الهى و ريشه كن شدن آن قوم است ، درباره اقـوام بـى ايـمان و ستمگر پس ‍ از حضرت نوح (ع)تا زمان حضرت موسى نيز به كار رفته است .(32)


ويژگى هاى عبرت آموزان


چـنـان كـه گـذشـت ، عـبـرت ها در زندگانى بشر بى شمار و همواره درپيش چشم همگانند، ولى بـسـيارى از مردمان ، در ميدان عبرت آموزى گام نمى نهند و از اين منبع حكمت و درايت ، بهره نمى بـرنـد،بلكه از ديدگاه قرآن ، تنها كسانى كه داراى ويژگى هاى زير باشند، در ميان عبرت آموزان جاى مى گيرند:

1 ـ
ايمان : كافران و بى ايمانان چونان كه رابطه خود با خدا را قطع يا تيره مى سازند، با پـديـده هـاى هـسـتـى نـيزداراى رابطه اى درست نيستند و از آن ها تنها در راه اهداف مادّى و دنيوى خويش بهره مى برند و در حقيقت به تباه ساختن طبيعت و منابع آن مى پردازند:

(وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـُعـْجـِبـُكَ قـَوْلُهُ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَعَلى ما فى قِلْبِهِ وَهُوَ اَلَدُّ الْخـِصـامـِوَ اِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَيُهْلِكُ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَس ادَ)(33)

گـفـتـار بـرخـى مـردم دربـاره زنـدگـى دنـيـا تـو را بـه شگفتى مى آورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گـواه مـى گـيـرد؛ در حـالى كـه او سـرسـخـت تـريـن دشـمـنـان اسـت . و چـون بـاز مـى گـردد(يـاريـاسـتـى يـابـد) تـلاش مـى كـنـد كـه در زمـيـن فـسـاد كـنـد وكـِشـت و نسل را نابود سازد و[حال آن كه ] خداوند فساد را دوست ندارد.

پـيـداسـت كـه چـنين كسانى هرگز به پديده هاى جهان با ديده عبرت و پند آموزى نمى نگرند؛ ولى مـؤ منان خداجو، افزون بر آن كه همه پديده ها را مظهر قدرت ، حكمت و رحمت الهى مى دانند و بـه مـبـداء آفرينش ايمان دارند، فرجام و معادهمه آن ها را نيز به سوى خدا مى دانند و در خشت خـام چـيـزى مـى بـيـنـنـد كـه بـى ايـمـانـان در آينه نيز نمى بينند. امام على (ع)در اين باره مى فرمايد: (اِنَّما يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ اِلَى الدُّنْيا بِعَيْنِ الاِْعْتِبارِ)(34)

بى گمان مؤ من تنها به ديده عبرت به دنيا مى نگرد.

امـام صـادق (ع)نـيـز يـكـى از ويـژگـى هـاى بـرجسته ابوذر صحابى باايمان و پر صلابت پيامبر(ص)راعبرت آموزى دانسته ، مى فرمايد:

(كانَ اَكْثَرُ عِبادَةِ اَبى ذَرٍّ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ اَلْتَّفَكُّرُ وَ الاِْعْتِبارُ)(35)

بيشترعبادت ابوذرـ رحمة اللّه عليه ـ انديشيدن و عبرت آموختن بود.

2 ـ بـصـيـ
رت : قـرآن مـجـيـد در بـرخـى موارد كه از عبرت و عبرت آموزى ياد مى كند، آن را به صاحبان بصيرت نسبت مى دهد و مى فرمايد:

(اِنَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِى الاَْبْصارِ)(36)

همانا در اين [رويداد] براى بابصيرتان ، عبرتى است.

بـديـن سان ، قرآن كريم به گونه تلويحى بى بصيرتان را كوردلانى معرفى مى كند كه خود را از عبرت ها محروم ساخته اند؛ چنان كه در آيه اى ديگر ضمن اظهار گله از انسانها كه چرا در زمـيـن نـمـى گـردنـد تـا بـصـيـرت يـابـنـد و عـبـرت گـيـرنـد، از كـورى دل ها با صراحت ياد مى كندو مى فرمايد:

اَفـَلَمـْيـَسـيـرُوا فـِى الاَْرْضِ فـَتـَكـُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْص ارُ وَ ل كِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ)(37)

آيـا در زمـيـن نمى گردند تا دل هايى داشته باشند كه با آن ، درك كنند يا گوش هايى داشته بـاشـنـد كـه بـا آن بـشـنـونـد؟! چـراكـه چـشـمـان [ظـاهـر]كـور نـمـى شـونـد، بـلكـه دل هايى كه در سينه ها جاى دارند، كور مى گردد!

3 ـ خـرد نـ
اب : صـفـت ارزشمند (اولى الالباب)در شانزده آيه قرآن به كار رفته است . واژه (لب)بـه معناى عقل خالص و خرد ناب است (38) كه در همه كس يافت نميشود گرچه هـمـه ، بـه ظـاهـر، از عقل برخوردارند. از اين رو، قرآن مجيد، پندآموزى و عبرت گيرى را ويژه اولى الالباب مى داند و مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلبابِ)(39)

بى گمان در داستان آنان عبرتى براى صاحبان خرد ناب است.

اميرمؤ منان (ع)نيز همه چيز را براى چنين كسانى موجب عبرت مى داند و مى فرمايد:

(اِنَّ فى كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَ عِبْرَةً لِذَوِى اللُّبِّ وَ الاِْعْتِبارِ)(40)

بى گمان ، در هر چيزى براى صاحبان خرد و عبرت آموزان ، پند و عبرتى است.


ب ـ روايات


در سخنان بزرگان معصوم(ع)نيز بر عبرت آموزى از تاريخ گذشتگان تاءكيد شده است . آن پاك نهادان گرانقدر، از دو شيوه در اين راه بهره جسته اند كه عبارتند از:

امر به عبرت آموزى

اهل بيت پيامبر(ع)همواره پيروان و دوستان خويش را به گونه مستقيم سفارش مى كرده اند كه از گذشته تاريخ و فرجام شوم نابكاران عبرت گيرند و بكوشند كه به چنان

سرنوشتى گرفتار نشوند. در زير، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم : اميرمؤ منان (ع)در يـكـى از خطبه هاى ارزشمندش ضمن ارائه يك مثال محسوس به نصيحت مردم مى پردازد و آنان را به عبرت آموختن فرامى خواند و مى فرمايد:

(فـَلا اَمـْو الَ بـَذَلْتـُمُوه ا لِلَّذى رَزَقَه ا وَ لا اَنْفُسَ خ اطَرْتُمْ بِه ا لِلَّذى خَلَقَه ا،تَكْرُمُونَ بِاللّهِ عـَل ى عـِب ادِهِ وَ لا تـُكـْرِمـُونَ اللّهَ فـى عِب ادِهِ، فَاعْتَبِروُا بِنُزُولِكُمْ مَنازِلَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَ انْقِطاعِكُمْ عَنْ اَوْصَلِ اِخْوانِكُمْ)(41)

نـه ثـروت هـا را در راه خدايى كه آن ها را روزى شما كرده است مى بخشيد و نه جانتان رابراى آفـريـدگارش به خطر مى اندازيد. با انتساب خود به خدا، بر بندگانش بزرگى مى كنيد، ولى حـرمـتـش را در مـيـان بـنـدگـانـش نـگـاه نـمـى داريـد. از ايـن كـه در مـنـازل گـذشـتـگـان ، اسـكـان يـافته ايد و از نزديكترين برادران خويش ‍ جداگشته ايد، عبرت بگيريد!

همان حضرت (ع)در نامه اى به امام حسن مجتبى (ع)چنين مى نويسد:

(اَعـْرِضْ عَلَيْهِ اَخْبارَ الماضينَ وَ ذَكِّرْهُ بِما اَصابَ مَنْ كانَ قَبْلَكَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَ سِرْ فى دِيارِهِمْ وَ اعْتَبِرْ آثارَهُمْ وَ انْظُرْ مافَعَلُوا وَ اَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا وَعَمَّنِ انْتَقَلُوا فَاِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاَْحِبَّةِ وَ حَلُّوا دارَ الْغُرْبَةِ وَ كَاَنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ صِرْتَ كَاَحَدِهِمْ)(42)

بـر دل خـويـش ، اخبار گذشتگان را عرضه كن و گرفتارى پيشينيان خود را به يادش آورو در شهر و ديار آنان گردش كن و از آثارشان ، عبرت گير و ببين كه چه كرده اند و كجا رفته اند و از چـه كـسانى بريده اند؟! آن گاه به خوبى مى يابى كه آنان از دوستانشان بريده اند و در ديار غربت جاى گرفته اند و تو نيز گويا در اندك زمانى ديگر، در زمره آنان درمى آيى.

همچنين ، در نامه اى به حارث همدانى مى نويسد:

(وَ اعْتَبِرْ بِما مَضى مِنَ الدُّنْيا ما بَقِىَ مِنْها، فَاِنَّ بَعْضَها يُشْبِهُ بَعْضاًوَ آخِرَها لا حِقٌ بِاَوَّلِه ا وَ كُلُّه ا ح ائِلٌ مُف ارِقٌ)(43)

از گـذشـتـه دنـيـا بـراى آيـنـده عبرت برگير؛ چرا كه پاره اى از آن با پاره ديگر هماننداست وانجامش به آغازش مى پيوندد و همه آن ، دگر گونه و جدايى طلب است.

نقل داستانهاى عبرت آميز

از سـويـى ديـگـر، خـانـدان عـصـمـت (ع)، داسـتـان هـايـى عـبـرت انـگـيـز نـقل مى كرده اند و هنرمندانه و مشفقانه مخاطبان خويش را از لابه لاى تاريخ عبور مى داده اند تا بـا مشاهده فرجام سياه تبهكاران ، عبرت آموزند و گرد تبهكارى و گناهكارى نروند. اينك ، به چند نمونه از اين شيوه مى نگريم:

رسول اكرم (ص)مى فرمايد: ‍

(نـخـسـتـيـن نـقـصـى كـه بـر بـنـى اسـرائيـل وارد شـد ايـن بود كه يكى از آن ها ديگرى را (در حـال خلاف)مى ديد (روزاوّل)به او مى گفت : فلانى ! تقواى الهى پيشه كن و اين كار را رها كـن ، تـو مـجـاز نـيـسـتـى چـنـيـن كـنـى ! فـرداى آن روز وقـتـى او را در هـمـان حـال مـى ديـد (نـه تـنـها نهى از منكر نمى كرد، بلكه)خلاف او مانع نمى شد كه با او همنشين گردد؛ وقتى چنين كردند، خداوند نيز برخى از دل ها را بر برخى ديگر كوفت .)

سپس فرمود:

(لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى اسْرائيلَ)(44)

خداوند لعنت كند كسانى از بنى اسرائيل را كه كافر شدند.سپس ، آن حضرت براى اين كه امّت خويش را از درافتادن به چنين سرنوشت شومى باز دارد، با تاءكيد فرمود:

(كـَلاّ وَاللّهِ لَتـاءْمـُرُنَّ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ لَتـَنـْهـَوُنَّ عـَنِ الْمـُنـْكـَرِ وَ لَتـَاءْخـُذُنَّ عَل ى يَدِ الظّ الِمِ وَ لَتَاءْطُرُنَّ عَلَى الْحَقِّ اَطَراً)(45)

هـرگز[شما چنين مكنيد]! شما بايد به معروف امر كنيد، شما بايد از منكر نهى كنيد و بايد دست ستمگر را بگيريد و او را به طريق حق در آوريد.

امـيـر مؤ منان (ع)نيز در يكى از خطبه هايش با يادآورى داستان مستكبران پيشين و جنايت هايشان ، پيروان خويش را به عبرت آموزى از آنان مى خواند و مى فرمايد:

(اِنَّ لَكـُمْ فـِى الْقـُرُونِ السـّالِفـَةِ لَعـِبـْرَةٌ؛ اَيْنَ الْعَمالِقَةُ وَاَبْناءُ الْعَمالِقَةِ $ اَيْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبـْنـاءُ الْفَراعِنَةِ، اَيْنَ اَصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبيينَ وَ اَطْفَؤُا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ وَ اَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبّارينَ)
(46)

راهبردهاي عاشورا

كمال خواهى و جامعيت دينى
نبىّ اللّه ابراهيم زاده
كمال گرايى در نظام هاى حكومتى
نگرش نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى به اهداف مديريت
هـر نظام سياسى و حكومتى ، اهداف و مقاصدى را در دستور كار خود دارد. روشن است اهداف هـر حـكـومـتـى مـبـتـنـى بر نگرش ها و بينش هاى كلى و كلان يك حكومت و طراحان و برنامه ريزان در آن حكومت است .
بر اين اساس ، نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى ، بر اساس نگرش و بينش خاص ‍ خـودشـان ، كـه عـمـدتـاً بـر نـگـرش مادى گرايى ، انسان محورى و دنياگرايى صرف استوار است ، نهايت هدفشان تاءمين رفاه مادى و آزادى هاى جنسى و دورى گزيدن از دغدغه هـا و مـسـئوليـت پـذيـرى هـاى رنـج دهـنـده و مـحـدود كـنـنـده مـى بـاشد و هرآنچه كه براى شـهـرونـدان خود خواستارند و در صدد تاءمين آن برمى آيند در همين نان و آب و آزادى هاى مـربـوط بـه زنـدگى دنيوى و تمتعات مادى و جنسى است و بس ؛ چون اين گونه مكاتب ، اسـاسـاً مـعـنـويـت و اخلاق الهى و دينى را بر نمى تابند و اگر هم از اخلاق و ارزش هاى اخـلاقـى و مـعـنـوى سـخـن مى گويند، اخلاقيات سكولاريزه شده و همراه با سود محورى و دنياطلبى است كه اصلاً مرزهاى ارزش هاى الهى و دينى را بر نمى تابد و تماماً در خدمت اهـداف مادى و منافع دنيوى و لذت جويى هاى جنسى و نفسانى است . نگرش اين نوع حكومت هـا (اخـلاق محورى ) و به تعبير جامع تر (خدا محورى ) نيست ، بلكه (انسان محور) و به بيان دقيق تر (سودمحورى ) يا (دنيا مدارى ) است .
بنابراين ،
اهداف حكومت و مديريت در نظام هاى سوسياليستى و ليبراليستى از اساس با اهـداف حـكـومـت و مـديـريـت در نـظـام هـاى مديريتى ـ الهى تفاوت مى كند. به اين بيان كه مـديران در حكومت هاى غير دينى و الهى ، براى مديريت ارزش و اعتبار آرمانى قائلند چون بـه چـيـزى غـيـر از تـاءمـيـن خـواسـته هاى مادى و رسيدن به لذايذ جسمانى و دنيوى معتقد نيستند و اگر هم اندك اعتقادى داشته باشند، هدف دوم و پايين تر آنهاست . اما در نظام هاى حكومتى دينى و الهى به ويژه در نظام حكومتى و مديريتى اسلام چنين نيست .
اهداف مديريت از نظر اسلام (1)
بـا مـطـالعه و بررسى متون اسلامى اين واقعيت آشكار مى گردد كه مديريت از نظراسلام مـطـلوبـيـت ذاتـى نـدارد. عـلاوه بـر ايـن انـسـان هـا را از پـذيـرش و قـبـول آن بـر حـذر داشـتـه انـد، زيـرا انـسان هاى مسئول بايد پاسخگوى همه تعديات و تجاوز هايى باشند كه در دوره مديريت آنان انجام شده است .
مـديـريـت از نـظر اسلام به عنوان ثانوى مورد توجه قرار مى گيرد و آن عناوين ثانوى عبارت اند از استيفاء حقوق مسلمانان و كمك رسانى و مساعدت در رفع حوايج آنان و غيره .
در كـشـورهـاى غربى مديريت ها بر اساس معيارهاى مادى مطرح مى گردد. شهرت طلبى ، درآمد بيشتر، برخوردارى از امكانات گسترده و وسيع و باندبازى و غيره از عواملى هستند كـه مـديـريـت را مـطـلوب قـرار مـى دهـنـد. روى هـمـيـن اصـل در غـرب بـراى وصـول بـه مـديـريـت هـا بـه جـنـگ و جـدال بـا يـكـديـگـر پـرداخـتـه و از بـذل جـان و مـال دريـغ نـمـى ورزنـد و حـال آنـكـه در اسـلام در آن هـنـگام كه مسلمانان گرداگرد على (ع ) جمع شده و او را براى زعامت انتخاب مى نمودند على مى فرمود:
دَعـُونـى وَ التـَمِسُوا غَيْرى وَ اعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ ما اَعْلَمُ (بحار، ج 32، ص 36)
مـرا رهـا سـازيـد و بـه جـاى من فرد ديگرى را گزينش كنيد زيرا اگر من خواسته شما را اجـابـت نـمـايـم بـه آنـچـه كـه خـود مى دانم عمل خواهم كرد و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش نخواهم داد.
مـعـلوم اسـت كـه انـگـيـزه مـديـريـت عـلى (ع ) هـوى پـرسـتـى نـبـوده اسـت و لذا از قـبـول آن شـانـه خـالى مـى كـرده اسـت . تنها عاملى كه او را از پذيرش زعامت تشويق مى نمايد مقاومت در برابر ستمگرى ستمگران و دريافت حقوق مظلومان و ستمديدگان است لذا در دوره حـكومت خود نيمه هاى شب حقوق مستمندان را به آنان داده در برابر ستمگران همانند معاويه و طلحه و زبير استقامت مى كرد.
عبداللّه نجاشى والى اهواز به امام جعفر صادق (ع ) نامه اى نوشته از او در امر ولايت سؤ ال مى نمايد. آن حضرت در پاسخش مى نويسد:
من از اين كار تو هم خرسندم و هم نگران .
امـا خـوشـحـالى مـن از ايـن جـهـت اسـت كـه شـايـد خـداونـد بـوسـيـله تو يكى از دوستداران آل محمد به پناه برسد و همچنين دردمند و گرفتارى نجات يافته به عزت و شوكت دست يابد.
امـا آنـچـه كـه مرا به نگرانى مى افكند اينست كه مبادا از طرف تو به دوستان ما كمترين بـى تـوجهى و كم لطفى روا گردد. بديهى است در اين صورت بوى بهشت به مشام تو نخواهد رسيد.
بـديـهـى اسـت بـا مـطـالعـه و تـعـمـق بـه دسـت مـى آيـد كـه از عـوامـل تـجـويزى قبول مديريت ها در همه دوره ها استيفاء حقوق مسلمانان و برآوردن حوايج آنـان مـى بـاشـد. عـلى بـن يـقطين كه وزارت هارون الرشيد را داشت در برابر امام موسى كـاظـم (ع ) پـيـمـان بـسـتـه بـود كه هرگاه از دوستداران امام (ع ) حاجتى داشتند و پيش او بـيـايـنـد عـلى بـن يـقـطـيـن او را مـحترم داشته حاجتش را روا گرداند. امام موسى كاظم (ع ) مـتـقـابـلاً تـعـهـدى بـه او داده بـوده كـه هـيـچـگـاه بـوسـيـله شـمـشـيـر بـه قتل نرسد و به فقر و فاقه مبتلا نگردد و به زندان در نيفتد.
در فـرصتى على بن يقطين كه در دربار هارون مقام وزارت را دارا بود دچار ترديد و شك شـده از امـام (ع ) اجـازه خواست كه به او رخصت دهد تا خود را از مقام وزارت بر كنار دارد. امام موسى كاظم (ع ) رخصت اين كار را به او نداده در پاسخش فرمود:
عـَسـى اَنْ يـَجـْبـُر اللّهُ بـِكَ كـَسـْراً وَ يَكْسِرَ بِكَ نائِرَةَ المـُخالِفينَ مِنْ اَوْلِيائِه يا عَلى كَفّارَة اَعْمالِكُم اَلاِحْسانُ اِلى اِخوانِكُمْ (بحارالانوار، ج 48، ص 136، بيروتى )
شايد در پرتو تو شكستى را جبران نموده شعله اى از آتش مخالفين به دست تو خاموش گـردد. اى عـلى كـفـاره اعـمـال و كـردار شما همان نيكى و احسان به سوى برادران دينى و ايمانى است .
بـديـهـى اسـت در دولت هـاى طـاغـوتـى احـسـان و نـيـكى مى تواند مجوزى براى شركت و هـمـاهـنگى در اعمال آنان باشد بطريق اولى در دولت هاى حق به عنوان كمك و مساعدت به برادران دينى و مؤ من تولى امور جايز و روا خواهد بود.
فلسفه نگرشى اسلام به مديريت و رهبرى
اسلام به عنوان آيين و مكتب جامع و كامل آسمانى براى مدير و رهبر جامعه ، جايگاه ويژه اى قـائل بـوده و نـقـش رهـبـرى را بـسيار تعيين كننده و سرنوشت ساز مى داند. در اين جا به جايگاه امامت و رهبرى در نگرش اسلام ، به لحاظ شخصيت حقوقى مى پردازيم .
نقش امامت و رهبرى در حفظ دين و رهبرى امت
نقش اعتقادى و فرهنگى امام و رهبر
پـيـامبر اسلام با عرضه دين كامل و جامع ، تحولى همه جانبه در جامعه آن روز پديد آورد كـه آثـار آن تـا بـه امـروز ادامـه داشـتـه و در حـال گـسـترش نيز هست . پيداست كه اگر تـعـليـمـات پـيـامبر (ص ) توسط افراد معصومى ادامه پيدا مى كرد و زمام امور جامعه به دسـت آنـان مـى افـتـاد، وضـع جـهـان امـروز، غـير از اين بود كه اكنون مى بينيم . در اينجا بـطـور فشرده عواملى را كه ممكن بود در به انحراف كشاندن دين و فرهنگ جامعه نوپاى اسلامى مؤ ثر باشد بررسى مى كنيم تا ببينيم امامت و رهبرى چه نقشى در حراست از دين و امـت دارد و اگـر جـامـعه آن روز رهبرى اهل بيت پيامبر (ص ) را پذيرفته بود، چگونه از انحرافات مختلف محفوظ مى ماند و در فهم دينى راه خطا نمى رفت .
عوامل مؤ ثر در انحرافات اعتقادى و فرهنگى
الف ـ بقاى رسوبات اعتقادى و فرهنگى زمان جاهليت :
هر چند پيامبر اسلام توانست مردم را از بت پرستى به خداپرستى در آورد و افراد زبده و مـمـتـازى تـربـيـت كـنـد، امّا پيداست جامعه اى كه سالهاى طولانى به بت پرستى عادت داشـتـه و بـه جـهـان بـعـد از مـرگ اعـتقادى نداشته و فرهنگ تفاخر به نياكان و امتيازات قبيلگى بر اذهان آنان حاكم بوده و... به اين زوديها دست از اين خرافات بر نمى دارد و مـمـكـن اسـت فـراد كـم ايـمـان يـا منافقانى كه به خاطر شرايط محيط، در ظاهر به اسلام گـرايـش پـيـدا كـرده انـد، اگـر هـم نـتـوانـنـد دوبـاره شعار بت پرستى را تجديد كنند، انـحـرافـات اعـتـقادى و فرهنگى ديگرى براى جامعه پديد اورده و فرهنگ جاهليّت را زنده كنند. شاهد بر اين مطلب آنكه در زمان خود پيامبر(ص ) نيز چنين افرادى ، بارها و حتّى در آخرين روزهاى عمر آن حضرت با پيامبر (ص ) مخالفت كردند.
ابـن عـباس نقل مى كند كه رسول خدا (ص ) (در ساعات آخر عمرش ) فرمود: لوح و دواتى بـياوريد براى شما نوشته اى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد پس (بعضى از افرادى كه آنجا بودند) گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد.(2)
ب ـ بازى كردن منحرفان با آيات قرآن :
قـرآن مـطـالب خـود را بـه صورت كلى عرضه كرده و اگر امام معصوم نباشد كه با علم الهـى خـود مـراد خـدا را تـبيين كند، هر دسته اى از مردم مى تواند براى خود عقيده و مسلكى اتـخـاذ كـنـد و بـراى اثـبـات صـحـّت آن بـه قـرآن اسـتـلال كرده و از آن براى خود كمك بگيرد و در نتيجه فرقه ها و مسلكهاى مختلفى پيدا مى شود كه خود پيامبر نيز از آن خبر داده است .(3)
امام به عنوان وارث علم و كمالات پيامبر (ص )، راه آن حضرت را ادامه داده مى تواند جلوى لغـزشـهـاى اعـتـقادى و فرهنگى جامعه بايستد، گمراهان را هدايت و بدخواهان را به كيفر خـود بـرسـانـد تـا جـامـعـه بـه سلامت در ساحل نجات پهلو بگيرد و به اهداف آفرينش ‍ برسد.
نـقـش امـام مـعصوم در حفظ عقيده و اخلاق امّت همانند طبيبى است كه با تزريق واكسن ، سلامت فرد را در برابر بيماريهاى واگير بيمه مى كند. جامعه اسلامى بعد از پيامبر (ص ) هر چـنـد با نپذيرفتن امامت و رهبرى اهل بيت رسول خدا (ص )، ضربه هاى جدّى خورد، امّا اگر همان تعليمات امامان نبود، انحرافات اعتقادى و فرهنگى بيشترى دامنگير مردم مى شد.
اسحاق بن عمار مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود:
بـحـقـيـقـت كـه زمـين هيچ گاه از وجود امام خالى نمى شود، براى اينكه اگر مسلمانها چيزى رابـه اسـلام افـزودنـد امـام آنـهـا را بـه اسـلام راسـتـيـن باز گرداند و اگر چيزى از آن كاستند، امام چهره تمام و جامع آن را بيان كند.(4)
هـمـانـنـد امـام صـادق (ع ) كـه در زمـان خـود با كافران (ماترياليستهاى آن زمان ) متكلمان ،صـوفـيـهـا و مـكـتـبهاى فقهى منحرف برخورد مى كرد و اسلام واقعى را تبليغ مى نمود. هـمـچـنـيـن حـضرت رضا (ع ) با پيروان مذهبهاى مختلف بحث و گفتگو مى كرد و همه را با برهان و استدلال مجاب مى كند. همين طور بقيه امامان طبق شرايطى كه برايشان فراهم مى شد، اسلام ناب محمّدى را تبليغ مى كردند.(5)
نقش سياسى امام
پـيـامـبـر اسـلام (ص ) بـنـيـان يـك حـكـومـت الهـى را پى ريزى كرد، پيداست كه اگر امام مـعـصومى رهبرى سياسى حكومت بعد از پيامبر (ص ) را به عهده نگيرد، اين موهبت آسمانى بـازيـچـه دسـت هـوسـبـازان و جاه طلبان گشته و دين و حكومت وسيله اى براى رسيدن به مقاصد دنيوى آنها مى شود. نقش امام در اين زمينه ، جلوگيرى از دستاويز شدن حكومت الهى پيامبر (ص ) توسط افراد پست و هدايت مردم و سازماندهى نيروها و استعدادهاى جامعه به سـوى يـك زنـدگـى شـرافـتـمـندانه و الهى است تا بيشترين استفاده را از امكانات موجود ببرند.
امام رضا (ع ) در اين زمينه چنين فرمود:
امامت ، زمامدارى دين و نظام مسلمانان و موجب صلاح دنيا و عزّت مؤ منان است ، تماميّت نماز و زكـات و روزه و حـج و جـهـاد بـه امـام اسـت و زيـادى فـى ء(6) و صـدقات (ماليات اسلامى ) و جريان حدود و احكام و منع مرزها و اطراف (كشور اسلامى از دستبرد ظالمان ) با وجود امام امكان پذير است .(7)
نقش امام در برقرارى عدالت اجتماعى
امام مسؤ ول برقرارى عدالت اجتماعى و توازن اقتصادى بين گروههاى مختلف جامعه و مسؤ ول مـبـارزه با هر گونه استثمار و فقر مى باشد. او بايد به تمامى افراد مملكت يكسان بنگرد و در توزيع بيت المال به كسى ظلم و اجحاف نكند.
وظايف امام را در برقرارى عدالت اجتماعى در امور زير مى توان خلاصه كرد:
الف ـ مبارزه با استثمار و هر گونه بهره كشى ظالمانه از مردم :
حضرت على (ع ) در مبارزه با كسبهاى حرام و روشهاى ظالمانه در تلاشهاى اقتصادى ، در نـامه اى به مالك اشتر، بعد از آنكه در مورد نيكى به تاجران و صنعتگران سفارش ‍ مى كند، چنين مى نويسد:
(با همه اين سفارشها كه درباره ايشان شد، بدان كه در بسيارى از آنان صفت سختگيرى بـى انـدازه و بـخل ورزى زشت و نكوهيده و احتكار اشياء براى گرانفروشى و به دلخواه نـرخ نـهـادن در فـروخـتـنـيـهـا وجـود دارد... پـس از احـتـكـار جـلوگـيـرى كـن كـه رسول خدا (ص ) از آن منع فرموده است . كسب و كار در ميان مردم بايد بر موازين عدالت و راسـتـى و نرخهاى مناسب اجناس ، استقرار يابد تا موجب اجحاف و ستم نسبت به هيچ يك از خريداران و فروشندگان نشود. پس هر كس كه بعد از ابلاغ و اخطار تو همچنان دست به احـتـكـار و اجـحـاف بـزنـد، او را بـه كـيـف بـرسـان ، ولى در كـيـفـر دادن از حـدّ اعتدال تجاوز نكن .(8)
ب ـ جمع آورى ماليات و توزيع عادلانه آن :
در اين زمينه نامه على (ع ) را به يكى از ماءمورين مالياتى اش بررسى مى كنيم :
بـا پـرهـيـزكـارى و تـرس از خداوند بى همتا، به سوى مردم حركت كن ... سپس بگو: اى بندگان خدا، ولىّ خدا و جانشين او امر به سوى شما فرستاده تا حق و سهم خدا از دارايى تـان را، از شـمـا بـسـتـانـم . آيـا در مـيـان امـوال شـمـا حـقى براى خدا هست كه به ولىّ او بـپـردازد؟ اگـر كـسـى از آنـهـا اظـهـار كـرد كـه در مال من حقى ـ زكات ـ نيست ، هرگز به بازرسى گفتارش اقدام مكن و اگر گفت در مال من حقى است ، بى آنكه او را بترسانى يا بـر او سـخـت بگيرى يا او را به دشوارى افكنى ، به همراهش برو و هرچه كه خودش از طلا و نقره به تو داد، بگير.(9)
در جاى ديگر مى فرمايد:
اگر بيت المال ثروت شخصى من هم مى بود، آن را به عدالت و مساوات تقسيم مى كردم ، تا چه رسد به اينكه مال خداست .(10)
ج ـ مبارزه با تبعيضها:
امـام مـسـؤ ول بـيـت المـال مـسـلمانهاست و بايد در مصرف آن كوچكترين تبعيضى روا ندارد. عملكرد حضرت على (ع ) در دوران حكومتش گواه اين مطلب است .
عـلى بـن ابـى رافـع كـه مـسـؤ ول بـيـت المـال بـود نـقـل مـى كـنـد كـه بـنـابـر در خـواسـت دخـتـر عـلى (ع )، گـردنـبـنـد مـتـعـلق بـه بـيـت المـال را بـراى سـه روز بـه عـنـوان عاريه مضمونه به او دادم كه پس از سه روز آن را برگرداند و امير مؤ منان (ع ) از جريان آگاه شد و مرا احضار كرد و فرمود:
(چـگونه بدون اجازه من و رضايت مسلمانها گردنبند را به دخترم دادى ؟ گفتم : اى امير مؤ مـنـان ، آن دخـتـر تـوسـت و آن عـاريـه اى اسـت كـه ضـمـانـت و بـرگـردانـدنـش را قبول كرده است . حضرت فرمود: همين امروز آن را برگردان و مبادا كه ديگر نظير اين كار از تـو سـر زنـد كه تو را كيفر مى دهم . اگر گرفتن گردنبند عاريه مضمونه نبود، او اوّل زن هـاشـمـى بـود كـه دسـتـش را بـه خـاطـر دزدى قـطع مى كردم . پس من گردنبند را گرفته و به جايش برگرداندم ).(11)
در مورد ديگرى با برادرش عقيل چنين برخورد مى كند:
سـوگـنـد بـه خـدا، كـه بـرادرم عـقـيـل را در شـدّت فـقـر ديـدم كـه يـك مـن گـنـدم از امـوال عـمـومـى از مـن در خـواسـت كـرده بـود و كـودكـان خـردسـال او را مـى ديـدم كـه از شـدّت فـقـر پـريشانند و موهايشان غبار آلود و رنگ چهره هـايـشـان چـنـان تـيـره اسـت كـه گـويـا بـه رنـگ سـيـاه آلوده انـد و عقيل خواسته خود را با تاءكيد و اصرارى هرچه تمامتر و با تكرار سخنان خود مطرح مى كرد و ن و گفتارش گوش فرا مى دادم . او گمان كرده بود كه من دينم را به او فروخته ام و از راه هـميشگى دست بر مى دارم و به دنبال او مى روم . پس تكه اى از آهن را براى او گـداخـتـم و سـرخ كـردم و آن را نـزديـك تـنـش بـردم تـا عـبرت بگيرد. پس همچون بيمار دردمـنـدى بـه نـاله آمـد و چـيـزى نـمـانـده بود كه كه از اثر آن بسوزد. به او گفتم : اى عـقـيل ، مادران جوان از دست داده در سوگ تو بگريند، از آهن پاره اى كه آدمها براى بازى كـردن سـرخ مـى كـنـنـد، فـرياد بر مى آورى ، در حالى كه مى خواهى مرا به سوى آتش سـوزانـى كـه خداوند قدرتمند به خاطر خشمش برافروخته ، سوق دهى . تو از اين آتش مى نالى و من از آن جهنّم سوزان ننالم ؟!(12)
د ـ هماهنگى با پايين ترين قشرهاى جامعه :
از آنـجـا كه امام رهبر جامعه است ، بايد چنان زندگى كند كه فقيران احساس حقارت نكنند. حضرت على (ع ) ضمن نامه اى به عثمان بن حنيف ، استاندار بصره چنين مى نويسد:
چـه دور اسـت كـه هـواى نـفـس بـر مـن پيروز شود و حرض زياد مرا به برگزيدن طعامها وادارد، در حـالى كـه شـايـد در حـجـاز يـا يـمـامه كسى باشد كه آرزوى يك قرص نان را داشـتـه و سـيـر شـدن را بـه يـاد ندارد يا چه دور است كه به من با شكم پر بخوابم و پيرامون من شكمهاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه ) باشد. آيا به القاب (امير مؤ منان و زمـامـدار مسلمانها) بسنده كنم ، در حالى كه در رنجهاى روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخى زندگى پيشاپيش آنان نباشم ؟(13)
و جاى ديگرى فرمود:
خـداونـد بـر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.(14)
نقش امام در رهبرى جهاد اسلامى
بـعد نظام اسلام ، با عنوان مقدس جهاد معرفى مى شود. جهاد از عبادات و از فروع مهم دين اسـلام بـوده و مـجـاهـد كـسى است كه در پاسدارى از دين و سرزمين اسلام ، با دشمنان خدا مـبـارزه مـى كـنـد. امـام بـحـق ، مـسـؤ ول كـل و فـرمـانـده عـالى مـجـاهـدان فـى سبيل اللّه است . حضرت على (ع ) در زمينه تشويق يارانش به جهاد، چنين مى فرمايد:
جـهـاد درى اسـت از درهـاى بهشت كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خودش گشوده اسـت . جـهـاد لبـاس تـقـوا، زره مـحـكـم و سـپـر مـطـمـئن خـداسـت . مـردمـى كـه از جـهاد روى بـرگـردانـنـد، خـداونـد لبـاس ذلّت بـر تن آنها مى پوشاند... اكنون ـ بشنويد يكى از فـرمـانـدهـان لشـگـر غـارتـگـر مـعاويه ـ از طايفه بنى غامد، به شهر انبار حمله كرده و نماينده و فرماندار من (حسان بن حسان بكرى ) را كشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سـرزمـيـن ، بـيـرون رانـده اسـت . بـه مـن خـبـر رسـيـده كه يكى از آنان به خانه زن مـسـلمـانـان و زن غـيـر مـسـلمـانانى كه در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده ، وارد شده و خـلخـال و دسـتبند، گردنبند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بيرون آورده است ... آنها با غـنـيـمـت فـراوان بـرگـشـتـه اند، بدون اينكه حتّى يك نفر از آنها زخمى گردد و يا قطره خونى از آنهاريخته شود. اگر به خاطر اين حادثه ، مسلمانى از روى تاءسف بميرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست .(15)
امـام بـايـد بـا سـخـنان خود به سربازان و مجاهدان روحيّه رزمى داده و اراده جنگى آنان را اسـتـوار سـازد. هـنـگـامـى كـه لشـكـر مـعـاويـه بر رود فرات مسلّط شد و از برداشتن آب جلوگيرى كرد، حضرت على (ع ) به سپاهيانش فرمود:
سپاه معاويه (با جلوگيرى از آب ) شما را به پيكار دعوت كرده ، اكنون (برسر دو راهى هـسـتـيـد) يـا بـه ذلّت و خـوارى بـر جـاى خـود بـنـشينيد يا شمشيرها را از خون (آن جباران سـنـگـدل ) سـيـراب سـازيـد تـا از آب سـيـراب شـويد. مرگ در زندگىِ تواءم با شكست شماست و زندگى در مرگِ پيروزمندانه شما.(16)
نگاه ويژه كمال خواهى اسلام به انسان و چرايى آن
اسـلام بـه عـنـوان آخـريـن و كـامـل تـريـن ديـن از سـلسـله اديـان آسـمـانـى از جـامـعـيـت و كـمال مطلق برخوردار است و لذا همه راهكارها و قوانين لازم براى رستگارى و سعادت همه جانبه انسان و رساندنش به كمال مطلوب را تشريع كرده و فرا راه بشر نهاده است .
چـرا كـه تـنـهـا در پـرتـو قـوانـيـن آسـمـانـى جـامـع و كـامـل اسـت كـه انـسـان مـى تـوانـد بـا عـمـل بـه آن قـوانـيـن ، بـه كمال حقيقى و سعادت و رستگارى برسد.
ايـن بـحـث را در ذيـل پـى مـى گـيريم . با اين توضيح كه ابتدا، فلسفه تشريع دين و ضـرورت ديـن دارى را بـيـان مـى كـنـيـم و سـپـس بـه تـبـيـيـن جـامـعـيـت و كـمـال ديـن اسـلام ، بـه عـنـوان تـنـهـا ديـن تـاءمـيـن كـنـنـده آرمـان هـاى كمال و متعالى انسان ، مى پردازيم .
دين ، قانون كمال حقيقى انسان (17)
ديـن الهـى ، هـمـان قـوانـين تاءمين كننده كمال حقيقى انسان است ؛ زيرا انسان موجودى ابدى اسـت ، و تـاءثـير رفتارش ، در شعاع زندگى اجتماعى و دنيوى محدود نمى گردد. از اين رو، بـه قـوانـيـنـى نـيـاز دارد كـه او را در ابعاد گوناگون حيات فردى و اجتماعى ، به بالاترين و عالى ترين مراحل كمال برساند.
استدلال هايى را كه فلاسفه اسلامى ، در ضرورت شريعت ارائه كرده اند، ناظر به اين ديدگاه است .
ابـن سـيـنـا پـس از آن كه در (نمط نهم ) از (الاشارات و التنبيهات )، مقام معنوى انسان (مـقـامـات العـارفـين ) را بيان مى كند، به ذكر اين برهان مى پردازد، و آن را مرحله اى از بـحث در مراحل كمال اخروى انسان قرار مى دهد. ترتيب بحث بوعلى نشان مى دهد كه محور استدلال او تاءمين زندگى سعادت بخش انسان است . و نياز به شريعت و قانون را از اين زاويه مطرح مى كند. روح استدلال ابن سينا آن است كه :
انـسـان مـوجـودى دايـمـى اسـت كـه بـه سـوى هـدف نـهـايـى خـود، مـعـاد در حـال حـركـت و تـكـاپـو اسـت . و چون دست يابى به هدف ، بدون حركت در راه امكان پذير نيست ، از اين رو شناخت مسيرى كه انسان را به هدف نهايى اش مى رساند، ضرورى است ؛ چه اين كه شناخت مسير، به شناخت راهنمايى الهى ، نيازمند است .(18)
با توجه به اين تحليل است كه وقتى خواجه نصيرالدين طوسى ، به توضيح كلام ابن سينا مى پردازد، اضافه مى كند كه :
ثـم اعـلم ان جـمـيـع مـا ذكـره الشـيـخ مـن امـور النبوة و الشريعة ليست مما لا يمكن ان يعيش الانـسـان الا بـه ، انـمـا هـى امـور لايـكـمـل النـظـام المـؤ دى الى صـلاح حال العموم من المعاش و المعاد الا بها)(19)
آن چـه را شـيـخ درباره شريعت ذكر نموده ، نه از جهت ضرورت زندگى اجتماعى است كه بـدون آن نـتـوان به زندگى ادامه داد، بلكه از آن رو است كه بدون شريعت به يك نظام مطلوب و ايده آل كه سعادت زندگى را در دو جهان تاءمين كند، نمى توان رسيد.
چـنـيـن بـرداشـتـى از جـايـگـاه ديـن و شـريـعـت در زنـدگـى انـسـان ، علاوه بر آن كه بر استدلال عقلى تكيه دارد و مورد قبول عموم فيلسوفان و متكلمان اسلامى قرار گرفته است ، با تلقّى قرآن از دين انطباق كامل دارد.
از نـظـر قـرآن ، اخـتلاف انسان ها با يكديگر، جامعه انسانى را در معرض تباهى و سقوط قرار داده ، و حقوق افراد را ضايع مى سازد، لذا داشتن نظام اجتماعى ، نيازمند قانون است ، و قـانـونـى كـه بـتـواند الگوى كاملى از روابط اجتماعى ارائه دهد، از سوى پيامبران اعلام مى شود:
كـان النـاس امـة واحـده فـبـعـث الله النـبـيـيـّن مـبـشـريـن و مـنـذريـن و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فى ما اختلفوا فيه . (بقره / 213)
علامه طباطبايى ، در تفسير اين آيه ، و با توجه به آيات ديگر مى گويد:
فلسفه دين ، در جهت تحقق يك نظام اجتماعى عادلانه است . تاريخ سياسى و اجتماعى جوامع بشرى نشان مى دهد كه براى استقرار نظم و حاكميت عدالت ، از دو روش استفاده شده است .
الف ) اسـتـفـاده از زور و اجـبـار بـراى واداشـتـن انـسان ها به رعايت حقوق يكديگر، بدون توجه به معارف و عقايد دينى و بدون اعتقاد به كارگيرى روش هاى اخلاقى و تربيتى . در ايـن روش ، هـمـه ارزش هـاى اخلاقى ، تابع مصالح متغير اجتماعى شمرده مى شود. از اين رو، امانت ، يك روز فضيلت است ، و روز ديگر، خيانت .
ب ) اسـتفاده از تربيت هاى اجتماعى براى واداشتن انسان ها به رعايت حقوق يكديگر، ولى تربيت و اخلاقى كه پيوندى با مسائل اعتقادى و دينى ندارد.
امـروزه نـيـز، از اين دو روش ، براى ساختن نظام اجتماعى و به وجود آوردن ارزش و اعتبار قـانـون در جـامـعـه اسـتـفـاده مـى شـود؛ ولى بر اساس جهان بينى الهى ، اين شيوه ها بر جـهـل نـسـبـت بـه جـايـگـاه انـسـان مـبـتـنـى اسـت . و نـتـيـجـه اى جـز نـابـودى حـقـيـقـت و كـمـال انـسانى ندارد؛ زيرا هستى انسان ، از خدا است و به سوى او باز مى گردد، پس از زنـدگـى در ايـن جـهـان ، داراى حـيـات جـاودانـه و هميشگى است ، و آن زندگى ابدى ، بر اسـاس رفتار و اخلاق انسان در اين جهان ، شكل مى گيرد و اگر آدمى در اين نشاءه از آغاز و انجام حيات خود غفلت كند، همه سرمايه هاى خود را تباه كرده است .
كـسـانـى كه اين روش ها را به كار مى گيرند و از اين راه ها مى روند، هم چون كاروان در سـفـرى هـسـتـنـد كـه بـه سـوى وطـن حـركـت مـى كـنـنـد. در آغـاز راه ، بـه درگـيـرى و قتل و غارت يكديگر مى پردازند. در اين درگيرى ، عده اى مى گويند:
هـركـس بـايـد بـه انـدازه خـود ـ حـتـى بـا قـهـر و اجـبـار ـ از ايـن امـوال اسـتـفـاده كـنـد، و پـس از ايـن مـنـزل ، مـنـزل ديگرى در كار نيست . و عده اى ديگر مى گويند: بياييد با صلح و صفا، كالاهاى موجود را بين خودمان تقسيم كنيم كه اين جا آخرين منزل است . اين دو گروه ، از اين كه مسافرند و كاروان به حركت خود ادامه مى دهد، و بايد بـه آيـنـده خـود بـنـگـرند و خود را براى ادامه زندگى در وطن ، آماده كنند، غافلند. و اين فراموشى ، ثمره اى جز گمراهى و هلاكت ندارد.(20)
ديـن روشـى بـراى زنـدگـى اسـت ، بـه گونه اى كه مصلحت اين زندگى را هماهنگى با كـمـال اخـروى و حـيـات ابـدى در نـزد حـق تـعالى ، تاءمين مى كند. از اين رو، در شريعت ، قـوانين زندگى ، به قدر احتياج بايد وجود داشته باشد، و چون دين بايد پاسخ گوى نـيـازهـاى جـديـد بـاشـد، از ايـن رو تـا رسـيـدن بـه عـالى تـريـن مـرحـله كمال ، تكامل مى يابد و هنگامى كه به مرحله (خاتميت ) رسيد، پاسخ ‌گوى همه نيازهاى بـشـر، بـراى هـمـيـشـه مـى بـاشـد: (و نـزلنـا عـليـك الكـتـاب تـبـيـانـاً لكل شى ء)(21)
از ايـن رو، ديـن را از ابـعـاد سـيـاسـى ، اجـتـماعى و اقتصادى بشر، نمى توان جدا كرد، و بـلكـه ديـن در اصـطـلاح قـرآن هـمان قانون اجتماعى است كه گاه بر اساس حق و فطرت (اسلام ) استوار است و گاه از آن ، انحراف مى يابد:
ان الديـن فى عرف القرآن ، هو السنة الاجتماعية الدائرة فى المجتمع ، و السنن الاجتماعية امـاديـن حـق فـطـرى ، و هـو الاسـلام او ديـن مـنـحـرف عـن الديـن الحـق و سبيل الله عوجاً.(22)
دين در عرف قرآن ، همان سنت اجتماعى مطرح در جوامع انسانى است ؛ و سنن اجتماعى نيز يا ديـن حـق فـطـرى اسـت كـه آن ، هـمـان اسـلام اسـت و يـا ديـن (باطل و) منحرف از دين حق و راه خدا و دچار گشته به اعوجاج و كجى است .
ايـنـك بـبـيـنـم چـگـونـه اسـلام ديـن جـامع و كامل بوده و نگاهش به انسان از اين روى كرد، سرچشمه مى گيرد؟
جامعيت و كمال دين (23)
منظور از جامع و كامل بودن دين ، توجه آن به همه زواياى وجودى و نيازهاى مادى و معنوى بـشـر است ؛ يعنى هر آنچه را كه انسان براى دستيابى به سعادت دنيوى و اخروى نياز دارد، بيان كند.
اكـنـون پـرسـش ايـن اسـت كـه آيـا اسـلام ديـنـى جـامـع و كامل است و مى تواند پاسخگوى همه نيازهاى مادى و معنوى بشر باشد و براى همه ابعاد زندگى او در همه دوران ، برنامه و راه حل ارائه نمايد؟
اصـل جـامع و كامل بودن اسلام مسلّم و مورد اتفاق همه متفكران و متكلمان مسلمان در همه مذاهب و فـرق اسـلامـى اسـت . ولى در حـد و مـرز و حـدود كـمـى و كـيـفـى آن اخـتـلاف وجـود دارد. دليـل آن ايـن اسـت كـه ديـن اسـلام بـه عنوان دين خاتم ، جاويد و جهانى ، به همه زواياى وجودى انسان و نيازهاى مادى و معنوى او نظر دارد وهر چه را كه انسان براى دستيابى به سعادت دنيوى و اخروى نياز دارد بيان كرده و براى آن برنامه ارائه نموده است .
امام خمينى (ره ) در سخنان زير به طور گويا و جالب به اين حقيقت تصريح كرده است :
اسـلام ، بـراى ايـن انـسـانـى كـه هـمـه چيز است ؛ يعنى از طبيعت تا ماوراء طبيعت ، تا عالم الوهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد.اسلام مى خواهد انسان را يك انسانى بسازد جامع ؛يعنى رشد به آن طور كه هست بدهد؛ از حظّ طبيعت دارد رشد طبيعى به او بدهد، حظّ بـرزخـيـت دارد رشـد برزخيت به او بدهد، حظّ روحانيت دارد رشد روحانيت به او بدهد، حظّ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد، حظّ الوهيت دارد رشد الوهيت به او بدهد.همه حظوظى كـه انـسان دارد و به طور نقص است ، الا ن نرسيده است ، اديان آمده اند كه اين ميوه نارس را رسيده اش ‍ كنند.(24)
قرآن كريم و روايات نيز مدعى جامعيت و كمال مطلق دين اسلام است :
(وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْءٍ)(نحل (16)، آيه 21)
ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است .
(... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى ...)(مائده (5)، آيه 3)
امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم .
(... ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْءٍ...)(انعام (6)، آيه 38)
ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم .
روايات در اين زمينه بى شمار است كه مجال ذكر آنها نيست .(25)
ايـن آيـات و روايـاتِ دال بـر آن ، بـه پـشـتـوانـه دليـل عـقلى بر جامعيت و كمال مطلق دين اسلام دلالت مى كند؛ زيرا خاتميت (جاودانگى ) با جـامـعـيـت و كـمـال مـلازم هـم هـسـتـنـد؛ يـعـنـى مـمـكـن نـيـسـت كـه ديـنـى داعـيـه كـمـال نـهايى داشته باشد ولى خود را به عنوان (دين خاتم ) معرفى نكند و به عكس ، ديـن خـود را خـاتـم اديـان بـدانـد امـا داعـيـه كـمال نهايى نداشته باشد. چون ديگر دين و شـريـعـتـى نـخـواهـد آمـد تـا نـواقـص آن را كـامـل كـنـد يـا احـكـام و قـوانـيـن كامل ترى عرضه نمايد.(26)
جـامـعـيـت و كـمـال ديـن اسـلام بـا آن بـرهـان عـقـلى كـه ضـرورت وجـود اصل دين را اثبات مى كند نيز قابل اثبات است ؛ زيرا براساس آن برهان ، خداوند براى هـدايـت بـشـر و نـجـاتـش ‍ از شـرك و تـبـاهـى پـيـامـبـرانـى را بـا بـرنـامـه هـدايـتـى ارسـال كـرده اسـت و اين ارسال رسولان به اقتضاى حكمت و لطف او بوده و ضرورت آن را ايـجـاب نـمـوده اسـت . دربـاره دين خاتم بايد برنامه هدايتى او به گونه اى باشد كه بـشر را به هدايت و كمال برساند و اگر اين برنامه هاى دينى ـ آسمانى ناقص باشد، رسـانـنـده بـشـر بـه آن هـدايـت مـطـلوب نـخـواهد بود، و اين نقض غرض و خلاف حكمت است .(27)


شهداي كربلا

پيش گفتار
قال الحسين عليه السلام :
فَلَكُم فِىَّ اءُسوَةٌ.(1)
براى شما در [زندگى و رفتار] من الگوست .
حـمـاسـه سـتـرگـى كـه امـام حـسـيـن (ع ) و خـانـدان و يـاران بـاوفـايـش در مـحـرم سـال 61 هـجـرى رقـم زدنـد داراى چـنـان عـظـمـتـى اسـت كـه در طـول چـهـارده قـرن ، مـسـلمـانـان و آزادگـان جـهـان مـتـنـاسـب بـا شـرايـط عـصـر و نسل خود، پيام هاى آن را دريافته ، و آن قيام بزرگ را الگوى قيام هاى حق طلبانه خويش عليه ظلم و بيداد قرار داده اند.
مـورّخان و مقتل نگاران درباره تعداد ياران امام حسين (ع ) و شهداى كربلا به اختلاف سخن گـفـته اند.(2) امّا به نظر ما اهميّت حادثه كربلا در تعداد شهداى آن نيست ، بلكه در بـزرگـى اهداف و صفات والاى انسانى آن رادمردان است ، كه بايد آن را دريافت و با آنان همنوا شد.
... اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدَىً. (كهف /13)

... آنـهـا جـوانـمـردانـى بـودنـد كـه بـه پـروردگـارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
كتاب حاضر، به كوشش تنى چند از پژوهشگران گروه تاريخ مركز تحقيقات اسلامى و با هدف اطّلاع رسانى دقيق ، كامل و آسان درباره شهداى كربلا فراهم آمده است . امتياز اين اثر نسبت به آثار مشابه ، جامعيّت آن است ؛ زيرا در اين مجموعه ، درباره همه كسانى كه در مـنـابـع قـديـم و جـديد از آنها به عنوان ((شهيد كربلا)) ياد شده ، پژوهش گسترده و كاملى انجام يافته است و اطّلاعات لازم و مفيد و مستندى در اختيار خوانندگان محترم قرار مى دهد.
شيوه و مراحل تدوين چنين بوده است :
الف ) گـردآورى اسـامـى هـمـه كـسـانـى كـه در مـنـابـع رجـال ، انـسـاب ، تـاريـخ ، مقتل ، حديث ، و... از آنها به عنوان شهيد كربلا نام برده شده است .
ب ) تنظيم و اصلاحات نگارشى و ويرايشى نام ها بر اساس ((شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين (ع )))؛ از قبيل حذف اسامى تكرارى ، ارجاع نام هاى گوناگون يك شهيد به نام مـشهور و معتبر، و... و در نهايت تصويب عناوين اصلاح شده و برگزيده از سوى ((هياءت علمى تحقيقات عاشورا)).
ج ) تـشكيل پرونده علمى براى هر يك از عناوين مصوّب . بدين ترتيب كه آنچه در منابع مـهـم شـيـعـه و ديـگـر مـذاهـب ، دربـاره هـر يـك از شهيدان كربلا آمده بود، استخراج ، و در پرونده اى جداگانه قرار داده شد.
د) سـامـان دهى اطّلاعات جمع آورى شده و نگارش مقالات . در اين مرحله سعى محققان به اين بوده كه مقالات با ساختار زير تدوين گردد:
1. بيان مشخّصات كلّى (همچون : نام ، نسب ، لقب و كنيه ، قبيله ، و عنوان مهم )
2. زمان و مكان تولّد
3. سببِ داشتنِ عنوان يا لقبى
4. زندگى نامه
5. صحابى يا تابعى بودن
6. ويژگى هاى مهم شخصيتى (همچون اخلاقى ، سياسى ، و علمى )
7. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
8. خاندان و بازماندگان .(3)
هـر چـنـد در مـواردى ايـن سـاخـتـار بـه طـور كـامل تحقّق نيافته است ؛ زيرا با توجه به حـاكـمـيـّت دشـمـنان اهل بيت (ع )به هنگام وقوع حادثه و ساليان متمادى پس از آن ، عالمان تـاريـخ و رجـال ، امـكـان پـرداخـتـن بـه زنـدگـانـى شـهـداى كربلا را نيافته اند و به حداقّل اطّلاع رسانى درباره آنان بسنده كرده اند. امّا همين مقدار از آگاهى هاى به دست آمده نيز براى دوستداران و شيفتگان مكتب حسينى ، مغتنم و الهام بخش است .
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد(4)
تـرتـيـب مـقـالات ايـن كـتـاب بـر اساس نظام الفبايى است . ـ مگر مقاله امام حسين (ع ) كه نـخـسـتـين مقاله نهاده شد. ـ نام هاى متعدد و غير مشهور هر يك از شهدا نيز به نام مشهور وى ارجاع گرديده است .
بـى گـمـان ايـن اثـر، نـخستين و يا آخرين پژوهش در اين زمينه نيست . اهمّيّت و آفاق عالَم گـسـتر اين حادثه جاودان تاريخ بشر، ايجاب مى كند كه هر از چندى با امكانات تحقيقى بهتر و زبان و ادبيات مناسب هر عصر، به اين موضوع پرداخته شود، تا هماره طراوت و تازگى آموزه هاى آن براى تمامى دوران ها حفظ شود.
يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
كز هر زبان كه مى شنوم نامكرر است (5)
ايـن كـوشـش نـاچـيـز را متواضعانه ، به آستان مقدّس بزرگ معلّم ايمان ، جهاد و شهادت ، حـسـيـن بـن عـلى (ع ) و خاندان و ياران دلير و باوفايش ، هديه مى كنيم . باشد كه مورد مقبول حضرتش قرار گيرد.
پـديـدآورندگان ، از انتقادها و پيشنهادهاى اصلاحى همه دانشوران و انديشه ورزان عزيز براى كمال و بالندگى اين پژوهش ، استقبال و پيشاپيش سپاسگزارى مى نمايند.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّكَ اءَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى
نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه

مقدمه
لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِوْلِى الاَْلْبابِ... (يوسف /111)
به راستى در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
نـهـضـت مـقـدّس سـيّدالشهداء(ع ) آميزه اى از عشق ، عرفان ، حماسه و ايثار است . اين نهضت پـرشـكـوه تـجـلّى فـرهـنـگِ نـاب اسـلامـى است ؛ و براى همه و هميشه عبرت و اُسوه است . عـاشـورا در پهنه تاريخ بشر، گسترده است . از آدم (ع ) تا خاتم (ص ) و تا مهدى (ع )، بـر حـسـيـن (ع ) و خاندان و يارانش گريسته اند، و بر حماسه و ايثار و اخلاصشان درود گفته اند.
سـال شـصـت هـجرى بود. شش دهه از هجرت آخرين پيغامبر الهى ، كه حسين (ع ) درس آموز مـكـتـب او بـود، مـى گـذشـت . او مى ديد جامعه و ارزش هايى را كه جَدّ بزرگوارش ‍ بنيان نـهـاده بـود، چـگـونـه رفـتـه رفته رو به تباهى و ويرانى مى رود، و آداب و سنن جاهلى دوبـاره جان مى گيرد. در اين هنگام بود كه طاغوت بنى اميه ، معاويه فرزند بوسفيان ، بـه هـلاكـت رسـيـد، و عـالَمـى از شـرّ او آسـود. امـا فـرزنـد پـليـدش بـه جـاى او نشست و گـسـتـاخـانـه جـاهـلان و جـلاّدان بنى اميّه را به تعقيب حسين (ع ) روانه كرد، تا اين آخرين سـنـگـر مـقـاومـت را درهـم بـشـكند. امام چاره اى جز هجرت از مدينه جدّش نديد. راهى مكّه شد، سـرزمـيـن وحـى . امـا در آنـجـا نـيـز وى را آرام نگذاشتند. سرانجام با دعوت هاى مكرّر مردم كوفه ، و براى پاسداشت حرمت كعبه ، از آن سرزمين گام بيرون نهاد. آنان كه پيام حسين (ع ) را شـنـيـده و هـدف عـالى او را دريـافـتـه بودند، همراه او شدند و در ركابش رفتند و رفتند تا به سرزمين موعود رسيدند: كربلا. اينجا بود كه حراميان راه بر او بستند و در مـحـاصـره اش ‍ گـرفتند. فرزند على (ع ) بر دوراهى ذلّت و شهادت قرار گرفت . پيدا بـود كـه او جـز شـهـادت را انتخاب نخواهد كرد. عاقبت آن حادثه عظيم به وقوع پيوست ؛ بـار ديـگر انسانى از تبار محمّد(ص ) در راه آرمان هاى متعالى او به ديدار پروردگارش شتافت .
اكـنـون قـرن هـاست كه حسين (ع ) به شهادت رسيده است ؛ و در بلنداى اين اعصار، هزاران رهـرو راهـش بـا الهـام از فـرهـنـگ حـسـيـنى ، با كژى هاى زمان خود، به ستيز برخاسته ، بـرخـى پيروز و برخى به شهادت رسيده اند. تا اين زمان كه نوبت به ما رسيده است . ايـنـك مـاييم و پاسدارى از آيين و اهداف والاى حسين (ع ) كه هر زمان عاشورا، و هر سرزمين كربلا است . اكنون نيز يزيديان تيغ ‌ها آخته اند و بر باورها و ارزش هايى كه حسين (ع ) مـيـراث دار آن بـود، هـجـوم آورده انـد. مـا پـاسداران راه حسين (ع ) با حضرتش پيمان مى بنديم كه در دفاع همه جانبه ، از مكتب و مرام او، از هيچ كوششى فروگذار ننماييم . چنين باد.
معاونت پژوهشى ـ گروه تاريخ

امام حسين (ع )

حـضـرت سـيّدالشهدا، حسين بن على (ع )، نوه دخترى پيامبر اكرم (ص ) و امام سوم شيعيان اسـت . مـادرش فـاطـمـه زهـرا(س ) اسـت كـه او را در روز سـوّم شـعـبـان سـال سـوم و بـه روايـتـى سـوم يـا پـنـجـم مـاه شـعـبـان سـال چـهـارم هـجـرى در مـديـنـه مـنـوّره بـه دنـيـا آورد. هـنـگـامـى كـه نـوزاد را نـزد رسول خدا(ص ) بردند، از ديدارش شادمان گرديد و در گوش راست وى اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .(6)
بـرخـى روايـت هـاى مـربـوط بـه نـامـگـذارى آن حـضـرت حـاكى از آن است كه نام حسين را جبرئيل از سوى خداوند آورد.(7)
روز هـفـتـم نـوزاد، آيـيـن عـقـيـقـه بـه جاى آورده قوچى را سر بريدند؛ و پيامبر(ص ) به دخـتـرش فـرمـود كـه بـراى حـسـيـن نـيـز ـ هـمـانـند حسن ـ به وزن موى سرش نقره صدقه دهد.(8)
امام حسين با برادرش امام حسن (ع ) تفاوت سنّى اندكى داشت .(9) از همين رو خاطره ها و سـخـنـان بـه جـاى مـانـده از پـيـامبر(ص ) درباره هر دو برادر يكى است . در روايتى از ايـشـان چـنين نقل شده است : ((هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، من او را دوست مى دارم و هر كـه را مـن دوست بدارم ، خداوند دوستش مى دارد و هر كس را خداى دوستش ‍ بدارد، به بهشت مـى بـرد؛ و هـر كـس آن دو را دشمن بدارد، من او را دشمن مى دارم و هر كه را من دشمن بدارم خدايش دشمن مى دارد و خداوند هر كس را دشمن بدارد، به جهنّم مى برد.))(10)
آن حـضـرت در جـاى ديـگـر فـرمـوده اسـت : ((ايـن دو فـرزنـدم ، دو دسـتـه گل من از اين دنيايند.))(11)
مـحمد بن عبداللّه به نقل از ابن ابى نُعم گويد: نزد پسر عمر بودم كه مردى آمد و از او دربـاره حـكـم خـون پـشـه سـؤ ال كـرد. او پـرسـيـد: اهـل كـجـايـى ؟ گـفـت : اهـل عـراق . گفت : [اين ] مرد را ببينيد كه از من درباره خون پشه مى پرسد؛ و حال آن كه پسر رسول خدا(ص ) را كشته اند! من از آن حضرت شنيدم كه فرمود: اين دو (حسن و حسين ) دسته گل هاى من از اين دنيايند.(12)
پـيـامـبـر خـدا در جـاى ديـگـر از دو نـوه اش بـه عنوان سرور جوانان بهشت ياد كرده است . حـذيـفـه از آن حـضرت نقل مى كند كه فرمود: اين فرشته اى كه پيش از امشب فرود نيامده اسـت ، از خـداونـد اجـازه خواسته است بر من سلام كند و مژده دهد كه فاطمه سرور بانوان اهل بهشت و حسن و حسين ، سرور جوانان بهشت اند.(13)
از ويـژگـى هـاى امـام حـسـيـن (ع ) شـبـاهـت وى بـه رسول خدا است . عاصم به نقل از پدرش ‍ گويد: پيامبر خدا را در خواب ديدم و خوابم را بـراى ابـن عـبـاس بـاز گـفـتـم . پـرسيد: آيا هنگام ديدنش ، حسين بن على (ع ) را به ياد آوردى ؟ گـفـتـم : آرى بـه خدا، ديدنِ افتادگى شانه هاى پيامبر مرا به ياد حسين انداخت . ابن عباس گفت : ما او را به رسول خدا تشبيه مى كرديم .(14)
حـسـيـن (ع ) در سـال 61 هـجـرى بـه شـهـادت رسـيـد. سـن مـبـاركـش ((آن هـنـگـام 56 سـال و پـنـج مـاه و پـنـج روز بـود. شـش سـال يـا هـفـت سـال و چـنـد مـاه از ايـن دوران را بـا جـدّش رسـول خـدا(ص )، 37 سـال را بـا پـدرش ، عـلى (ع )، و 47 سـال را بـا بـرادرش حـسـن (ع ) زيـسـت ؛ و ده سال پس از وى ـ كه دوران امامت وى است ـ به شهادت رسيد.(15)
كنيه آن حضرت ، اباعبداللّه بود و از القاب مباركش ، الرَّشيد، الوَفىّ، الطّيِّب ، السّيد الزّكـى ، المـبـارك ، التـّابع لمرضاة اللّه ، الدّليل على ذات اللّه والسِّبط را مى توان نـام بـرد. سـيـّد شباب اهل الجنه و سبط، دو لقبى بود كه پيامبر خدا(ص ) به ايشان عطا فرمود.(16)
امام حسين (ع ) شش پسر و سه دختر داشت : 1ـ على اكبر، كه در كربلا به شهادت رسيد و مـادرش ليـلى دخـتـر ابـومـرة بـن مـسـعـود ثـقـفـى بـود. 2ـ على اوسط 3ـ على اصغر، زين العـابـديـن كـه مـادرش ((شـاه زنان )) دختر يزدگرد، پادشاه ايران بود. به اعتقاد شيخ مـفـيـد(17) زيـن العابدين از على اكبر بزرگ تر بود، ولى روايت نخست مشهورتر است . بلاذرى ،(18) نام مادر زين العابدين (ع ) را سلافه ذكر كرده است . 4ـ محمّد 5ـ جـعـفـر كـه در زمـان حـيـات پـدر درگـذشـت . 6ـ آخـرين پسرش عبداللّه نام داشت كه در شيرخوارگى در كربلا تير بر گلويش زدند و شهيدش كردند. دختران آن حضرت سكينه ، فاطمه و زينب بودند.(19)
تـنـهـا پـسـرى كـه پـس از واقـعـه كـربلا از حسين (ع ) زنده ماند، زين العابدين بود كه نسل آن حضرت به وسيله وى امتداد يافت .(20)

فضايل اخلاقى
حـسـيـن (ع ) مـظـهـر كـمـالات انـسـانى و اُسوه اخلاق اسلامى بود، و سخاوت ، جوانمردى و گـذشـت ، شـجـاعت و ستيز با ستم و ستمگرى از بارزترين ويژگى هاى آن حضرت به شمار مى آيد. در اينجا به نمونه هايى از فضايل آن حضرت اشاره مى گردد.
اسامة بن زيد در آستانه ديده فرو بستن از جهان بود. امام حسين (ع ) به ديدارش رفت و او را انـدوهـناك ديد. چون سبب اندوهش را پرسيد. گفت كه شصت هزار درهم وام دارد و از آن مى ترسد كه پيش از اداى آن از دنيا برود. حضرت فرمود: من پيش از مردنت آن را مى پردازم و چنين كرد.(21)
مـردى بـاديـه نـشـيـن نـزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : ديـه اى كـامـل بـه گـردن دارم و از پـرداخـتـنـش ‍ نـاتـوانـم . بـا خـود گـفـتـم ، ايـن مـال را از گـرامـى تـريـن مـردمـان بـخـواهـم و كسى را گرامى تر از خاندان پيامبر(ص ) نـيـافـتم . حضرت فرمود: اى برادر عرب ، از تو سه پرسش دارم ، اگر يكى را پاسخ گـفتى يك سوم ، اگر دو تا را پاسخ گفتى دو سوم و اگر هر سه را پاسخ گفتى همه مـال را بـه تـو خـواهـم داد. مـرد گـفـت : آيـا مردى دانشمند و شريف چون شما از من بپرسد؟ فـرمـود: آرى . از جـدّم رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه فرمود: نيكى بايد به اندازه معرفت بـاشـد. گـفـت : آنـچـه مـى خـواهـى بـپـرس كه اگر هم ندانستم از شما مى آموزم . فرمود: بـرتـرين اعمال كدام است ؟ گفت : ايمان به خداوند. فرمود: راه نجات از هلاكت كدام است ؟ گـفـت : اعـتـماد به خداوند. فرمود: زينت مرد به چيست ؟ گفت : دانش آميخته به بردبارى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : مال همراه جوانمردى . فرمود: اگر نداشته باشد؟ گفت : تهيدستى همراه شكيبايى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : سزاوار آن است كه صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند. حسين (ع ) خنديد و كيسه اى هزاردينارى را نزد او انـداخـت . انـگـشترى خويش را كه نگين آن دويست درهم مى ارزيد نيز به او داد و فرمود: اى مـرد، با اين طلا دين خويش را بپرداز و انگشترى را خرج خود كن . اعرابى آن را گرفت و گفت : خداى بهتر داند كه رسالت خويش را كجا بنهد.(22)
مـردى از انصار براى عرض حاجت نزد امام (ع ) آمد. حضرت فرمود: اى برادر انصارى با پرسش ، آبروى خويش را مريز، نياز خويش را در نامه اى بنويس و نزد من بياور كه إ ن شـاءاللّه بـرآورده خـواهـد شـد. او نـوشـت : يـا ابـاعـبداللّه ، به فلان كس پانصد دينار بـدهكارم . از او بخواه كه مدّتى مرا مهلت دهد. امام (ع ) پس از خواندن نامه به خانه رفت و كيسه اى با هزار دينار آورد و فرمود: پانصد دينار را به وام خويش ده و پانصد دينار ديـگـر را خـرج زنـدگـى ات كـن و حـاجـت مـخـواه مـگـر از سـه كـس : ديـنـدار، جـوانـمـرد و اصـيـل ؛ چـرا كـه ديـنـدار نـگـاهـبـان ديـن خـويـش اسـت . جـوانمرد از جوانمردى شرم دارد و اصـيـل مـى دانـد كـه تـو بـا حاجت خواستن ، آبروى خويش را مى ريزى و او به خاطر حفظ آبرويت ، نياز تو را برآورده مى سازد.(23)
نـقـل شده است كه در روز عاشورا بر دوش آن حضرت نشانى ديدند. چون از امام سجاد(ع ) در ايـن بـاره پرسيدند، گفت : آن جاى كيسه هاى فراوانى بود كه به خانه بيوه زنان ، يتيمان ، و بينوايان مى برد.(24)
روزى بر چند بينوا گذشت كه بر عبايى نشسته نان خشك مى خوردند. بر آنان سلام كرد و چـون حـضـرت را دعـوت بـه خوردن كردند، كنار آنان نشست و فرمود: اگر صدقه نمى بـود بـا شـمـا مـى خـوردم . سـپس آنها را به خانه خويش برد و غذا داد و جامه پوشاند و فرمود به هر كدام چند درهم نيز بدهند.(25)
روزى از غـلامى ، كارى در خور كيفر سر زد. حضرت فرمان به تنبيه اش داد. غلام گفت : سرورم ((وَالْكاظِمينَ الْغَيْظ)) (و فروخورندگان خشم ). فرمود: رهايش كنيد. گفت : سرورم ، ((والعـافـيـنَ عـَنِ النّاس )) (و آنان كه از مردم درمى گذرند). فرمود: از تو درگذشتم . گـفـت : سرورم ، ((وَاللّهُ يُحِبُّ المُحْسِنينَ)). فرمود: تو به خاطر خداوند آزادى و آنچه را كه مى خواستم به تو ببخشم دو برابر كردم .(26)

فصاحت و بلاغت
حسين بن على (ع ) سخنورى توانا بود. او در خانه وحى كه فرشتگان آسمان و پيشاپيش آنان پيام آور وحى در آمد و شد بودند پرورده شد. روزى كه ديده به جهان گشود نخستين سـخـن را از زبـان رسـول خدا(ص ) شنيد كه در گوش وى اذان گفت . آموزگار او مادرش ، فـاطـمـه دخـتر پيامبر(ص )، بود. استادش ، على بن ابى طالب ، پدر بزرگوارش بود كه گوى سخنورى را از جهانيان ربوده است .
از حـضـرت سـيـدالشـهدا(ع ) سخنان حكمت آميز بسيارى به يادگار مانده است . زيباترين بـخـش گفته هاى وى سخنانى است كه در حماسه باشكوه عاشورا بيان فرموده است ؛ و ما در اينجا تنها به نقل يكى از خطابه هاى آن حضرت بسنده مى كنيم .
بامداد روز عاشورا، حضرت در برابر انبوه سپاه دشمن ايستاد و چنين فرمود:
اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالا بَعْدَ حالٍ، فـَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مـَنْ رَكـَنَ إِلَيـْها وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها وَاءَراكُمْ قَدْ اِجْتَمَعْتُمْ عَلى اءَمْرٍ قَدْ اءَسْخَطْتُمُ اللّهَ فـيـهِ عـَلَيـْكُمْ. فاءَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ وَاءَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ فـَنـِعـْمَ الرَّبُّ رَبُّنـا وَبـِئْسَ الْعَبْدُ اءَنْتُمْ، اءَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ـ صـَلىَّ اللّهُ عـَلَيْهِ وَآلِهِ ـ ثُمَّ إ نَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَتُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عـَلَيـْكـُمُ الشَّيـْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَ اللّهِ الْعَظيمِ. فَتَبّا لَكُمْ وَما تُرِيدُونَ، إ نّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إ يمانِهِمْ فَبُعْدا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ)).(27)
سـپـاس خـداى را كـه دنـيـا را آفـريـد و آن را سراى نيستى و نابودى قرار داد. دنيا هر دم سـاكـنـانش را ديگرگون سازد. فريب خورده كسى است كه دنيا بفريبدش و بدبخت كسى اسـت كه دنيا گمراهش ‍ سازد. مبادا فريب دنيا را بخوريد! زيرا كه دنيا از اعتمادكنندگانِ به خود مى بُرد و هر كس را كه در آن طمع بندد نوميد مى سازد.
مى بينم بر كارى گرد آمده ايد كه خداى را بر خود به خشم آورده ايد و آن كريمِ مهربان ، روى از شـمـا بـرتـافـتـه بـه عذاب خويش گرفتارتان ساخته است و از رحمت خود دور گردانيده است . پروردگار ما چه خوب پروردگارى است و شما چه بد بندگانى هستيد. شـمـا پـذيـرفـتـيد كه خداى را فرمان ببريد و به پيامبر خدا، محمد(ص )، ايمان آورديد، ولى ايـنـك بـه جنگ فرزندانش آمده ايد و آهنگ كشتن آنان داريد. به راستى كه شيطان بر شـمـا چـيـره گـشته و ذكر خداى بزرگ را از يادتان برده است . مرگ بر شما و آنچه مى خـواهـيـد. مـا از خـداييم و به سوى او باز مى گرديم . اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرويدند. نابود باد ستمكاران !

شجاعت
حـسـيـن بـن عـلى (ع ) گـوى شـجـاعـت را از هـمـه دليـران جـهان ربود و آنان را به بوته فـرامـوشى افكند. آن حضرت با شمار اندك يارانش در برابر انبوه سپاه يزيد ايستاد و پـس ‍ از حتمى شدن جنگ ، كوچك ترين ترديدى در مبارزه با دشمن به خود راه نداد. با آن كـه بـه شـهـادت خـود و يـارانـش يـقـيـن داشـت ، بـا اقـتـدار كـامـل نـيـروهـاى زيـر فـرمـانـش را سـازمـان داد و بـا كمال جوانمردى پذيراى نبرد شد.
يـاران و جـوانـان او در بـرابـر ديدگانش به خون غلتيدند، ولى انديشه تسليم هرگز به او راه نيافت . هنگامى كه نوبت رزم خود وى رسيد، چونان شير ژيان به دشمن حمله مى آورد، صفوفشان را مى شكافت و از كشته ها پشته مى ساخت .
هـمـه ابـزار جنگى خويش را به كار گرفت و اميدوارانه چنان رزمى به نمايش گذارد كه دشمن ناگزير شد از عرف نظامى بيرون رفته با شيوه هاى ناجوانمردانه بر او يورش آورد. كـسـانـى كـه بـه جـنـگ وى آمـده بـودند، نه مردم كوچه و بازار، بلكه جنگجويانى حـرفـه اى بـودنـد، ولى در بـرابـر شـجاعت و دلاورى آن حضرت به زانو درآمده اعتراف كـردند كه تا كنون كسى را چون او نديده اند كه خاندان و يارانش در برابر ديدگان او كشته شوند و او همچنان شجاعانه و با قوت قلب بجنگد.
بـر خـلاف دشـمـن كـه بـا اعـلام حـكـومـت نـظـامـى ، مـردم را بـا زور بـه جـنـگ مـى فـرسـتـاد،(28) حـسين (ع ) يارانش را در رفتن يا ماندن آزاد گذاشت . او سپاه كوچك خويش را از عناصر زبون و دنيادوست پاكسازى كرد و تنها مردانى آزاده و از جان گذشته افتخار حضور در صف يارانش را يافتند. اين بود كه دشمن ، نه از حسين ضعفى ديد و نه از يارانش .
پـس از آن كـه سـپـاهـيـان دشـمن گرد او حلقه زده با هر آنچه در دست داشتند بر وى هجوم آوردند، باز هم جانانه دفاع مى كرد و به مهاجمان اجازه نزديك شدن به خود را نمى داد. آرى ، به گواهى زخم هاى فراوان تن حسين (ع )،(29) فرزند على (ع ) تا واپسين لحـظـه هـاى زنـدگـى چـونـان كـوه اسـتـوار در بـرابـر سـيـل سـپـاه دشـمـن ايـسـتـادگـى كـرد تـا بـه فـيـض ‍ عـظـيـم شـهـادت نايل آمد.

آزادگى
از بارزترين ويژگى هاى شخصيتى حسين بن على (ع ) آزادگى و رادمردى است . حسين (ع ) تـن بـه ذلت نـداد، زيـر بـار سـتـم نـرفت و در برابر زورمداران مردانه تا پاى جان ايـسـتـاد. پـس از روى كـار آمـدن يزيد احساس كرد كه ارزش هاى اسلامى و انسانى رو به نـابـودى اسـت و دريـافت كه هرگاه بوزينه باز و شرابخوار و هوسرانى چونان يزيد بـر مـنـبـر اسـلام بـالا رود چـراغ دين و ديندارى بى فروغ مى شود، از اين رو در نخستين واكنش ‍ نسبت به اعلام بيعت مردم با يزيد، با اشاره به همين نكته اساسى به مروان حكم فـرمـود: هرگاه زمام امور جامعه اسلامى به دست كسى چون يزيد بيفتد، فاتحه اسلام را بـايـد خـوانـد. بـه بـرادرش محمّد حنفيّه نيز، كه وى را دعوت به مسالمت مى كرد، فرمود: چـنـانـچـه در هـمه جهان هيچ پناهگاهى نيابد، باز هم زير بار بيعت با يزيد نخواهد رفت .(30)
حـسـيـن كـه در خـاندان وحى تربيت يافته بود، هرگز نمى توانست براى حفظ مصالح و مـنـافع شخصى خود، شاهد پامال شدن هدف هاى رسالت باشد؛ چنان كه فرموده است : ما خـانـدان پـيامبر و كان رسالت و محل آمد و شد فرشتگانيم . خداوند با ما آغاز كرد و با ما به پايان برد. كسى چون من با يزيد، اين مرد فاسق و مى گسارى كه به ناحق خون مى ريزد، بيعت نمى كند.(31)
در جـريـان قيام و نهضت نيز شاءن آزادمردى خويش را پاس مى داشت . هنگام حركت از مدينه به مكه به وى پيشنهاد شد كه او نيز مانند پسر زبير بيراهه را در پيش گيرد، ولى آن حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد از ايـن راه بـيرون نمى روم تا آن كه خداوند هر چه بـخـواهـد مـقـدر سـازد. روزى هم كه حُرّ راه را بر او بست و گفت كه به خاطر خدا جانش را حفظ كند كه اگر بجنگند يكجا كشته مى شوند، فرمود: آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ مى پندارى كه با كشتن من آسوده خاطر مى شويد؟ منطق من ، منطق آن برادر اوسى است كه قصد يارى پيامبر(ص ) را داشت ولى پسرعمويش او را از مرگ بيم مى داد و او در پاسخ گفت :
من مى روم ، زيرا تا هنگامى كه نيت جوانمرد حق باشد و در راه اسلام بجنگد، مرگ برايش ننگ نيست ؛
من جان خويش را تقديم مى كنم و خواهان بقاى آن نيستم . تا آن كه دو سپاه كوچك و بزرگ به ميدان كارزار درآيند؛
اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر كشته شدم نكوهشم نكنند؛ مرد را پستى همين بس كه زنده باشد ولى فرمان زور ببرد!
دشـمـن سپاهى بزرگ داشت و گروه كوچك ياران حسين در برابر آنان اندك مى نمود، ولى فـرزنـد عـلى آن گـروه انبوه را هماورد خويش نمى ديد، چرا كه مردمانى پست و فرومايه بـودنـد و بـراى ارزش هـاى والاى انـسـانـى هـيـچ گـونـه حـرمـتـى قايل نبودند. اين بود كه با مشاهده رفتار ناجوانمردانه آنان برآشفت و فرمود:
((اِنْ لَمْ يـَكـُنْ لَكـُمْ ديـنٌ وَكـُنـْتـُمْ لا تـَخـافـُونَ الْمـَعـادَ فـَكـُونـُوا اءَحـْرارا فـِى دُنْياكُمْ...))(32)
اگر دين نداريد و از رستخيز نمى هراسيد در دنيايتان آزاده باشيد...

در دوران صلح
حضرت امام حسن (ع ) به مقتضاى شرايط سياسى ، اجتماعى و نظامى روزگار خويش ، بر اسـاس پـيمانى كه تاءمين كننده خواسته هاى وى بود، دست از جنگ كشيد و با معاويه بيعت كـرد.(33) ولى عناصر تندرو، هر چند با نيات خيرخواهانه ، به اين صلح راضى نـبـودند و ضمن مخالفت با امام حسن (ع )، از امام حسين (ع ) نيز تقاضاى نديده گرفتن آن را مى كردند. امام (ع ) ضمن ابراز مخالفت با اين گونه پيشنهادها عنوان مى فرمود كه ما بـيـعت كرده ايم و راهى براى شكستن بيعت نيست ؛(34) و ديگر اين كه امام حسن منصب امامت دارد و مخالفت با او جايز نيست .(35)
پـس از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) نـيـز، تـا مـعـاويـه زنـده بـود، بـه دليـل دسـت بـيعتى كه با وى داده بود، حاضر به قيام نشد. آن حضرت در پاسخ كسانى كه به وى پيشنهاد قيام مى دادند عنوان مى كرد كه چون با معاويه صلح و بيعت كرده ايم تا پايان زندگى اش بايد منتظر ماند.(36)
بـر اسـاس پـيـمـان صـلح مـيان امام حسن و معاويه ، وى حق تعيين جانشين نداشت ؛ تا آن كه مـغـيـرة بـن شـعـبـه (37) ـ كـه در آستانه عزل از واليگرى كوفه قرار داشت ـ نزد مـعـاويه آمد و به وى پيشنهاد كرد كه يزيد را به جانشينى خويش برگزيند. معاويه در عملى بودن اين مهم ترديد داشت . ولى مغيره عنوان كرد كه از مردم كوفه خودش و از مردم بصره زياد بيعت مى گيرد؛ و پس از آن دو شهر، مخالفى باقى نخواهد ماند.(38)
از آن پـس مـعـاويـه در صـدد بـود تـا بـه هـر شـكـل مـمـكن براى يزيد بيعت بگيرد؛ چون سـرسـخـت ترين مخالفانش در حجاز بودند، به كارگزار خود در مدينه فرمان داد تا از حـسـيـن بـن عـلى (ع ) و چـنـد تن ديگر از سرشناسان شهر بيعت بگيرد. پس از بى نتيجه مـانـدن ايـن تـلاش ، او خـود عـازم مـديـنه و مكه گشت و موضوع را با مردم و اشخاص مورد نـظـرش در مـيـان نـهـاد. ولى كـوشـش او در ايـن وهـله سودى نبخشيد و او ناگزير به شام بازگشت .(39)
پـس از مرگ معاويه نخستين اقدام سياسى يزيد گرفتن بيعت ، به ويژه از امام حسين (ع ) بـود. ولى حـضـرت حـاضـر بـه بيعت نشد و بر ضد او آماده قيام گشت . والى مدينه به تـوصـيه يزيد امام را زير فشار قرار داد؛ و او زادگاهش ، مدينه ، را به مقصد مكّه مكرّمه ترك گفت .(40)
مـردم كـوفه با آگاهى از آمدن ايشان به حجاز، نامه هاى فراوانى فرستاده براى رفتن بـه شـهـر خـود از وى دعـوت بـه عمل آوردند. آنان در نامه هاى خود چنين عنوان كردند؛ ((ما امـروز امـامـى نـداريـم ، شـمـا نزد ما بياييد. باشد كه خداوند به وسيله شما ما را بر حق گرد آورد)).(41) امام (ع ) نيز بر آن شد تا تقاضاى آنان را بپذيرد.
در اين هنگام شمارى از عناصر برجسته حاضر در مكه در صدد برآمدند تا حسين (ع ) را از اين كار باز دارند. از آن جمله ابن عباس (42) در چندين نوبت گفت وگوى با ايشان عنوان كرد كه اگر كوفيان حاكم خويش را كشته و اداره امور شهر را به دست گرفته اند و دشـمـنـان خـود را بيرون رانده اند، نزد آنان رو. ولى اگر حاكمشان بر سر كار است و كـارگـزارانش از مردم خراج و ماليات مى گيرند، بدان كه تو را به جنگ و پيكار دعوت كـرده انـد.(43) وى همچنين عنوان كرد كه اگر ناگزير بايد مكه را ترك بگويد، از رفتن به كوفه چشم بپوشد و راه سرزمين يمن را در پيش گيرد.(44)
ديـگـر عبداللّه بن زبير(45) بود كه اصرار داشت امام (ع ) با توجه به موقعيتى كه در حجاز دارد در همان مكّه بماند و مردم از او فرمانبردارى خواهند كرد. گرچه طبق روايت هـاى تـاريـخـى موضع وى جاى ترديد است و اين سخنان را از باب تعارف منافقانه بر زبان مى آورد.(46)
بـه راسـتى با آن كه برخى از اين پيشنهادها خيرخواهانه و منطقى مى نمود، چرا حسين بن عـلى (ع ) از پـذيرش آنها خوددارى ورزيد؟ به نظر مى رسد كه راز اين مطلب در تفاوت مـيـان نـگـرش و مـحاسبه هاى امام و ديگران نهفته باشد. آنان از ديدگاه سياسى و نظامى بـه قـضـيـّه مـى نـگـريـسـتـنـد و در نـتيجه پيروزى امام بر بنى اميه و موفقيّت ايشان را مـحـال مـى ديـدنـد. ولى امـام حـسـيـن (ع ) بـا تـوجه به اخبارى كه از پدر و جدّش درباره شهادت وى نقل شده بود، گويا در پى ماءموريتى مى رفت كه حكم آن را پيامبر خدا(ص ) صـادر كـرده بود. روايت هاى چندى وجود دارد(47) كه كشته شدن حسين بن على (ع ) به دست بنى اميه را پيش بينى كرده اند؛ و حسين (ع ) كه تسليم قضاى الهى بود، بايد اين ماءموريت را به هر قيمتى به انجام مى رساند.

اهداف امام حسين (ع ) از قيام
امـا دربـاره ايـن كـه امـام (ع ) از ايـن مـاءمـوريـت چـه اهـدافـى را دنـبـال مـى كـرد؟ بـا تـوجـه بـه اخـبـار رسـيـده از رسـول خـدا(ص )، تـصـريـحات خود آن حضرت در نامه ها و خطابه هايشان ، روند قيام و دستاوردهاى آن ، به موارد زير مى توان اشاره كرد:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر: يكى از بارزترين هدف هاى قيام حسين ، امر به معروف و نهى از منكر است . آن حضرت در وصيت نامه اى كه به برادرش ، محمّد حنفيّه ، نوشت ، به روشنى بر آن تصريح فرمود. هنگام عزيمت از مدينه ، امام (ع ) در گفت وگويى طولانى بـا بـرادرش ، جـوانـب گـوناگون قيام خويش را به بحث گذاشت و پس از انجام سفارش هاى لازم ، قلم و دوات خواست و به عنوان وصيّت نامه خطاب به محمد چنين نوشت :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادرش ، محمد بن على ، مشهور به حنفيّه است . حسين بن على گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يكتاى بى شريك نيست ؛ و اين كه محمّد بنده و فرستاده او است ؛ كه حق را از جانب حق آورد. بهشت حق است ، دوزخ حق است و رستخيز ـ بـى هـيچ ترديدى ـ خواهد رسيد؛ و خداوند آنان را كه در گورند بيرون آورد. من از روى هـوس و سـركـشـى و تـبهكارى و ستمگرى قيام نكردم ، من به پاخاستم تا امّت جدّ خويش ـ مـحمّد(ص ) ـ را به سامان آورم . مى خواهم به نيكى فرمان دهم و از بدى باز دارم و روش جـدّم ، مـحـمـّد(ص ) و روش پـدرم ، عـلى (ع )، را در پـيـش ‍ گـيـرم . هـر كـس بـا قـبول حق مرا پذيرفت ، خداوند به حق نزديكتر است ؛ و هركس دعوتم را نپذيرفت ، صبر مى كنم تا خداوند ميان من و اين مردم داورى كند كه او بهترين داوران است ... .



احاديث

احاديث منتخب امام حسين عليه السلام

 - قالَحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام):

إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبْيدِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِيَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ.([1])

حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمود: همانا عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اى ديگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستايش مى كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد و طائفه اى هم به عنوان شكر و سپاس از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستايش مى نمايند; و اين نوع، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مى باشد.

2- قالَ(عليه السلام): إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعْطى مَنْ لا يَرْجُوهُ، وَ إنَّ أعْفَى النّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَة، وَ إنَّ أَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.([2])


 

فرمود: همانا سخاوتمندترين مردم آن كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته است.

 

و بخشنده ترين افراد آن شخصى است كه ـ نسبت به ظلم ديگرى با آن كه توان انتقام دارد ـ گذشت نمايد.

 

صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان، آن كسى ست كه صله رحم نمايد با كسى كه با او قطع رابطه كرده است.

 

3- قيلَ: مَا الْفَضْلُ؟ قالَ (عليه السلام): مُلْكُ اللِّسانِ، وَ بَذْلُ الاْحْسانِ، قيلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ: التَّكَلُّفُ لِما لا يُعنيكَ.([3])

از حضرت سؤال شد كرامت و فضيلت انسان در چيست؟

در پاسخ فرمود: كنترل و در اختيار داشتن زبان و سخاوت داشتن، سؤال شد نقص انسان در چيست؟ فرمود: خود را وا داشتن بر آنچه كه مفيد و سودمند نباشد.

4- قالَ(عليه السلام): النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.([4])

فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براى إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مى زنند ـ .

پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ انسان را تهديد كند، خواهى ديد كه دين داران واقعى كمياب خواهند شد.

5- قالَ(عليه السلام): إنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُسىءُ وَ لا يَعْتَذِرُ، وَ الْمُنافِقُ كُلَّ يَوْم يُسىءُ وَ يَعْتَذِرُ.([5])

ضمن فرمايشى فرمود: همانا شخص مؤمن خلاف و كار زشت انجام نمى دهد و عذرخواهى هم نمى كند.

ولى فرد منافق هر روز مرتكب خلاف و كارهاى زشت مى گردد و هميشه عذرخواهى مى نمايد.

6- قالَ(عليه السلام): إعْمَلْ عَمَلَ رَجُل يَعْلَمُ أنّه مأخُوذٌ بِالاْجْرامِ، مُجْزى بِالاْحْسانِ.([6])

 

فرمود: كارها و أمور خود را همانند كسى تنظيم كن و انجام ده كه مى داند و مطمئن است كه در صورت خلاف تحت تعقيب قرار مى گيرد و مجازات خواهد شد.

و در صورتى كه كارهايش صحيح باشد پاداش خواهد گرفت.

7- قالَ(عليه السلام): عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.([7])

فرمود: اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنيا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهيد كه همانا قبر، خانه اى است كه تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفيد و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشيد كه غفلت نكنيد.

8- قالَ(عليه السلام): لا تَقُولَنَّ فى أخيكَ الْمُؤمِنِ إذا تَوارى عَنْكَ إلاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ أنْ يَقُولَ فيكَ إذا تَوارَيْتَ عَنْهُ.([8])

فرمود: سخنى ـ كه ناراحت كننده باشد ـ پشت سر دوست و برادر خود مگو، مگر آن كه دوست داشته باشى كه همان سخن پشت سر خودت گفته شود.

9- قالَ(عليه السلام): يا بُنَىَّ! إيّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً إلاّ اللهَ.([9]) 

فرمود: بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به كسى كه ياورى غير از خداوند متعال نمى يابد. 

10- قالَ(عليه السلام): إنّي لا أري الْمَوْتَ إلاّ سَعادَة، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً.([10])

فرمود: به درستى كه من از مرگ نمى هراسم و آن را جز سعادت نمى بينم; و زندگى با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مى شناسم. 

11- قالَ(عليه السلام): مَنْ لَبِسَ ثَوْباً يُشْهِرُهُ كَساهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ.([11]) 

فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما از هر جهت - بپوشد، خداوند او را در روز قيامت لباسى از آتش مى پوشاند.

12- قالَ(عليه السلام): أنَا قَتيلُ الْعَبَرَةِ، لايَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.([12])

فرمود: من كشته گريه ها و اشك ها هستم، هيچ مؤمنى مرا ياد نمى كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشك هايش جارى خواهد شد.

13- قالَ(عليه السلام): لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الاُْذُنِ، وَ أَوْمى إلىَ الْيُمْنى، وَ اعْتَذَرَ لى فىِ الاُْخْرى لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) حَدَّثَنى أَنَّهُ سَمِعَ جَدّى رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ أَوْ مُبْطِل.([13])

فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم، از او مى پذيرم و گذشت مى نمايم، چون كه پدرم اميرالمؤمنين علىّ (عليه السلام) از جدّم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت نمود: كسى كه پوزش و عذرخواهى ديگران را نپذيرد، بر حوض كوثر وارد نخواهد شد.

14- قيلَ لِلْحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام): مَنْ أعْظَمُ النّاسِ قَدْراً؟

قالَ: مَنْ لَمْ يُبالِ الدُّنْيا فى يَدَيْ مَنْ كانَتْ.([14])

از حضرت سؤال شد: با شخصيّت ترين افراد چه كسى است؟

در جواب فرمود: آن كسى است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست چه كسى مى باشد.

15- قالَ(عليه السلام): مَنْ عَبَدَاللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، آتاهُ اللهُ فَوْقَ أمانيهِ وَ كِفايَتِهِ.([15])

فرمود: هركس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، عبادت و پرستش نمايد; خداى متعال او را به بهترين آرزوهايش مى رساند و امور زندگيش را تأمين مى نمايد.

16- قالَ(عليه السلام): احْذَرُوا كَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإنَّهُ يَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَل أرَبَعَ: إمّا لِمَهانَة يَجِدُها في نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلى الضَّراعَةِ إلى تَصْديقِ النّاسِ إيّاهُ. وَ إمّا لِعَىّ في الْمَنْطِقِ، فَيَتَّخِذُ الاْيْمانَ حَشْواً وَصِلَةً لِكَلامِهِ. وَ إمّا لِتُهْمَة عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَيَرى أَنَّهُمْ لايَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إلاّ بِالْيَمينِ. وَ إمّا لاِرْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَيْرِ تَثْبيت.([16])

فرمود: خود را از قسم و سوگند برهانيد كه همانا انسان به جهت يكى از چهار علّت سوگند ياد مى كند: در خود احساس سستى و كمبود دارد، به طورى كه مردم به او بى اعتماد شده اند، پس براى جلب توجّه مردم كه او را تصديق و تأييد كنند، سوگند مى خورد.

و يا آن كه گفتارش معيوب و به دور از حقيقت است، و مى خواهد با سوگند، سخن خود را تقويت و جبران كند.

و يا در بين مردم متّهم است ـ به دروغ و بى اعتمادى ـ پس مى خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نمايد.

و يا آن كه سخنان و گفتارش متزلزل است ـ هر زمان به نوعى سخن مى گويد ـ و زبانش به سوگند عادت كرده است.

17- قالَ(عليه السلام): أيُّما إثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ، فَطَلِبَ أَحَدُهُما رِضَى الاْخَرِ، كانَ سابِقَهُ إلىَ الْجَنّةِ.([17])

فرمود: چنانچه دو نفر با يكديگر نزاع و اختلاف نمايند و يكى از آن دو نفر، در صلح و آشتى پيشقدم شود، همان شخص سبقت گيرنده، جلوتر از ديگرى به بهشت وارد مى شود.

18- قالَ(عليه السلام): وَ اعْلَمُوا إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ الله عَلَيْكُمْ، فَلا تَميلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِماً.([18])

فرمود: توجّه داشته باشيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاى الهى است، پس نسبت به نعمت ها روى، بر نگردانيد; وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.

19- قالَ(عليه السلام): يَا ابْنَ آدَم! اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ وَ مَضْجَعَكَ بَيْنَ يَدَي اللهِ، تَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْأقْدام.([19])

فرمود: اى فرزند آدم، بياد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر، همچنين بياد آور كه در پيشگاه خداوند قرار خواهى گرفت و اعضاء و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد، در آن روزى كه قدم ها لرزان و لغزان مى باشد.

20- قالَ(عليه السلام): مُجالَسَةُ أهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةُ أهْلِ الْفِسْقِ ريبَةٌ.([20])

فرمود: همنشينى با اشخاص پست و رذل سبب شرّ و بد يختى خواهد گشت; و همنشينى و مجالست با معصيت كاران موجب شكّ و بدبينى خواهد شد.

21- قالَ(عليه السلام): إنَّ اللهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أهْلَها لِلْفَناءِ.([21])

فرمود: به درستى كه خداوند متعال دنيا ـ و اموال آن ـ را براى آزمايش افراد آفريده است.

و همچنين موجودات دنيا را جهت فناء ـ و انتقال از اين دنيا به جهانى ديگر ـ آفريده است.

22- قالَ(عليه السلام): لا يَأمَنُ يوم الْقِيامَةِ إلاّ مَنْ قَدْ خافَ اللهَ في الدُّنْيا.([22])

فرمود: كسى در روز قيامت از شدائد و أحوال آن در أمان نمى باشد، مگر آن كه در دنيا از خداوند متعال ترس داشته باشد ـ و اهل گناه و معصيت نگردد ـ 

23- قالَ(عليه السلام): لِكُلِّ داء دَواءٌ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الإسْتِغْفارِ.([23])

 فرمود: براى هر غم و دردى درمان و دوائى است و جبران و درمان گناه، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند مى باشد.

 24- قالَ(عليه السلام): مَنْ قَرَءَ آيَةً مِنْ كِتابِ الله عَزَّ وَ جَلَّ فى صَلاتِهِ قائِماً، يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْف مِأةُ حَسَنَة.([24])

 فرمود: هركس آيه اى از قرآن را در نمازش تلاوت نمايد، خداوند متعال در مقابل هر حرفى از آن يكصد حسنه در نامه اعمالش ثبت مى نمايد.

 25- قالَ(عليه السلام): سَبْعَةُ أشْياء لَمْ تُخْلَقْ فى رَحِم: فَأوّلُها آدَمُ((عليه السلام))، ثُمَّ حَوّاء، وَ الْغُرابُ، وَ كَبْشُ إبْراهيم((عليه السلام))، وَ ناقَةُ اللهِ، وَ عَصا مُوسى ((عليه السلام))، وَ الطَّيْرُالَّذى خَلَقَهُ عيسىَبْنُ مَرْيَم (عليهما السلام).([25])

 ضمن جواب سؤال هاى پادشاه روم، فرمود: آن هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر، آفريده شده اند، عبارتند از:

 حضرت آدم (عليه السلام) و همسرش حوّاء.

 و كلاغى كه براى راهنمائى دفن هابيل آمد.

 و گوسفندى كه براى قربانى، به جاى حضرت اسماعيل(عليه السلام) آمد.

 و شترى كه خداوند براى پيامبرش، حضرت صالح فرستاد.

و عصاى حضرت موسى (عليه السلام).

و هفتمين موجود آن پرنده اى بود كه توسّط حضرت عيسى (عليه السلام)آفريده شد.

26- قالَ(عليه السلام): إنَّ اَعْمالَ هذِهِ الاُْمَّةِ ما مِنْ صَباح إلاّ و تُعْرَضُ عَلَى اللهِ تَعالى.([26])

 فرمود: همانا ـ نامه كردار و ـ أعمال اين امّت، در هر صبحگاه بر خداوند متعال عرضه مى گردد.

 27- قالَ(عليه السلام): إجْتَنِبُوا الْغِشْيانَ في اللَّيْلَةِ الَّتى تُريدُون فيها السَّفَرَ، فإنَّ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ، ثُمَّ رُزِقَ وَلَدٌ كانَ جَوّالَةً.([27])

 فرمود: در آن شبى كه قصد مسافرت داريد، با همسر خود زناشوئى نكنيد، كه چنانچه عمل زناشوئى انجام گردد و در آن زمان فرزندى منعقد شود، بسيار متحرّك و افكارش مغشوش مى باشد.

 28- قالَ(عليه السلام): الرّكْنُ الْيَماني بابٌ مِنْ أبْوابِ الْجَنَّةِ، لَمْ يَمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ، وَ إنَّ ما بَيْنَ الرُّكْنَيْنِ ـ الأسْوَد وَ الْيَماني ـ مَلَكٌ يُدْعى هُجَيْرٌ، يُؤَمِّنُ عَلى دُعاءِالْمُؤْمِنينَ.([28])

 فرمود: رُكن يَمانىِ كعبه الهى، دربى از درب هاى بهشت است و مابين ركن يمانى و حجرالأسود ملك و فرشته اى است كه براى استجابت دعاى مؤمنين آمّين مى گويد.

 29- قالَ(عليه السلام): إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا يَجُولانِ، فَلَقيا التَّوَكُلَّ فَاسْتَوْطَنا.([29])

 فرمود: عزّت و بى نيازى ـ هر دو ـ شتاب زده به دنبال پناهگاهى مى دويدند، چون به توكّل برخورد كردند، آرامش پيدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند.

 30- قالَ(عليه السلام): مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِن، فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ كَرْبَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ.([30])

 فرمود: هركس گره اى از مشكلات مؤمنى باز كند و مشكلش را برطرف نمايد، خداوند متعال مشكلات دنيا و آخرت او را اصلاح مى نمايد.




حديث برتر

حضرت امام حسين (ع)

 

1- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبْيدِ، وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ، وَ هِيَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 117، ح 5»


 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همانا عدّه اي خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوي بهشت عبادت مي كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اي ديگر از روي ترس خداوند را عبادت و ستايش مي كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد و طائفه اي هم به عنوان شكر و سپاس از روي معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستايش مي نمايند; و اين نوع، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مي باشد.

 

 

 

2- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعْطي مَنْ لا يَرْجُوهُ، وَ إنَّ أعْفَي النّاسِ مَنْ عَفي عَنْ قُدْرَة، وَ إنَّ أَوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 121، ح 4»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همانا سخاوتمندترين مردم آن كسي است كه كمك نمايد به كسي كه اميدي به وي نداشته است.

 

و بخشنده ترين افراد آن شخصي است كه ـ نسبت به ظلم ديگري با آن كه توان انتقام دارد ـ گذشت نمايد.

 

صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان، آن كسي ست كه صله رحم نمايد با كسي كه با او قطع رابطه كرده است.

 

 

 

3- قيلَ: مَا الْفَضْلُ؟ قالَ - عليه السلام - : مُلْكُ اللِّسانِ، وَ بَذْلُ الاْحْسانِ، قيلَ: فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ: التَّكَلُّفُ لِما لا يُعنيكَ.

 

«مستدرك الوسائل، ج 9، ص 24، ح 10099»

 

از امام حسين - عليه السلام - سؤال شد كرامت و فضيلت انسان در چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: كنترل و در اختيار داشتن زبان و سخاوت داشتن، سؤال شد نقص انسان در چيست؟ فرمود: خود را وا داشتن بر آنچه كه مفيد و سودمند نباشد.

 

 

 

4- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.

 

«محجّة البيضاء، ج 4، ص 228»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براي إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مي زنند ـ.

 

 

 

پس اگر بلائي همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ انسان را تهديد كند، خواهي ديد كه دين داران واقعي كمياب خواهند شد.

 

5- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُسيءُ وَ لا يَعْتَذِرُ، وَ الْمُنافِقُ كُلَّ يَوْم يُسيءُ وَ يَعْتَذِرُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 119، ح 2»

 

امام حسين - عليه السلام - ضمن فرمايشي فرمود: همانا شخص مؤمن خلاف و كار زشت انجام نمي دهد و عذرخواهي هم نمي كند.

 

ولي فرد منافق هر روز مرتكب خلاف و كارهاي زشت مي گردد و هميشه عذرخواهي مي نمايد.

 

 

 

6- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إعْمَلْ عَمَلَ رَجُل يَعْلَمُ أنّه مأخُوذٌ بِالاْجْرامِ، مُجْزي بِالاْحْسانِ.

 

«بحارالأنوار، ج 2، ص 130، ح 15»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: كارها و أمور خود را همانند كسي تنظيم كن و انجام ده كه مي داند و مطمئن است كه در صورت خلاف تحت تعقيب قرار مي گيرد و مجازات خواهد شد. و در صورتي كه كارهايش صحيح باشد پاداش خواهد گرفت.

 

 

 

7- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.

 

«نهج الشّهادة، ص 47»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: اي بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنيا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهيد كه همانا قبر، خانه اي است كه تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفيد و نجات بخش مي باشد، پس مواظب باشيد كه غفلت نكنيد.

 

 

 

8- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : لا تَقُولَنَّ في أخيكَ الْمُؤمِنِ إذا تَواري عَنْكَ إلاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ أنْ يَقُولَ فيكَ إذا تَوارَيْتَ عَنْهُ.

 

«بحارالأنوار، ج 75، ص 127، ح 10»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: سخني ـ كه ناراحت كننده باشد ـ پشت سر دوست و برادر خود مگو، مگر آن كه دوست داشته باشي كه همان سخن پشت سر خودت گفته شود.

 

 

 

9- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : يا بُنَي! إيّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً إلاّ اللهَ.

 

«وسائل الشّيعة، ج 11، ص 339»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به كسي كه ياوري غير از خداوند متعال نمي يابد.

 

 

 

10- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : إنّي لا أري الْمَوْتَ إلاّ سَعادَة، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلاّ بَرَماً.

 

«بحار الأنوار، ج 44، ص 192»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: به درستي كه من از مرگ نمي هراسم و آن را جز سعادت نمي بينم; و زندگي با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مي شناسم.

 

 

 

11- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مَنْ لَبِسَ ثَوْباً يُشْهِرُهُ كَساهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْباً مِنَ النّارِ.

 

«الكافي، ج 6، ص 445، ح 4»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: هركس لباس شهرت - و انگشت نما از هر جهت - بپوشد، خداوند او را در روز قيامت لباسي از آتش مي پوشاند.

 

 

 

12- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : أنَا قَتيلُ الْعَبَرَةِ، لايَذْكُرُني مُؤْمِنٌ إلاّ اِسْتَعْبَرَ.

 

«بحارالأنوار، ج 44، ص 284، ح 19»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: من كشته گريه ها و اشك ها هستم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشك هايش جاري خواهد شد.

 

 

 

13- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : لَوْ شَتَمَني رَجُلٌ في هذِهِ الاُْذُنِ، وَ أَوْمي إلي الْيُمْني، وَ اعْتَذَرَ لي في الاُْخْري لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَ ذلِكَ أَنَّ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ - عليه السلام - حَدَّثَني أَنَّهُ سَمِعَ جَدّي رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه وآله)يَقُولُ: لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ أَوْ مُبْطِل.

 

«إحقاق الحقّ، ج 11، ص 431»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصي مرا دشنام مي دهد و سپس معذرت خواهي او را بفهمم، از او مي پذيرم و گذشت مي نمايم، چون كه پدرم اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - از جدّم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت نمود: كسي كه پوزش و عذرخواهي ديگران را نپذيرد، بر حوض كوثر وارد نخواهد شد.

 

 

 

14- قيلَ لِلْحُسَيْنِ بن علي - عليه السلام - : مَنْ أعْظَمُ النّاسِ قَدْراً؟ قالَ: مَنْ لَمْ يُبالِ الدُّنْيا في يَدَيْ مَنْ كانَتْ.

 

«تنبيه الخواطر، ص 348»

 

از امام حسين - عليه السلام - سؤال شد: با شخصيّت ترين افراد چه كسي است؟ حضرت در جواب فرمود: آن كسي است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست چه كسي مي باشد.

 

 

 

15- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مَنْ عَبَدَاللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ، آتاهُ اللهُ فَوْقَ أمانيهِ وَ كِفايَتِهِ.

 

«بحارالأنوار، ج 68، ص 183، ح 44»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: هركس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، عبادت و پرستش نمايد; خداي متعال او را به بهترين آرزوهايش مي رساند و امور زندگيش را تأمين مي نمايد.

 

 

 

16- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : احْذَرُوا كَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإنَّهُ يَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَل أرَبَعَ: إمّا لِمَهانَة يَجِدُها في نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلي الضَّراعَةِ إلي تَصْديقِ النّاسِ إيّاهُ. وَ إمّا لِعَي في الْمَنْطِقِ، فَيَتَّخِذُ الاْيْمانَ حَشْواً وَصِلَةً لِكَلامِهِ. وَ إمّا لِتُهْمَة عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَيَري أَنَّهُمْ لايَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إلاّ بِالْيَمينِ. وَ إمّا لاِرْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَيْرِ تَثْبيت.

 

«تنبيه الخواطر، ص 429»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: خود را از قسم و سوگند برهانيد كه همانا انسان به جهت يكي از چهار علّت سوگند ياد مي كند: در خود احساس سستي و كمبود دارد، به طوري كه مردم به او بي اعتماد شده اند، پس براي جلب توجّه مردم كه او را تصديق و تأييد كنند، سوگند مي خورد. و يا آن كه گفتارش معيوب و به دور از حقيقت است، و مي خواهد با سوگند، سخن خود را تقويت و جبران كند.

 

و يا در بين مردم متّهم است ـ به دروغ و بي اعتمادي ـ پس مي خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نمايد. و يا آن كه سخنان و گفتارش متزلزل است ـ هر زمان به نوعي سخن مي گويد ـ و زبانش به سوگند عادت كرده است.

 

 

 

17- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : أيُّما إثْنَيْنِ جَري بَيْنَهُما كَلامٌ، فَطَلِبَ أَحَدُهُما رِضَي الاْخَرِ، كانَ سابِقَهُ إلي الْجَنّةِ.

 

«محجّة البيضاء، ج 4، ص 228»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: چنانچه دو نفر با يكديگر نزاع و اختلاف نمايند و يكي از آن دو نفر، در صلح و آشتي پيشقدم شود، همان شخص سبقت گيرنده، جلوتر از ديگري به بهشت وارد مي شود.

 

 

 

18- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : وَ اعْلَمُوا إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ الله عَلَيْكُمْ، فَلا تَميلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِماً.

 

«نهج الشّهادة، ص 38»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: توجّه داشته باشيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاي الهي است، پس نسبت به نعمت ها روي، بر نگردانيد; وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.

 

 

 

19- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : يَا ابْنَ آدَم! اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ وَ مَضْجَعَكَ بَيْنَ يَدَي اللهِ، تَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْأقْدام.

 

«نهج الشّهادة، ص 59»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: اي فرزند آدم، بياد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر، همچنين بياد آور كه در پيشگاه خداوند قرار خواهي گرفت و اعضاء و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد، در آن روزي كه قدم ها لرزان و لغزان مي باشد.

 

 

 

20- قالَ الاْمامُ الْحُسَيْن - عليه السلام - : مُجالَسَةُ أهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةُ أهْلِ الْفِسْقِ ريبَةٌ.

 

«بحارالأنوار، ج 78، ص 122، ح 5»

 

امام حسين - عليه السلام - فرمود: همنشيني با اشخاص پست و رذل سبب شرّ و بد يختي خواهد گشت; و همنشيني و مجالست با معصيت كاران موجب شكّ و بدبيني خواهد شد.

 

 




پيامدهاي عاشورا

بيدارى مسلمانان

شـهـادت امـام حـسـين (ع) جامعه اسلامى را تكان شديدى داد و با دميدن روح مبارزه و فداكارى در كالبد آنان ، حصار بى تفاوتى و در خودفرورفتگى را، كه رژيم منحوس ‍ اموى ،

به دور آنان كشيده بود، درهم فروريخت .

از پـس ايـن حـادثـه دلخـراش ، جـامـعـه دريـافـت كـه حـق بـا اهـل بـيـت پـيـامـبـر(ص) اسـت و دولت مـخـالف آن هـا نـه تـنـهـا بـه اصـول و ارزش هـاى اسـلامـى پايبند نيست ، بلكه رژيمى سفّاك و مستبد است كه مى خواهد جامعه اسـلامـى را بـه جـاهـليّت نخستين سوق دهد.(1) از اين رو، موجى از تنفّر عليه دستگاه حـكـومـتى و عاملان آنها ايجاد شد و شيعيان به خود آمدند و از اين كه فرزند پيامبر خدا(ص) را يـارى نكرده بودند، به شدّت پشيمان شدند به تدريج ، موج بيدارى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و زمينه نهضت توّابين ، قيام حرّه و ديگر قيام ها فراهم گشت .(2)

سرمشق بزرگ

درحـقـيـقـت ، مـى توان اذعان كرد كه قيام عاشورا سرفصل مبارزات حق طلبانه شيعه بوده است . دكتر ابراهيم بيضيون مى نويسد:

ايـن قـيـام دلاورانـه سـرفـصـل تـازه اى در پـيكار شيعه گشود كه تا روزگاران دراز، با جان بـازى هـا و فـداكـارى هاى شيعيان ادامه يافت .(3)... آرى ، شهادت دلخراش حسين (ع) نتايج مهمّى در تاريخ عراق و دولت اموى به بار آورد و شيعه نسبت به شكست خود در كربلا، احـسـاس گـنـاه كـرد. نـظام اموى شتابان در فرونشاندن اثرات اين فاجعه كوشيد. بدون شك ، يـزيـد نـخـسـتـين مسؤ ول كشتار كربلا بود. وى با كوته بينى و كج انديشى ، چنين جنايتى را مـرتكب شده بود و همين حادثه علت شكست او در خلافتش بود؛ خلافتى كه معاويه براى حفظ آن سـخـت كوشيد. با آن كه معاويه به او سفارش كرده بود كه با حسين درگير نشود، ولى يزيد نسنجيده خط بطلان بر سفارش پدر كشيد.

ديرى نپاييد كه رژيم اموى ثمره كشتار كربلا را به صورتى غير منتظره به چشم خود ديد و از ايستادگى در برابر امواج انقلاب همه جا گير عاجز ماند.(4)

ايـن قـيـام بـر همه اقوام اسلامى تاءثير گذارد و جهان اسلام را تكان داد. سيد امير على ، مورّخ بزرگ اسلام در اين باره مى گويد:

كـشـتـار كـربـلا در هـمـه قـلمـرو اسـلام ، مـايـه وحـشت و بيم شد و ايرانيان را به هيجان آورد... .(5)

ايجاد روح وحدت و همبستگى در مسلمانان

ايـجـاد روح وحـدت و هـمـبـسـتـگـى در مـيـان مـسـلمـانـان و نـفـوذ مـكـتـب تـشـيـّع در دل هاى آنان از مهم ترين پيامدهاى عاشورا بود.

استاد حسن ابراهيم ، مؤ لّف تاريخ اسلامى مى نويسد:

كـشـتـه شـدن امـام حسين (ع)در تهييج شيعيان و وحدت بخشيدن به آن ها تاءثير بسيارى داشت . قـبـل از ايـن رخـداد، شـيـعـيان پراكنده بودند؛ زيرا شيعه گرى يك نظريّه سياسى بود كه در دل پيروان خود نفوذ نكرده بود و هنگامى كه حسين كشته شد، شيعه گرى با خون آميخته گشت و در اعماق قلوب شيعيان نفوذ كرد و عقيده راسخ آنان شد.(6)

قـيـام عاشورا در حقيقت ، مشعل فروزانى براى شيعيان و سرمشقى براى قيام هاى علويان و درس بـزرگـى از آزادى و آزادمـنـشـى و ثـبت موقعيّت اهل بيت (ع) و حقّانيّت آنان در ميان جامعه اسلامى گرديد.

عـلاّ مـه مـقـرّم مـى گـويد: يكى از نتايج نهضت و قيام سيدالشهدا، حسين بن على (ع) و آن مجاهده بـزرگ ، كـه فـتـحـى روشـن بـه دنـبـال خـود داشت ، اين بود كه در علويان تاءثير بزرگى گـذارد. پـس از حادثه كربلا، هر يك از فرزندان على (ع) و يا كسانى كه مذهب علوى داشتند و مى خواستند قيام و جهاد كتب ، از جهاد مقدس حسين (ع) سرمشق مى گرفتند.

هـر يـك از ايـن گـروه هـاى مـجـاهـد مـى خـواسـتـنـد بـه نـحـوى خـود را بـه آل محمد(ع) نسبت دهند، اگر چه بعضى از اين ها در باطن ، نظرى ديگر داشتند، امّا براى اين كه كـارشـان رونـق گـيـرد، تـظاهر به طرف دارى از اهل بيت (ع) مى كردند. تمام افرادى كه قيام كردند، نظرشان اين بود كه بايد در جامعه عدل و حق جايگزين ستم و جور گردد.

ايـنـان مـى گـفتند: ما بر ضدّ دولت باطل قيام كرده ايم و مى خواهيم جامعه اسلامى بداند كه حقّ آل مـحـمـد(ع) غـصب شده است و بايد قيام كرد و دست ستمگر را كوتاه نمود و خارهايى را كه در راه ديـن پـيـدا شـده بايد زدود. انقلاب هاى پياپى كه در بلاد و ولايات پديد آمد، موجب شد كه مردم رشد پيدا كنند وحق را عيان مشاهده نمايند.(7)

ايـن قـيـام تـوانـسـت نـيـروهـاى پـراكـنـده شـيـعـه را مـتـحـد سـازد و زمـيـنـه هـمـبستگى سياسى و تشكّل و سازمان دهى آنان را فراهم نمايد.

خـربـوطـلى ، دانشمند بزرگ اسلام ، معتقد است : شهادت امام حسين (ع) در كربلا، بزرگ ترين حـادثـه تـاريـخى بود كه منجر به تشكّل و تبلور گروه شيعيان گرديد و سبب شد كه شيعه بـه عـنـوان يـك سـازمـان قـوى بـا مـبـادى و مـكـتـبـى سـيـاسـى و ديـنـى مستقل ، در صحنه اجتماع اسلام آن روز جلوه كند.

در حقيقت ، ضعف عقيده شيعيان كوفه سبب شكست ظاهرى قيام امام حسين (ع) شد، با آن كه خود مردم شهر، حضرتش را به ديارشان دعوت كرده بودند.(8)

تمايز اسلام راستين از اسلام دروغين

مـهـم تـريـن اثر قيام كربلا تفكيك اسلام راستين از اسلام دروغين بود. كربلا توطئه سقيفه را افـشـا كـرد و غـاصـبـان خـلافت پيامبر(ص) را به جامعه نشان داد و فرق بين خلافت اسلامى و سـلطـنـت مـوروثـى را بـر مـردم آشـكـار سـاخـت و تـوانـست بسيارى از مظالمى را كه بر خاندان پـيـامـبـر(ص) گـذشته و جناياتى را كه بر آنان رفته بود، برملا سازد؛ افكار عامّه را چنان حـركـت داد كه بسيارى از مردم فهميدند ريشه هاى انحراف جامعه اسلامى از كجا بوده و حق كشى ها از كجا شروع شده است .

علاّ مه شهيد سيد حسن شيرازى مى گويد:

... امـام حسين (ع) به پا خاست و از جان عزيز خود در راه اسلام گذشت و بر بلا صبر نمود تا آن كه عاقبت ، همان گونه كه خودش خبر داده بود، شهيد شد. امّا در تحقّق بخشيدن به هدف خود پـيـروز گـرديـد؛ زيـرا تـوانـست با عمل خود، حساب اين خلافت انحرافى را از اسلام جدا كند و پـرده از روى واقـعـيّت عنصر اموى بردارد كه مردم متوجّه شوند خلافت بنى اميّه يك حكومت جاهلى اسـت كـه لبـاس ‍ اسـلام بـر تـن پـوشـيده و جنگ بنى اميّه با امام حسين (ع) دنباله همان جنگهاى خـونـيـنـى اسـت كـه ايـن عنصر جاهلى از اول به منظور خاموش ساختن نور خدا در روى زمين برمى انگيخته است كه ابتداى آن جنگ بدر بوده است .

بـديـن ترتيب ، مردم دريافتند كه حكومت اموى ، يك نوع سلطنت ظالمانه است كه هيچ ربطى به اسلام ندارد و رفتار آن را به حساب اسلام نبايد گذاشت . و با اين فداكارى ، حقيقت اسلام را از آلودگـى بـه لوث جـنـايـات عـنـصـر امـوى ، كـه از نـظر افكار عمومى مسلمين يك حكومت اسلامى شـنـاخـتـه شـده بـود، حـفـظ كـنـد. و بـراى هـمـيـشـه ثـابـت كـرد كـه خـليـفـة اللّه و جـانـشـيـن رسول خدا(ص) هر كس نيست كه بر تخت خلافت بنشيند... .

در اثـر قيام امام حسين (ع) ، واقعيّت تمام خلفاى پس از حضرت ، بلكه پيش از حضرت هم كشف شـد و لذا، خـلفـاى ديـگر از امويان و عباسيان و عثمانيان نتوانستند كارهاى نامشروع خود را به نـام اسـلام انـجـام دهـنـد و افـكـار عـمـومـى هم ، كه ديگر آنان را شناخته بودند، كارهاى آنان را مربوط به اسلام نمى دانستند و حتى ديگر، بدعت ها هم به لباس دين در نمى آمد و رفتار آنان هـمـانـنـد رفـتـار سـايـر پـادشـاهان و حكومت ها، شناخته شد كه هيچ نوع ارتباطى با دين و مذهب ندارند.(9)

از ديگر نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا، اصلاح نظام حكومتى و معرفى معيار رهبرى و فرق بين خـليـفـة اللّه و حـاكـمـان غـاصـب بـود. ايـن قيام قدرت واقعى اسلام را نشان داد و به مردم توان تشخيص حق از باطل عطا كرد.

علاّ مه شهيد شيرازى در اين باب مى افزايد:

اسلام در مساءله خلافت و رهبرى ، نظرى صريح و روشن دارد و آن عبارت است از اين كه جانشين پيامبر(ص) و رهبر مردم كسى است كه پيامبر در باره او تصريح كرده (و واجد شرايط) باشد. امـّا پـس ‍ از رحـلت پـيـامـبـر (ص)، ايـن مـقياس ، كه از روح اسلام سرچشمه گرفته بود، كنار گـذاشـتـه شـد و هـر كـس كـه ريـاسـت مسلمانان را به دست مى گرفت (خليفه اللّه)و جانشين رسـول خـدا(ص) نـاميده مى شد. عنوان (خلافت)  هنگامى بيش از هر وقت ديگر خنده آور بود كه يـزيـدبـن مـعـاويـه آن را بـه خـود بـست ؛ زيرا سرسخت ترين دشمنان اسلام و رسالت ، مدعى جانشينى رسول خدا(ص) شده بود!

ولى امام حسين (ع) با انقلاب مقدس خود، تار و پود اين نقشه ها و فريب كارى ها

را از هـم گـسـست ، و افكار عمومى مسلمين را در مورد رهبرى جهان اسلام-كه از آن به (خلافت)تـعـبـيـر مـى شـود-دوبـاره بـه مـقـيـاس صـحـيـح بـازگـردانـيـد و ثـابـت كـرد كـه خـليـفـه رسول خدا(ص) كسى است كه رسول خدا(ص) او را صريحا تعيين كرده است . امّا كسانى كه با زور شـمـشـيـر، ريـاست مسلمانان را به عهده گرفته اند (رئيس)هستند، (خليفه)و (جانشين پيامبر(ص) نيستند، و چه بسيار فرق است ميان (رئيس مسلمانان)و (خليفه مسلمين) .

و لذا، تـاءثـيـر انقلاب حسين (ع)بر معنويّات عباسيان و عثمانيان كم تر از تاءثيرى نبود كه روى مـعـنويّات امويان گذاشت ؛ زيرا انقلاب عاشورا قدرت معنوى تمام خلفاى جور را به طور مساوى از بين برد و پرده از روى حقّه ها و تزويرهاى آنان برداشت و به همين جهت بود كه تمام خـلفـاى جور يكسان با امام حسين (ع) مى جنگيدند و حتّى عباسيان كه سرير خلافت را به عنوان طـرف دارى از امام حسين (ع) از چنگ بنى اميّه درآوردند تا بر كرسى خلافت نشستند، جنگ با امام حـسـيـن (ع) را آغـاز كـردنـد و اگـر چه دستشان به خود امام حسين (ع) نمى رسيد، ولى به قبر حـضـرتش و زايران او و فرزندان و شيعيانش دست رسى داشتند و لذا، هر گاه بنايى روى قبر حضرت سرپا مى شد، آن را خراب مى كردند و هر جا كه پرچمى براى زايران قبرش بلند مى شـد، آن را پـراكنده مى ساختند و هر جا كه از او و فرزندان حضرت اسمى بر سر زبان ها مى افتاد آن را نابود مى ساختند وهر جا كه از طرف داران و شيعيان حضرتش صدايى بلند مى شد، در حلقومشان خفه مى كردند.(10)

تـاريـخ شـيـعـه آكنده از مبارزات مداوم و بى امان و نهضت ها و قيام ها عليه حكّام خودكامه و ظالم اسـت . شـيعه هيچ گاه در طول تاريخ ؛ سنگر مبارزه را ترك نكرده و همواره شعار عدالت و امامت را بـه عـنـوان اصـيـل تـريـن پـيـام وحـى ، بـه دوش كـشـيـده و تـا تـحـقـّق نـهـايـى ايـن دو اصـل ، مـبـارزه بـا هـمـه قـدرت هـاى مانع و حكومت هاى ظالم و براندازى هر نوع ستم اجتماعى را فرض و بخش اجتناب ناپذير ايمان خود قرار داده است .(11)

قـيـام عـاشـورا حـتـى عـلمـا و دانـشـمندان منصف و مطّلع اهل سنت را به اظهار حقايق و موضع گيرى صريح كشاند و معيار حق و باطل را مشخص نمود.

مورّخ و دانشمند معروف اهل تسنّن ، الوردى ، در اين مورد مى گويد:

... شـيـعـه نـخستين كسانى هستند كه تفكّر انقلابى و پرچم قيام را در اسلام بر ضدّ طغيان به دوش ‍ كـشـيـدنـد و هـمواره نظريّات شيعه روح انقلاب را با خود همراه داشت . عقيده به امامت ، كه شيعه بدان سخت ايمان داشت ، آن ها را به انتقاد واعتراض نسبت به هياءت هاى حاكمه و بالاءخره ، جبهه گيرى در برابر آن ها وا مى داشت و اين حقيقت در سراسر تاريخ شيعه مشهود است .

بـه عـقـيـده شـيـعـه ، هـر حـكـومـتـى غـاصـب و ظـالم اسـت ، بـه هـر شكل و در هر قالبى كه باشد مگر آن كه امام معصوم يا نايب او زمام حكومت را در دست گيرد. به همين دليل بود كه شيعه در طول تاريخ ، به طور مداوم ، در يك جريان انقلابى مستمر به سر مى برند؛ نه آرام مى گرفتند و نه آن را رها مى كردند.(12)

درس جهاد و شهادت

قـيـام عـاشـورا درس ديـن بـاورى ، ايـثـار، شـجـاعت ، شهامت ، فداكارى ، جهاد در راه خدا، امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر و روحـيـّه سـتـيـزه جـوئى و پـرخـاش گـرى و جـسـارت در مـقـابـل حـكـّام جـور را در مـسـلمـانـان ايـجـاد نـمـود و پـيـروان مـكـتـب اهل بيت (ع) را به عنوان سرسخت ترين حاميان دين پيامبر(ص) جلوه گر ساخت .

مـبـارزان و رهـبـران شـيـعـه در تـاريـخ جـنـبش هاى حركت آفرين خود، صحنه هاى اعجاب آميزى از رشـادت ، شـجـاعـت ، دليـرى ، فداكارى ، و ايثار خلق نمودند و هرگز بيم و ترسى از قدرت حـاكـم بـه دل راه نـدادنـد و در بـرابر هيچ حكومت ظالم و سخت گيرى تسليم نشدند و با شيوه رازدارى و تـقـيـّه ، سخت ترين شرايط را تحمّل نمودند ودر برابر موج هاى سهمگين و طوفان هـاى بـنـيـان كن ، با گذشتن از گذرگاه شهادت ، همواره قد برافراشته داشتند. اين ويژگيها اسـت كـه هـمـواره شـيـعـه را در تـاريـخ به عنوان نيرومندترين سازمان انقلابى اسلام ، كه از زمـامداران با فرياد و پرخاش مطالبه عدالت و استقرار ارزش هاى والاى اسلامى و انسانى مى نموده است ، جلوه گر كرده است . بهايى كه رزمندگان شيعه در تداوم خطّ سرخ انقلاب حسينى در طول تاريخ براى برافراشته داشتن اين پرچم پرافتخار داده اند نيز ناچيز نبوده است . در هر زمان ، مبارزى سخت كوش از شيعه اين پرچم را بر دوش داشته است . (13)

سـرانـجـام ، قـبر حسين بن على (ع) و ديگر شهداى كربلا به عنوان پايگاه و ميعادگاه عاشقان خدا و راهيان راه اهل بيت (ع) و مجاهدان فى سبيل اللّه درآمد.

جلال الدين فارسى مى نويسد:

بيشتر قيام هايى كه در دوره بنى اميّه و حتى بنى عباس ، رخ داد زير شعار (يا لثارات الحسين) رونـق و انـجـام گرفت . نقشه قيام و پيمان بيعت براى آن بر مزار شهيد طف منعقد مى شد و آن مـزار مـقـدس ‍ پـايـگـاه مـبـارزان ضـدّ حـاكـمـه و كـعـبـه الهـام آنـان و مـيـعادگاه و پيمان گاهشان بود.(14)

پيروزى خون بر شمشير

قـيـام عـاشـورا نـشـان داد كـه خـون بـر شـمـشير پيروز است و اين شعار به عنوان يك ويژگى ماندگار در تاريخ اسلام به يادگار خواهد ماند.

سيدجعفر شهيدى مى نويسد:

(زمان ، جنايتكار است ، امّا جنايت پيشه نيست ، زمان نيز مانند تاريخ ، كه خاطره زمان را نگاه مى دارد، جنايت مى كند، امّا كم تر جنايتى براى مكافات مى گذارد. اگر جنايات تاريخ در مواردى حساب نشده است ، مكافات آن حساب دارد؛ حساب بى نهايت دقيق .

قرآن مى گويد: كافران مپندارند كه اگر به آن ها فرصتى مى دهيم ، اين فرصت به سود آن هـا اسـت . بـه آن ها فرصتى مى دهيم تا هر چه مى خواهند بكنند. سرانجام عذابى دردناك خواهند داشت . (15)

آنـان كـه حسين (ع) را نزد خود خواندند، به او وعده يارى دادند، از فرستاده او با چنان شور و هيجان استقبال كردند، بيعت او را پذيرفتند، امّا چون وقت كار شد، به دشمن او پيوستند و براى خشنودى وى ، او را كشتند و يا آن كه هر يك از گوشه اى فرا رفتند و در خانه را به روى خود بـسـتـند و يا بر بلندى رفتند و بر مظلوميّت او گريستند و از خدا خواستند تا او را يارى دهد! وقـتـى هـمه چيز پايان يافت ، خاطرشان آسوده شد و به خود گفتند كه (رسيده بود بلايى ، ولى به خير گذشت .)

حـكـومت دمشق و دست نشانده او در كوفه هم پنداشتند پيروز گشتند؛ حسين كه از ميان رفت ، ديگر چـه كـسـى قـدرت مـخالفت با آنان را دارد؟ امّا هر دو دسته حساب يك چيز را نكرده بودند: حساب مكافات را.

هـيـچ عـمـلى در طـبـيـعـت بـى عـكـس العـمـل نـخـواهـد مـانـد. عـكـس العـمـل مـمـكـن اسـت فـورى پـديـد شـود و مـمـكـن اسـت سـال هـا يـا ده هـا سال مدّت بخواهد، امّا بالاءخره پديد خواهد شد. اين سنّت آفرينش است . اين قانون خدا است كه دگـرگـون نـخـواهـد شـد: سـتـمـكار بايد به كيفر خود برسد، خون مظلوم بايد خواسته شود. نخستين مرحله عكس العمل-چنان كه گفتيم پشيمانى بود؛ پشيمانى در سران سپاه ، پشيمانى در سربازان ، و سپس پشيمانى در حوزه حكومت كوفه و سلطنت دمشق .

چندى نگذشت كه پسر زياد، عمر سعد را خواست و گفت : آن نوشته اى كه درباره كشتن حسين به تو دادم چه شد؟ آن را به من بده !

-مگر آن نوشته تا چه وقت پيش من مى ماند؟ آن را گم كرده ام .

-مى خواهى آن را پيش پير زنان قريش دستاويز كنى ؟

يـزيـد گـفـت : راضـى بـودم يـكـى از فـرزنـدانـم كـشـتـه شـود و حـسـيـن بـه قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد! چرا چنين كارى كرد؟

يـزيـد بـى گـمـان ، دروغ مـى گـفـت ، امـّا مـى تـرسـيـد؛ از عـكـس العـمـل مـى تـرسـيـد، عـكـس العمل رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالى نگذشت كه نمايندگان مدينه چون [از] نزد وى برگشتند، به مردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه مسلمانى است .

سـراسـر مـدينه را آشوب فرا گرفت ، مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر راندند، سـپـس خـود زمـام كـار را به دست گرفتند، امّا سرانجام ، سپاه شام مجدّانه دخالت كرد، شهر را مـحـاصـره كـرد و گـشـود، گـروه بـسـيـار از مـردم مـديـنـه را كـشـت ، شـهـر پـيـغـمـبـر را قتل عام كرد. ولى از سوى ديگر، عبداللّه زبير در مكّه برخاست و قدرت خود را بيش تر گسترد و يـزيـد را در واپـسـيـن سـال عـمـر، نـگـران سـاخـت . يـزيـد در سـال 64 در گـذشـت . بـا مـرگ او، كـوفـه بـه كـانـونـى از آتـش تبديل شد؛ آتش انتقام . سران شيعه نخست به فكر افتادند كه براى ستردن گناهان خود، چون بـنـى اسـرائيل شمشير بردارند و يكديگر را بكشند. امّا سرانجام ، فكر عاقلانه ترى كردند: بـايـد خـشم خود را با كشتن ديگران تسكين دهند، نه با كشتن خود! از نو قتلگاه ، بلكه قتلگاه هاى ديگرى به راه افتاد، امّا اين بار قربانيان آن پاكان و عزيزان خدا نبودند، دژخيمان بودند كه دست هايشان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود.

امـروز وقـتـى ما داستان كشتار مختار، پسر ابى عبيده ثقفى را مى خوانيم ، اگر سرى به كتاب هـاى حـقـوقـى كـشـيـده بـاشـيم ، ممكن است چنان انتقام را تا حدّى خشن بدانيم و بگوييم چرا چنان كردند؟! يكى را چون گوسفند سربريدند، يكى را شكم پاره كردند، ديگرى را كه تيرى به فـرزنـدى از فـرزنـدان حـسـيـن (ع) افـكـنـده و آن جـوان دسـت را سـپر ساخته بود و تير دست و پـيـشـانـى او را شـكافته بود، همان كيفر دادند، ديگرى را در ديگ روغن جوشان افكندند، دست و پاى آن يكى را به زمين دوختند و اسبان را از روى او گذراندند. چنان كه نوشته اند تنها در يك جـا، دويـسـت و چهل و هشت تن را، كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند، طَعم اين گونه كيفرها چشاندند.

ما اين داستان ها را مى خوانيم و در آن ، نوعى قساوت مى بينيم ، امّا بايد دانست كه قضاوت مردم سـيـزده قـرن بـعد درباره كردار پيشنيان درست نيست . ديگر آن كه چون خشم انقلاب زبانه زد، مـعـيـارهـا دگـرگـون مـى شـود. انـقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است ، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نيست .

شـمر، عبيداللّه بن زياد، عمر بن سعد، حفص-پسر جوان او-خولى ، سنان و ده ها تن از سران لشـكـر كـوفه چنين كيفرها ديدند، امّا تاريخ به همين جا بسنده نكرد؛ اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود، انقلابى از پس انقلاب ديگر پديدار شد.)(16)

جلال الدّين فارسى مى نويسد:

تـداركـات نظامى و قشونكشى هاى متعدّدى كه در دوره نزديك به اين رزم براى سركوبى قيام هاى طرفداران اهل بيت (ع) انجام گرفته حاكى از عمق مخالفت با دستگاه يزيد و عظمت اين قيام هـاسـت ، چـنـانـچـه حـجـّاج بـن يوسف ، سردار ضدّ جنبش ، لشكرهاى اعزامى پايتخت را براى اين مـقـصـود كـافـى نـديـد و بـراى نـخـسـتـيـن بـار در تـاريـخ اسـلام ، رسـم نـظـام اجـبـارى را معمول كرد و پول فراوانى به عنوان جيره و مواجب در كوفه و بصره ريخت و از همين منطقه ، ده ها هزار نفر را با تهديد و يا تطميع ، زير اسلحه آورد. او از سركوبى يك شورش فارغ نشده ، مـجـبـور بـه مـواجـهـه بـا قـيـامـى تـازه مـى شـد، نـمـايـش هـاى تـهـديـدآمـيـز و خـفـقـانـى كـه مـعـمـول داشـت ، دليـل ديگرى است بر واكنش نظامى سهمگين مردمى كه به جهاد بر ضدّ تجاوز بـرخـاسـتـه بـودنـد، بـه خـصـوص يـورش هـاى عراقيان كه پى در پى و مداوم بود. گر چه تـحـركـات مـسـلّحـانـه آنـان بـه واسـطه نداشتن تمركز و نارسايى امكانات ، نتوانست دستگاه حكومتى را يكباره براندازد، امّا در تضعيف و تحليل آن نقش عمده ايفا كرد.

پس از شكست هر قيام نارس ، اسيران به بدترين وضع و با نهايت اهانت ، اعدام مى شدند و يا به زندان هاى پرگنجايشى كه به همين منظور ساخته بودند و سابقه اى نداشت ، مى افتادند. گـاه زنـان و كـودكـان انـقـلابيّون را براى مرعوب ساختن ديگران زندانى مى كردند، وسعت اين زنـدان هـا و كثرت زندانيان خود دليل ديگرى است بر ژرفاى ضدّيّت توده مسلمانان با دربار امـوى . در ايـن دوره ، مـبارزه خونين ضدّ اموى يك لحظه متوقف نشد و مدت ها حكّام و مردم ، هر دو را مـشـغـول داشـت ، بـه طـورى كـه مـردم هـر وقـت در مـسـجـد و يـا كوچه و بازار و مجلس به هم مى رسـيـدنـد، جـز گزارش اين مبارزات و مخالفت ها سخنى بر زبان نمى آوردند، سخن همه از اين بـود كـه ديروز چه كسى را اعدام كرده اند و امروز كه را به دار مى آويزند، فلانى را چگونه زدنـد يـا سـر بـريدند يا پيش از اعدام چگونه شكنجه كردند؟ آورده اند كه در دوره استاندارى حـجـّاج بـن يـوسـف در كـوفـه ، يـكـصـد و بيست هزار تن به كشتن رفته اند و هنگام مرگش رقم زندانيان به پنجاه هزار مرد و سى هزار زن و دختر مى رسيده است .

اين ها همه بر نتايج شگرف و آثار عظيم و درخشان قيام طف دلالت دارد؛ چرا كه نتيجه قطعى آن بود.(17)

اين ها همه از پيامدهاى قيام عاشورا است .

عظمت يافتن مكتب تشيّع

ايـن قـيـام خـونـيـن نه تنها مورد اعجاب و تحسين مورخان اسلام واقع گرديد، بلكه مستشرقان و بعضى اسلام شناسان اجنبى نيز آن را حركتى عظيم و تحسين برانگيز دانستند.

پرفسور براون مى گويد:

...گـروه شـيـعـه يـا طرفداران على (ع) به قدركافى ، هيجان و از خود گذشتگى نداشتند. امّا پـس از رخـداد عـاشـورا، كـار دگـرگـون شـد ـ تذكار زمين كربلا، كه به خون فرزند پيامبر آغـشـتـه بـود و يـادآورى عـطش ‍ سخت وى و پيكرهاى نزديكانش كه در اطراف او روى زمين ريخته بـودنـد، كافى بود كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان در آورد و روحها را غمگين كند، چنان كه نسبت به رنج و خطر حتى مرگ ، بى اعتنا شوند. (18)

استاد نيكلسن هم مى گويد:

حـادثـه كـربلا حتى مايه پشيمانى و تاءسف امويان شد؛ زيرا اين واقعه شيعيان را متّحد كرد و بـراى انـتـقـام حسين همصدا شدند و صداى آنان در همه جا و مخصوصا عراق و بين ايرانيانى كه مى خواستند از نفوذ عرب آزاد شوند، انعكاس يافت .(19)

فيليپ حتى مى نويسد:

فـاجـعـه كـربـلا سـبـب جان گرفتن و بالندگى شيعه و افزايش هواداران آن مكتب گرديد، به طـورى كـه مـى تـوان ادعـا كـرد كـه آغـاز حـركـت شـيـعـه و ابـتـداى ظـهـور آن روز دهـم مـحـرّم بود.(20)

تزلزل دولت اموى

علاّ مه مجلسى مى فرمايد:

اگر خوب تاءمّل كنى ، در خواهى يافت كه حسين (ع) خود را فداى دين جدّش كرد و اركان حكومت اموى متزلزل نشد، مگر پس از عاشورا، و كفر و گمراهى مردم ظاهر نشد، مگر بعد از شهادت او؛ طـبـيـعـى اسـت اگـر حـسـين (ع) كوتاه مى آمد و قيام نمى كرد، نتيجه اى جز تقويت حكومت امويان نـداشـت و حـقّ و بـاطـل بـر مردم مشتبه مى شد و پس از چندى ، دين نابود و آثار هدايت مندرس مى شد. (21)

ايشان سپس مى افزايد:

معاويه با آن همه عداوت و دشمنى اش با اهل بيت (ع) مردى سياستمدار و مكّار و دورانديش بود و مـى دانـست كه جنگ علنى با اين خانواده و كشتن آنان سبب مى شود كه مردم متوجّه آنان شوند و در نـتيجه ، موجب سقوط دولتش و روگردانى مردم مى گردد. بنابراين ، با آنان مدارا مى كرد؛ با امـام حـسـن (ع) صـلح نمود و متعرّض امام حسين (ع) نشد، در وصيّتش به فرزندش ، يزيد، نيز تـاءكـيـد داشـت كـه مـتـعرّض حسين نشود، زيرا مى دانست اين كار با نابودى دولتش همراه خواهد بود.(22)

و چـنـيـن شد؛ زيرا پس از فاجعه عاشورا و انعكاس اخبار آن در مراكز مهمّ اسلامى ، مردم از حكومت بنى اميّه رو گردان شدند ؛ در شام و دمشق ، مركز حكومت اموى ها، كه حدود نيم قرن زير بمباران تـبـليـغـاتـى مـعـاويـه ، بود با آن كه مردم ديدگاهى دگرگون نسبت به خاندان پيامبر(ص) داشـتند و حتّى براى ورود اسراى اهل بيت (ع) و سرهاى شهدا به دمشق ، شهر را آذين بندى كرده بودند و اين پيروزى را به همديگر تبريك مى گفتند، امّا پس از توقف چند روزه خاندان پيامبر و اسـراى كـربلا در دمشق ، به ويژه پس از نطق افشاگرانه امام سجّاد(ع) و حوادثى كه در آن جـا پـيش آمد، وضع به حدّى دگرگون شد كه حتى يزيد، خود را از جناياتى كه نسبت به امام حـسـيـن و اهـل بيت پيامبر(ص) كرده بود، تبرئه مى كرد و آن را به گردن ديگران مى انداخت و همين تحوّل سبب شد كه هر چه زودتر خاندان پيامبر(ص) را به مدينه برگرداند.

بـه مـوجـب روايـتـى كـه طـبـرى آورده ، يـزيـد در آغـاز از شـهـادت امـام حـسـيـن (ع) خوشحال گشت ، ولى با پديدار شدن نتيجه و اثر آن نادم شد و مى گفت :

بـا كـشـتـه شـدن حـسـيـن (ع) ، مـسـلمـانـان دشـمـن مـن شـده و كـيـنـه ام را بـه دل گـرفـتـه انـد. مـردم ، كـه كـشته شدن حسين (ع) را به دست من گناهى عظيم مى دانند، همه از نيكوكار گرفته تا بدكار، نسبت به من كينه مى ورزند.(23)

چـيـزى نگذشت كه هياءت حاكمه اموى از خواب و خيال به در آمد و نقشه اى را كه موفقيت آميز مى پـنـداشـت ، بـه زيـان خـويـش يـافـت و پـس از ارزيـابـى نـتـايـج حـاصـل شـده ، بـه اشـتـبـاه فـاحش خود پى برد. تاءثيرى كه تلاش خصمانه يزيد در افكار عمومى بر جاى گذاشت ، بيش از همه ، خود او را نگران كرده بود؛ زيرا به روشنى مى ديد كه حـتـى هـواخواهان سابق دربار اموى نيز از او برگشته و نسبت به دودمان پيامبر(ص) احساسات مشفقانه يافته اند. با اين حال ، وضع عاطفى و فكرى ساير طبقات و دسته ها معلوم است .

مـورّخـان مـى نـويـسند: يزيد، كه نخست از كشته شدن حسين شادمان شده بود، چون نفرت و كينه مردم را ديد و بدگويى هايشان را شنيد، پشيمان گشت . (24)

برترى شيوه عقيدتى سياسى سيدالشهدا بر شيوه نظامى يزيد بر سران بنى اميّه پوشيده نـمـانـد؛ ديـرى نـگـذشـت كـه همه فهميدند پيروزى با سيدالشهدا بوده ، نه با يزيد. آثار و نتايج جهاد مرامى-سياسى امام (ع) با شهادت خود و يارانش ، كه به غلط، آن را شكست نظامى پنداشته بودند، نتيجه ديگرى داد؛ معلوم شد با كشتن بنى هاشم ، نتوانسته اند بر آن ها غلبه كنند و پيروزى حقيقى را نصيب خويش گردانند، چنان كه عبدالملك مروان  -پادشاه معروف اموى-به حجاج ، استاندارش در حجاز، ضمن دستورى ، توصيه كرد:

مـرا از خـون هـاى خـانـدان ابـوطـالب دور بـدار؛ زيـرا بـه چـشـم ديـدم كـه (آل حرب فرزندان ابوسفيان)چون بر آنان تاختند، نصرت نيافتند.(25)

اثـر جـهـاد امـام بـر افـكـار عـمـومـى هـم چـنـان هـوش و حـواس هـيـاءت حـاكـمـه را بـر خـود مـشـغول داشته و به چاره جويى براى ترميم خسارات و لطمات وارده واداشته بوده بنابراين ، تـدابـيرى اتّخاذ كردند تا اوّلا، دامن يزيد را از جنايات كربلا پاك نمايند و ثانيا مسؤ وليّت آن را به دوش ديگرى بيفكنند؛ زيرا به هر حال ، اين تجاوز و جنايت را مسؤ ولى بوده است .

بـديـن مـنـظـور، در دو زمـيـنـه تـلاش شـد: نـخـسـت بـراى تـبـرئه يـزيـد و دوم بـراى انـتـقـال بـار مـسـؤ وليـّت جـنـايـت از دوش او بـه ديـگـرى . بـه عـنـوان مـثـال ، برخى روايات تاريخى حاكى از گريه و اظهار تاءسف يزيد به هنگام رسيدن كاروان اسـيـران و سـرهـا است همچون اين روايت طبرى كه مى نويسد: يزيد پس از شنيدن گزارش مخفر بن شعلبه ، نگهبان كاروان اسيران ، به او دشنام داد.(26) يا اين روايت او كه هر دو مـقـصـود را بـر مـى آورد: وقـتـى هـيـاءت اعـزامـى ابـن زياد گزارش طف را به يزيد داد، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت : (بدون كشتن حسين هم از فرمان بردارى شما رضايت داشتم . خدا پسر سـميه (ابن زياد) را لعنت كند، به خدا اگر كار وى به دست من بود، مى بخشيدمش ، خدا حسين را رحمت كند.(27)

جـرياناتى نيز مخالف و مغاير اين مقصود در دربار يزيد رخ داده و اعمالى مناقض آن از او سر زده بـود كـه بـا يـك سـلسـله شـايعه پردازى ها، بعدها به صورت روايات تاريخى در آمد و سـعـى كـردنـد آن هـا را بـه جـاى دربـار يزيد، به كاخ استاندارى ابن زياد نسبت دهند. به اين دليـل ، در تـاريـخ ، بـه دو دسـتـه روايـت بـر مـى خـوريـم كـه در مـحـل حـدوث واقـعـه و فاعل آن ، اختلافات متناظر است ؛ برخى آنرا به يزيد نسبت مى دهند و مى گـويـنـد در شـام انـجـام شـده و بـرخـى بـه ابـن زيـاد نـسـبـت داده مـحـل انجامش را كوفه قلمداد مى نمايند؛ مثلا، واقعه چوب زدن به دندان امام حسين (ع) و اعتراض يكى از صحابه يا تابعين را هم به يزيد نسبت داده و معترض را ابوبرزه اسلمى ذكر كرده اند و هـم بـه ابن زياد در كوفه و معترض ‍ را زيد بن ارقم خوانده اند.(28)البته شايد هم اين كار از هر دو سر زده باشد.

آنـچـه مـسـلّم اسـت ايـن كـه اثـر قـيـام عـاشـورا دربـار امـوى را دچـار تـشـتـّت وتـزلزل كـرد و ايـن آغـاز سـقـوط بـود. جـالب اين كه حادثه عاشورا، حتى بر درون قصرها و خانواده هاى هياءت حاكمه و عمّال آنان نيز اثر گذاشت و آن ها را به ستوه آورد:

هنگامى كه خولى بن يزيد سر بريده امام حسين (ع) را به خانه آورد، همسر او، نوّار به عنوان اعتراض ، خانه را ترك كرد و گفت :

به خدا سوگند، ديگر در خانه تو نخواهم ماند.(29)

يحيى ، برادر مروان ، كسانى را كه در كشتار كربلا دست داشتند سرزنش كرده و گفت :

از ديدار محمد(ص) در قيامت محروم شديد.(30)

مرجانه ، مادر ابن زياد، او را سرزنش مى كرد و گفت :

بدا به حالت ، اين چه كارى بود كه كردى ؟!

خولى بن يزيد از ترس همسرش ، كه از انصار و دوست داران خاندان پيامبر بود، سر امام حسين (ع) را در تـنور از ديد او مخفى كرد. ولى همسرش كه از اين راز آگاه شد، گريه و شيون سر داد و كارش را تقبيح نمود و گفت :

همه زر و سيم به خانه مى آورند و تو سر فرزند پيامبر را آورده اى !(31)

هـنـگامى هم كه ماءموران مختار براى دستگيرى وى به خانه اش آمدند و خولى خود را مخفى كرده بـود، همسرش با اشاره دست ، مخفى گاه او را به ماءموران مختار نشان داد تا او را دستگير كنند و به سزاى اعمالش برسانند.(32)


پيوستن حضرت حر به لشكر امام حسين (ع)

 

حر بن يزيد چون تصميم لشگر را بر امر قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السلام را كه مي‌فرمود:

اَما مِنْ مُغيثٍ لِوَجْهِ اللهِ، اَما مِنْ ذابّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّي الله عَلَيْهِ وَ الِهِ.

اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد لاجرم به خويش آمد و رو به سوي پسر سعد آورد و گفت اي عمر آيا با اين مرد مقاتلت خواهي كرد؟ گفت بلي والله قتالي كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن پرد و دستها قلم گردد، گفت آيا نمي‌تواني كه اين كار را از در مسالمت به خاتمت برساني؟ عمر گفت اگر كار به دست من بود چنين مي‌كردم لكن امير تو عبيدالله بن زياد از صلح ابا كرد و رضا نداد.

حر آزرده خاطر از وي بازگشت و در موقفي ايستاد...

قره بن قيس كه يك تن از قوم حر بود با او بود، پس حر با او گفت كه اي قره اسب خود را امروز آب دادي؟ گفت آب نداده‌ام، گفت نمي‌خواهي او را سقايت كني؟ قره گفت كه چون حر اين سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه مي‌خواهد از ميان حربگاه كناري گيرد و قتال ندهد و كراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطلع شوم و به خدا سوگند كه اگر مرا از عزيمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسين عليه السلام مي‌شدم. بالجمله حر از مكان خود كناره گر‏فت و اندك اندك به لشكرگاه حسين عليه السلام راه نزديك مي‌كرد، مهاجربن اوس با وي گفت اي حر چه اراده داري مگر مي‌خواهي كه حمله افكني؟ حر او را پاسخ نگفت و رعده و لرزش او را بگرفت، مهاجر به آن سعيد نيك اختر گفت همانا امر تو ما را به شك و ريب انداخت زيرا كه سوگند به خداي در هيچ حربي اين حال را از تو نديده بودم، و اگر از من پرسيدند كه شجاعترين اهل كوفه كيست از تو تجاوز نمي‌كردم و غير ترا نام نمي‌بردم اين لرزه و رعدي كه در تو مي‌بينم چيست؟ حر گفت بخدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت و دوزخ مخير مي‌بينم و سوگند با خداي كه اختيار نخواهم كرد بر بهشت چيزي را اگرچه پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را دوانيد و به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد در حالتي كه دست بر سر نهاده بود و مي‌گفت بارالها به حضرت تو انابت و رجوع كردم پس بر من ببخشاي چه آنكه در بيم افكندم دلهاي اولياي ترا و اولاد پيغمبر ترا.

ابوجعفر طبري نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كارزاردارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزديك شد و سلام كرد. مؤلف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حر اين چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السلام:

وي رخ تو شاهد و مشهود ما
بندگيت به ز هر آزادئي
چاره كن اي چارة بيچارگان
چارة ما كن كه پناهنده‌ايم
گر تو براني به كه رو آوريم

اي در تو مقصد و مقصود ما
نقد غمت ماية هر شادئي
يار شو اي مونس غمخوارگان
در گذر از جرم كه خواهنده‌ايم
چارة ما ساز كه بي‌ياوريم

***

گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
كه من اين خانه به سوداي تو ويران كردم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
سايه‌اي بر دل ريشم فكن اي گنج مراد

پس حر با حضرت امام حسين «ع» عرض كرد فداي تو شوم يابن رسول الله (ص) منم آن كسي كه تو را به راه خويش نگذاشتم و طريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بيراه بگردانيدم تا بدين زمين بلاانگيز رسانيدم و هرگز گمان نمي‌كردم كه اين قوم با تو چنين كنند و سخن ترا بر تو رد كنند، قسم به خدا اگر اين بدانستم هرگز نمي‌كردم آنچه كردم. از آنچه كرده‌ام پشيمانم و به سوي خدا توبه كرده‌ام آيا توبه و انابت مرا در حضرت حق به مرتبه قبول مي‌بيني؟ آن درياي رحمت الهي در جواب حر رياحي فرمود بلي خداوند از تو مي‌پذيرد و تو را عفو مي‌دارد.

هين بگير از عفو ما خط جواز
روي نوميدي در اين درگه نديد
غم مخور روبر كريم آورده‌اي

گفت باز آ كه در توبه است باز
اي در آكه كس ز احرار و عبيد
گر دو صد جرم عظيم آورده‌اي

اكنون فرود آي و بياساي، عرض كرد اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پياده باشم و آخر امر من به پياده شدن خواهد كشيد. حضرت فرمود خدا ترا رحمت كند بكن آنچه داني، اين وقت حر از پيش روي امام عليه السلام بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت : اي مردم كوفه مادر به عزاي شما بنشيند و بر شما بگريد اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از ياري او برداشتيد و با دشمنانش گذاشتيد و حال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نمائيد، پس از در عذر و مكر بيرون آمديد و به جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او را از توجه به سوي بلاد و شهرهاي وسيع الهي لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جاري فرات كه مي‌آشامد از آن يهود و نصاري و مي‌غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاي درافتادند.

بر مردمان و ياغي حلال شد
از پا فتاده قامت هر نونهال شد

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
از باد ناگهان اجل گلشن نبي (ص)

چون حر كلام بدينجا رسانيد گروهي تير به جان او افكندند و او برگشت و در پيش روي امام عليه السلام ايستاد. اين هنگام عمر سعد (ملعون) بانگ در آورد كه اي دريد رايت خويش را پيش دار، چون علم را نزديك آورد عمر تيري در چله كمان نهاد و به سوي سپاه سيدالشهداء عليه السلام گشاد و گفت اي مردم گواه باشيد اول كسي كه تير به لشكر حسين افكند من بودم.

سيد بن طاوس روايت كرده: پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير افكند لشكر او نيز عسكر امام حسين عليه السلام را تيرباران كردند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مؤمنان باريد، پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود برخيزيد و مهيا شويد از براي مرگ كه چاره‌اي از آن نيست خدا شما را رحمت كند، همانا اين تيرها رسولان قومند به سوي شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آنكه جماعتي از لشكر آن حضرت به روايت محمد بن ابيطالب موسوي پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشيدند. مولف گويد كه چون اصحاب سيدالشهداء عليه السلام حقوق بسيار بر ما دارند،‌ فانهم عليهم السلام.

وَ الْحائزوُنَ غَداً حِياضَ الْكَوْثَر
لَمْ يَسْمَعَ الا ذانُ صَوْتَ مُكَبَّرٍ

الَسّابِقُونَ اِلَي الْمكارِمِ وَ الْعُلي
لَوْلاا صَوارِمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ

و كعب بن جابر كه از دشمنان ايشان است در حق ايشان گفته:

وَلا قَبْلَهُمْ فيِ النّاسِ اِذْ اَنَا يافِعٌ
اَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِي الدِمّارُ مُقارِعٌ
وَ قَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ

فَلَمْ تَرَعَيْني مِثْلَهُمْ في زَمانِهِمْ
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّيوفِ لَديَ الْوَغا
وَ قَدْ صَبَروُ الِلّطَعنِ وَالضَّرْبِ حُسَّرا

برگرفته از كتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي